🌀#خاطره کرونایی
✔️خاطره یه طلبه جهادی
(بخش تجهیز فوت شدگان کرونایی)
یه روزی که چند تا جنازه آورده بودن یکی از همه سنگین تر بود
چهارنفری به زور تونستیم جنازه شو از زمین برداریم و بزاریم روی سکوی غسل..
کاور رو باز کردم عجیب بود
کل بدن خالکوبی بود
یک جوون چهارشونه درشت هیکل با کلی خالکوبی های عجیب و غریب و خطهایی که یادگار تیزی و دعوا بود
خلاصه مشخص بود که از اون گنده لات ها بود...
برام جالب بود... کسی که احتمالا یه عمر نفس کش میطلبید و خیلیا از دیدنش نفساشون تو سینه حبس میشد؛ خودش با یه ویروسی که به چشم نمیاد نفسش گرفته شده بود
.
يَا أَيُّهَا الْإِنْسَانُ مَا غَرَّكَ بِرَبِّكَ الْكَرِيمِ 😔
ای انسان؛ چه چیز تو را نسبت به پروردگار کریمت مغرور ساخته است؟
.
روی سینه چپش هم یه خالکوبی نوشته بود که وقتی خوندم مبهوت شدم :
«موریانه ها کامتان تلخ باد، این تن که میخورید پر از حسرت های شیرین بود»
.
دعا کنید همه عاقبت بخیر بشیم...
التماس دعا...
╔═══💌══╗
🆔 @ishiaa
╚═══💌══╝
🌀#خاطره کرونایی
✔️ ایستگاه پرستاری
#قسمت_اول
چند روز بیشتر از شناسایی و شیوع ویروس کرونا نگذشته.. شایعه پشت شایعه.. ناهماهنگی مسئولان ارشد دولتی.. اخبار و افکار منفی..
فضای روانی عجیب و غریبی بر جامعه حاکم شده و اضطراب و ترس و تردید بیشتر مردم را فرا گرفته بود.. مردم لحظات پُر استرسی را تجربه می کردند.. و توپخانه رسانه ای دشمن بی وقفه و با تمام توان مشغول کوبیدن امنیت روانی مردم بود..
آشوبی به پا شده بود.. آشوبی در دل فرزندان ایران.. هنوز آتش آسمانی شدن «سردار شهید» در دلهایمان شعله ور بود.. که ناگهان مهمانی ناخوانده و منحوس به جان ایران افتاد..
نام هولناک مهمان به تنهایی کافی بود که با شنیدنش، میزبان پرچم تسلیم را بالا برده و جام مرگ را بی اختیار سر بکشد..
ویروس کرونا.. کوئید 19..
اما.. وارثان خونهای پاک شهدا.. مؤمنان به الله و محمّد(ص) و شیعیان علی(ع).. همان دلدادگان راه ولایت.. مثل همیشه کالجبل الراسخ، استوار همچون کوه ایستادند و صدای نعره های دلاورانه «هَل مِن مبارز» آنها در میدان جهاد و عمل، دلهای مضطرب و نگران را آرامشی بخشید.. عاشقان به صف شدند.. دستی به دعا و دستی به قبضه شمشیر.. مردانه قد عَلم کردند و..
خب دیگه سوادم تَه کشید.. دیگه بیشتر از این نمیتونم لفظ قلم حرف بزنم..😜
تو این بحرانی که گرفتارش شده بودیم، جدا از «وزارت بهداشت و سپاه و ارتش» - طلّاب، بسیجیها، مسجدیها و نیروهای مردمی هم از همون اوایل وارد گود شده بودند.. جبهه جنگی شده بود واسه خودش.. هر کس یه گوشه ای از کار رو گرفته بود و مشغول برنامه ریزی و ساماندهی نیروهای خودش بود..
با دیدن این صحنه ها، بزرگترا به یاد خوشِ عاشقانه و عارفانه های روزهای زمان جنگ افتاده بودن و ما کوچیکترا هم به یاد خاطراتی که از شهدا و فداکاری هاشون شنیده بودیم، از این همه شور و شوق و ایثار و انسانیتی که می دیدیم لذّت دنیا و آخرتو میبردیم..
برای رفع نواقص و کمبودها، فراخوانهایی در فضای مجازی و حقیقی برای کمکهای مردمی زده میشد.. و مردم هم مثل همیشه پای کار بودند و کمک میکردند..
گروههای زیادی تشکیل شد.. هر مسجد و محله و هیئت و صنفی برای خودش گروههایی تشکیل داده بود.. و هر کس بسته به توانایی خودش کمکشون میکرد..
عرصه های فعالیتشون هم متنوع بود.. بخشهای ضدعفونی.. خیاطی.. حمل و نقل.. آشپزخانه.. آبمیوه گیری.. بسته بندی.. تدارکات و..
اما هنوز یکی دو تا از بخشهای اصلی از نیروی جهادی خالی بود.. دلیلش هم این بود که هنوز بهشون اجازه ورود و فعالیت نداده بودند.. یکی بخش «تجهیز و تغسیل اموات» و یکی بخش «همراه بیمار» کرونایی ها..
ولی کار جهادی که نشد نداره.. بالأخره راه این دو بخش باقیمانده نیز با تلاشها و پیگیریهای مستمر طلاب جهادی و فتوای مهم مقام معظم رهبری باز شد..
ظرف مدت کوتاهی تعداد نیروهای داوطلب برای خدمت در بیمارستان ها و غسالخانه ها به حدی زیاد شد که کار به نوبت دهی و ثبت نام و آزمون و امتحان کشید..
و خب معلومه که مثل همیشه، توفیقِ خدمت نصیب اوّلین ها شد.. السابقون السابقون اولئک المُقرّبون..
(هنوزم که هنوزه تعداد زیادی از جهادی های داوطلب توفیق خدمت در این دو بخش رو پیدا نکردن.. به دو دلیل : به سرعت ظرفیت نیروهای جهادی بیمارستان ها و غسالخانه ها تکمیل شد.. دلیل دومم اینه که شکرخدا تختهای بیمارستانهای کرونایی خلوتتر شده و خیلیها خوب شدن و فعلا نیازی به نیروهای بیشتر پیدا نشده)
با اجازتون یه زیرنویسم میرم که عذاب وجدان نگیرم🤓
مردم عزیزم همچنان بهترین کار برای حفظ سلامتی و قطع زنجیره انتقال بیماری، ماندن در خانه و رعایت کامل نکات بهداشتی است، با تشکر.👏
خب دیگه خاطره شروع شد..😉
با اینکه جزو اولین ها نبودم ولی یه جوری خودمو بهشون چسبوندم و خادم شدم..
شیفت صبح بودم.. آماده شدم و حرکت کردم..
به بیمارستان که رسیدم یه بسم الله گفتم و لباس مخصوص رو تنم کردم.. رفتم بالا..
طبقه سوم بخش جراحی مردان.. که حالا شده بود بخش کرونایی ها
رسیدم به ایستگاه پرستاری..
سلام و احوالپرسی تموم شد و رفتم سمت اتاق بیمارا..
ادامه دارد..
#کرونا_را_شکست_میدهیم
╔═══💌══╗
🆔 @ishiaa
╚═══💌══╝
🌀#خاطره کرونایی
✔️ ایستگاه پرستاری
#قسمت_دوم
(یه توضیحی بدم : بخش کرونایی ها قرنطینه است و ملاقات ممنوعه.. وقتی که افراد بستری میشن یهویی تنها میشن و از لحاظ روحی توی فشارخیلی زیادی قرار میگیرن .. اینجاست که جهادی ها بجای خانواده ی بیمار، همراه شون میشن و کارهاشون رو انجام میدن و همه جوره کمکشون میکنن.. خلاصه اینکه نمیذارن بیمار زیاد احساس تنهایی و افسردگی بکنه.. نتیجه ش هم این میشه که به یاری خدا روحیه ها بالا میره.. سیستم ایمنی تقویت میشه و حالشون رفته رفته بهتر میشه، کادر درمانی هم زیاد خسته نمیشن)
تک به تک اتاقها رو سر زدم.. حال و احوالپرسی جُون داری با بیمارا کردم و کارهاشون رو براشون انجام دادم..
از اتاق آخر که بیرون اومدم یهو یکی از پرستارا جلومو گرفت.. یه نگاهی بهم انداخت و گفت: شما؟؟؟ گفتم : جهادی هستم.. به مریضا کمک میکنم..
با یه نگاه معناداری ور اندازم کرد و گفت : یه سر به اتاق 3 بزنید، مریضش چیزی نخورده تا حالا. بهش گفتم : تازه آبمیوه دادم خورد ولی حتما بازم بهش سر میزنم..
با خودش یه تعجباتی کرد و رفت.. تعجّبش بجا بود چون مریضش خیلی نمیتونست چیزی بخوره و منم به سختی و با کمک ترفندهای مخصوص طلبگی تونسته بودم آبمیوه شو بهش بخورونم..
(داخل پرانتز: بعضی از پرستارا ما رو می شناختند و اگه کاری بود به اسم صدامون میزدند ولی خیلیها هم به اسم نمیشناختند و جهادی صدامون میکردن..)
یه مدتی گذشت..
رفتم ایستگاه پرستاری.. یکی شون به اسم صدام زد و گفت : آقای رسولی مریضِ تخت 9 چیزی لازم داره؟
خواستم جواب بدم که یکی پرید وسط حرفمون.. همون پرستاری بود که وراندازم میکرد.. با یه حالتی که انگار کشف بزرگی کرده باشه، گفت :
- شما مگه آقای جهادی نبودید؟
- بله
- پس چرا دو تا فامیل داری؟؟؟
توی بن بست عجیبی گیر افتاده بودم.. یعنی به زور خودمو نگه داشته بودم که نترکم.. تا اینکه خدا به دادم رسید و یکی از دوستاش با خنده بهش گفت : آی نمیری تو رو.. خخخ.. چه سوتی ای دادی.. خب اینا همشون نیروی جهادی ان دیگه.. اینجا بود که همگی زدیم زیر خنده.. و منم یه نفس راحتی کشیدم..😂
(مخلص و ارادتمند همه پرستارای جان بر کف هم هستیم، خدا قوت)🌹
✅تعجیل در فرج آقا امام زمان(عج) و دفع بلای کرونا «صلواااات»
❤️خاطره از: طلبه جهادی
#کرونا_را_شکست_میدهیم
╔═══💌══╗
🆔 @ishiaa
╚═══💌══╝
🔰سفارشهای امام رضا(ع) برای روزهای آخر #ماه_شعبان
ابوصلت هَروى روایت کرده است که: در جمعه آخر ماه شعبان به خدمت حضرت امام رضا (ع) رفتم. حضرت فرمود: اى ابوالصَّلْت! بیشتر ماه شعبان رفت و این جمعه آخر آن است، پس کوتاهی هایی را که در ایّام گذشته این ماه کرده اى، در آن چه از این ماه مانده است جبران کن.
بر تو باد به انجام آنچه به حال تو مفید است، دعا، #استغفار و تلاوت قرآن را افزون کن و به سوى خدا از گناهان خود توبه کن، تا وقتی ماه مبارک فرا رسید خود را براى خدا خالص کرده باشى. امانتى بر گردن خود باقى مگذار مگر آنکه آن را ادا کنی و نیز در دلت کینه هیچ مؤمنى نباشد مگر اینکه آن را از دل بیرون کنى. تقوای الهی را پیشه کن و در پنهان و آشکارِ امورِ خود بر خدا توکّل کن زیرا هرکه بر خدا توکّل کند خدا او را بس است. و بسیار بخوان در بقیّه این ماه این دعا را :
👈 اللّهُمَّ اِنْ لَمْ تَکُنْ غَفَرْتَ لَنا فیما مَضى مِنْ شَعْبانَ فَاغْفِر لَنا فیما بَقِىَ مِنْهُ؛
(خدایا اگر در آنچه که از ماه شعبان گذشته است ما را نیامرزیده اى، پس در باقیمانده این ماه بیامرزمان).
به درستى که حقّ تعالى در این ماه، بنده هاى بسیاری را به حرمت ماه مبارک #رمضان از آتش جهنّم آزاد مىگرداند.
📚 عیون اخبارالرضا، جلد۲، صفحه ۵۱
╔═══💌══╗
🆔 @ishiaa
╚═══💌══╝
🌀#خاطره کرونایی
🔞✔️دستشویی
شب_ نقاهتگاه جمکران
مدام به اتاق مریضا سر میزدم و اگه کاری داشتند براشون انجام میدادم.. دلم میخواست مریض بجز بیماری، هیچ دغدغه ای نداشته باشه..
چیزی به اذان صبح نمونده بود.. با خودم گفتم پاشو یه بار دیگه به مریضا سر بزن که موقع نماز فکرت درگیر چیزی نباشه..
اتاق 119.. چراغها رو کم کرده بودم تا راحتتر بخوابن.. همین که وارد اتاق شدم با صدای بلند و به زبان شیرین آذری شروع کرد به درد دل..
-آی جاوان.. دَدَم یاندی دا.. کولوم چیخدی دا.. یاندیم.. جوون.. پدرم در اومده.. سوختم.. دارم میسوزم.. امشب اصلا نتونستم بخوابم..
تازه به نقاهتگاه منتقل شده بود.. وضعش بد نبود.. یه پیرمرد 80-90 ساله..
-چرا حاجی؟؟ چی شده؟
-از فشار ادرار نتونستم بخوابم..
-حاجی بیشتر توضیح بده تا ببینم به پرستارت چی بگم
-همین دیگه میرم دستشویی.. میخوام خودمو خالی کنم ولی نمیتونم..
با جوابهایی که به سؤالاتم داد فهمیدم بیمارستان که بوده، بهش «سوند» وصل کردن.. خب معمولاً سوند رو که برمیدارن، دستشویی رفتن تا یه مدتی برای افراد سخت میشه
خودمو به مسئول شیفت رسوندم و قضیه رو بهش گفتم.. بنده خدا نمیدونست بیمار قبلاً سوند داشته..
زنگ زد به دکتر.. دکترم گفت که اگه تا 2-3 ساعتِ دیگه نتونه دستشویی بره، چاره ای نداریم جز اینکه اعزامش کنیم بره بیمارستان..
رفتم پیش مریض.. گفتم: اگه تا 2-3 ساعت دیگه نتونی دستشویی بکنی میفرستنت بیمارستان..
دلش نمیخواست دوباره برگرده بیمارستان.. حقم داشت.. نقاهتگاه از لحاظ روحی خیلی بهتره خب..
گفتم پس تمام تلاشتو بکن که بیاد.. بردمش دستشویی.. پشت در ایستادم و مشغول تشویقش شدم.. حاجی تو میتونی.. آفرین.. ناامید نشو.. ماشاالله.. ادامه بده.. آفرین..
دیگه رفتم بیرون که راحت کارشو انجام بده
یه ربع بیست دقیقه ای گذشت.. عملیات شکست خورده بود.. با ناراحتی خیلی زیادی اومد بیرون و برگشت سر جاش..
رفتم ایستگاه پرستاری..
قضیه رو به رفقا گفتم تا یه فکری براش بکنیم.. عبدالهی (از بچه های باحال هلال احمر) گفت: کار خودمه.. خودم دستشویی شو میارم..😳
با تعجب گفتم چطوری میخوای دستشویی شو بیاری؟؟ گفت: هفته قبل یکی از مریضا همینجوری بود خودم مشکلش رو حل کردم.. بسپار به خودم.. پیرمرده بخواد دوباره برگرده بیمارستان دیگه دق میکنه..😔
به سرعت آماده شد و رفتیم بالاسرِ مریض..
-من : پاشو حاجی.. این دوستمون کارشو بلده.. پاشو با هم برید دستشویی مشکلتو حل کنه..
-مریض: خیلی تلاش کردم نیومد، آب گرمم ریختم نیومد.. بیشتر از این زحمتتون نمیدم.. خیلی اذیتتون کردم.. شرمنده تون شدم واقعا..
-عبدالهی: حاجی این حرفا چیه که میزنی.. نوکرتم هستم پاشو بریم.. من کارمو بلدم.. میاد.. خیالت راحت..
از شدت خوشحالی سریع از تختش اومد پایین و راه افتاد..
رفتند داخل دستشویی و منم پشت در ایستادم.. عبدالهی (امدادگر) آب گرم رو باز کرد و...
2-3 دقیقه ای گذشت..
من: اومد؟
عبدالهی: نه هنوز.. ولی میاد..
مریض(با لهجه با صفای آذری): نَمیاد که.. نَمیاد..
کاری از دستم برنمیومد.. برگشتم ایستگاه پرستاری..
بعد از چند دقیقه عبدالهی با سرعت خودشو بهم رسوند و گفت: لباس تمیز آماده کن.. دارم میبرمش حموم.. گفتم:
-نیومد مگه؟
-نه!
-حالا چیکار میخوای بکنی؟
- اینجوری نمیشه.. تنها راهش حمومه.. اونجام نیاد دیگه نمیاد..
-خطرناکه.. کرونا نگیری یه وقت؟؟
-توکل به خدا.. مواظبم..
مسلح شد.. یه دست لباس تمیز بهش دادم و رفت..
بیست دقیقه ای گذشته بود.. نگام به انتهای سالن بود که دیدم خسته و کوفته داره میاد.. خودمو بهش رسوندم و پرسیدم:
-چی شد؟ اومد؟
-نه بابا.. پدرم در اومد ولی دستشویی ش نیومد که نیومد.. یعنی تو عمرم فقط از این کارها نکرده بودم که اونم به لطف کرونا... خدا خودش قبول کنه.. ولی بدم نشد آ.. بعد از مدتها یه تنی به آب زد و سبک شد..
-عالی بودی.. خدا اجرت بده..
چیزی نگفت.. یه لبخندی زد و رفت ..
انصافاً جهاد بزرگی کرده بود.. از بچه های دهه هشتادی بود.. دقیقاً 19 ساله ولی «مَرد».. طاقت دیدن غم مریض رو نداشت.. جوانمردی بود برای خودش..خدا حفظش کنه
حالا دیگه اذان صبحم گفته بود.. نماز رو خوندیم و بعد دوساعت شیفتم تموم شد.. مشکل پیرمرد دوست داشتنی مونم حل شد و اعزام نشد..
حال دلشم خیلی بهتر شده بود.
❤️خاطره از : طلبه جهادی
✅تعجیل در فرج آقا امام زمان(عج) و سلامتی همه شیعیانشان صلواااات
╔═══💌══╗
🆔 @ishiaa
╚═══💌══╝
🌀 به نظرت کرونا..
با اومدن کرونا، زندگی خیلی ها عوض شد
مشکلات مضاعفِ مالی.. تلخی از دست دادن عزیزان و هموطنان.. دلتنگی.. ترس..استرس و دلهره.. قرنطینه.. احتکار.. خونه نشینی ..
اما..
خوبی هم کم نداشت..
به آدمها این فرصت رو داد که بیشتر ارزش داشته هاشون رو بفهمند..
ارزش خانواده و سلامتی.. ارزش ارتباط با خدا.. ارزش یه دورهمی ساده با عزیزان.. ارزش زندگیِ بدون کرونا ..
خیلی چیزا گیرمون اومد.. فهمیدیم:
کیا اهل حرفند و کیا اهل عمل و حرکت.. صاحبخونه و صاحب مغازه های مومن و با انصاف، دوستان و همسایه های خوبمون رو شناختیم.. پزشک و پرستارای خوب و متعهد و پزشک و پرستارای پولکی و فراری.. فروشنده های با وجدان و بی وجدان.. مسئولین خوب و بد.. سلبریتی ها.. دوست و دشمن.. همه رو شناختیم و پرده نفاق از چهره خیلی ها افتاد..
امتحان بزرگی بود.. همه یه جورایی خودشون رو نشون دادن.. جهادی های مخلصِ بسیجی و طلبه و دانشجو.. مردم مومن و اهل انفاق و دست به جیب.. اونایی که خودشون دستشون تنگ بود ولی با این حال به ضعیفتر از خودشون کمک میکردن و میکنن.. رزمایش مردمی کمک به نیازمندان.. رزمایش مبارزه با نفس و .. زیبایی ها و صحنه های غیرقابل وصف..
از طرف دیگه، فرهنگ اصیل غربی ها رو هم شناختیم.. قبله آمال و آرزوی بعضیا.. دزدی دریایی و مصادره محموله های پزشکی همدیگه.. رها کردن افراد پیر و ناتوان یا افراد دارای معلولیت.. عجز و بیچارگی ابرقدرتهای پوشالی در مقابل یه موجود ریز و ناپیدا.. حمله به مغازه ها و قحطی و..
آزمون سخت و نفس گیری بود.. و هست... خوش به حال بَرنده هاش..
به نظر من که #کرونا بیشتر نعمت بود تا بلا.. و در هر صورت خدایا شکرت ..
خدای مهربونم ممنونم که بیدارم کردی.. حالا دیگه خیلی بیشتر از قبل دوست دارم و قدرتو میدونم.. کاری کن که از برنده ها باشم..❤️
╔═══💌══╗
🆔 @ishiaa
╚═══💌══╝
🔸روزنامه آمریکایی: زمان تجزیه آمریکا فرا رسیده است
لسآنجلس تایمز:
🔹ما بهصورت درمانده و جبراننشدنی گسسته هستیم، زمان آن رسیده که دست از صحبت کردن درباره متحد شدن بکشیم و تنها کار معقول را انجام دهیم.
🔹پنج هفتهای که آمریکا درگیر شیوع ویروس #کرونا شده به اندازه گذر یک عمر است.
🔹ما از هم متنفریم و برایش اثبات هم داریم ما میتوانیم به روش اتحاد جماهیر شوروی عمل کنیم و به ۱۵ کشور خودگردان تجزیه شویم.
________
✔️ان شاءالله بزودی مردم ستمدیده جهان به آرزویشان برسند و دست ستمگران قطع شود🤲
╔═══💌══╗
🆔 @ishiaa
╚═══💌══╝
🔰دوست داری بری زیارت #امام_رضا؟؟
❤️بفرما زیارت👈 http://360p.ir/8
التماس دعا..
#میلاد_امام_رضا
╔═══💌══╗
🆔 @ishiaa
╚═══💌══╝
🌀#خاطره کرونایی
✔️به عشق اباالفضل (ع)
#قسمت_اول
چهارم شعبان - قم- بیمارستان امام رضا(ع)
ساعت هشت صبح.. لباس مخصوص رو پوشیدم و سر حال و بانشاط رفتم بالا.. طبقه سوم.. بخش جراحی مردان..
با پرسنل احوالپرسی گرمی کردم و کارم شروع شد..
نوبت هر اتاقی که می شد.. همون اولِ کار و با روحیه بالا.. میلاد حضرت ابوالفضل(ع) رو بهشون تبریک می گفتم..
بازخورد جالبی هم داشت.. یعنی سر صحبت که باز می شد.. اولین جمله هر بیمار، آرزوی زیارت دسته جمعی کربلا بود.. : «ایشاالله همه با هم بریم کربلا زیارتش.. قربونش برم.. یعنی میشه بازم..».. بعدش زیرلب با حضرتش درد دل و راز و نیاز میکرد..
همین راز و نیاز و توسّلات کوتاه، کلی حالِ دلشون رو خوب میکرد و میشد برقِ امید رو تو چشماشون دید..
برای اتاقِ ایزوله بیمار جدید آورده بودند.. یه پیرمرد حدوداً ۹۰ ساله..
دستهای بیمار به تخت بسته شده بود..
از پرستار درباره وضعیتش پرسیدم..
-ببخشید دستهای بیمار چرا بسته است؟
-خیلی بیقراره.. دستاشو که باز میکنیم دردسر درست میکنه..
-صبحونه خورده؟.. چیزی میتونه بخوره؟
-نه! فقط مایعات میتونه بخوره که اونم به خاطر خشکی گلو و بیقراری نمیتونه.. دلم براش میسوزه.. کاش میشد براش کاری بکنیم..
با تموم شدن حرف پرستار، مأموریت جدیدم شروع شد..
رفتم بالا سرِ مریض..
-سلام حاجی.. چه خبر.. چطوری.. بهتری؟
هیچی نگفت.. فقط نگام میکرد.. همینجوری زُل زده بود به چشمام.. احتمال دادم که گوشش سنگین باشه.. دوباره با صدای بلندتری حرفامو تکرار کردم..
با صدایی بی رمق و خیلی ضعیف یه چیزایی گفت.. پشت بندِش هم ، یه اشاراتی کرد و دستهاشو تکون داد.. منظورش این بود که پسرم دستهامو باز کن..
خواستم جوابشو بدم که دکتر از راه رسید.. پرستار هم طبق معمول برای ارائه پاره ای از توضیحات، به همراه دکتر وارد اتاق شده بود..
دکتر خطاب به پرستار: چرا دستهاشو بستید؟
پرستار: دکتر، مریضمون خیلی بیقراره.. اگه بازش کنیم سُرمش رو میکَنه و..
دکتر: فعلاً که خوبه.. دستهاشو باز کنید..
پرستار: آخه دکتر..
دکتر: بازش کنید.. مشکلی نداره..
با اشاره ی گلایه مندانه پرستار، دستهای مریض رو باز کردم.. دکترم با دقت به برگه های مربوطه نگاهی کرد و چندتا سؤال پرسید و.. از اتاق خارج شد..
پرستار قبل رفتن یواشکی بهم گفت:
-شش دونگِ حواست به این مریض باشه که کار دستمون نده.. لابد یه چیزی میدونم که میگم نباید دستش باز باشه دیگه ولی.. خیلی مواظبش باش..
-چشم.. مواظبم.. خیالت راحت..
با رفتن پرستار، منم رفتم سراغ پیرمرده.. خیلی آروم روی تخت دراز کشیده بود.. با خودم گفتم آخه این کجاش بیقراره؟ ببین چه آرومه..
شروع کردم به صحبت کردن..
-خب حاجی.. دیدی دستتم باز کردیم.. حالا دیگه میتونی با خیال راحت دراز بکشی.. راستی نگفتی صبحونه خوردی یا نه؟ چیزی میخوای برات بیارم؟
هیچ عکس العملی نشون نداد.. با خودم گفتم شاید فارسی متوجه نمیشه.. با صدای بلند و به زبان آذری گفتم:
-حاجی جان تُرک سَن؟ تُرکی دانیشاخ؟ (حاجی جون تُرکی؟ ترکی حرف بزنیم؟)
با ایما و اشاره و به سختی گفت که : بله..
-پس حاجی سَنده مَنیم تاییم تُرکَن.. حاجی، من گَلمیشم سَنه یِتیشم تِز توخدویوب، ساقولان گِدَن اِوَه.. (پس حاجی شمام مثل من تُرک هستی.. حاجی، من اومدم بهت رسیدگی کنم که زودتر خوب بشی و بری خونه..)
به زبان آذری ادامه دادم: حالا که رفیق شدیم بگو ببینم آبمیوه دلت میخواد؟ آبمیوه میخوری؟
حرف زدن براش سخت بود.. با خودم گفتم حالا که نمیتونه حرف بزنه، خب خودت بجاش حرف بزن..
جواب دادم:
-بله که آبمیوه میخورم، چرا نخورم؟
-رو چِشَم حاجی، بهت آبمیوه هم میدم.. اونم چه آبمیوه ای.. اصلِ طبیعت.. تازه ی تازه.. بچه های جهادی برات آبمیوه آوردن.. سفارشی..
-خدا خیرشون بده.. خیر از جوونی شون ببینن.. این آبمیوه دیگه خوردن داره.. بیار بخورم..
-پس چی که خوردن داره.. تازه با کلی سلام و صلوات و دعا آماده ش کردن.. که بخوری و قوّت بگیری.. خیلی زودم خوب میشی و برمیگردی خونه..
حین حرف زدن، وسایلاشم مرتب میکردم..
زیر چشمی نگاهش کردم.. همینجوری مات و مبهوت مونده بود.. شایدم تو دلش میگفت: ای بابا.. اینم که قرار بود به ما رسیدگی کنه، خُل از آب در اومد.. خدایااا کمک..
ادامه دادم:
-خب پس، دلت آبمیوه میخواد.. بذار اول تختتو بدم بالا که آبمیوه خوردنی نپره تو گلوت.. آی ماشاالله.. یه لیوانِ تمیزم که برات بیارم اونوقت دیگه همه چی حلّه..
لیوانهای یکبار مصرف روی کمدش بود.. یکی برداشتم..
مشغول ریختن آبمیوه توی لیوان بودم که یهو.. دستشو آورد بالا و با یه حرکت سریع و دقیق، شلنگ سُرمش رو کَند..
✔️ادامه خاطره در کانال:👇
╔═══💌══╗
🆔 @ishiaa
╚═══💌══╝
🌀#خاطره کرونایی
✔️به عشق اباالفضل (ع)
#قسمت_دوم
آب سُرم سرازیر شده بود و داشت همه جا رو خیس میکرد.. پیرمرد بازیگوش، میخواست همه چیز رو بهم بریزه که سریع با یه دست، مانعش شدم.. اون یکی دستم درگیر آبمیوه بود.. سریع آزادش کردم و سُرم و داروها رو نجات دادم.. یه وضعی شده بود که نگو.. خلاصه با یه مکافاتی وضعیت به حالت عادی برگشت..
حالا دیگه خودم دستهای بیمار رو بستم به تخت و رفتم پیش پرستار.. قضیه رو که بهش گفتم، گفت: «دیدی نباید دستشو باز میکردیم.. هِی به دکتر میگم ولی کو گوش شنوا..».. راست میگفت.. دکتر اینجور چیزا رو که نمی بینه..
راستشو بخوای مریضا به محض دیدن دکتر، در جا حالشون خوب میشه و همه درد و مرضها از بین میره .. ولی برعکس.. با رفتن دکتر، دوباره همه درد و مرضها بر میگردن و دوباره روز از نو، روزی از نو.. بگذریم..
برگشتم و با حوصله و آروم آروم مشغول خوراندن آبمیوه به مریض شدم.. خیلی سرفه میکرد.. بیشتر از یکی دو قاشق هم نتونست بخوره.. منم دیگه بهش اصرار نکردم.. خوف اینو داشتم که خدای نکرده.. نکنه یهو خفه بشه و..
چند دقیقه گذشت.. با سختی و تکلّف زیادی به حرف اومد..
-آجام.. آجام.. (گرسنه ام.. گرسنه ام)
با حرفی که زد مو به تنم سیخ شد.. به سرعت خودمو به ایستگاه پرستاری رسوندم و ماجرا رو تعریف کردم.. قرار شد براش لوله بذارن و بیمار، از راه بینی تغذیه بشه(گاواژ)..
چندبار برای لوله گذاری تلاش کردند ولی نشد.. چیکار کنیم؟ یعنی بره آی سی یو؟؟
پیرمرده فکرمو مشغول کرده بود.. پرستار که نتونسته چیزی بهش بده بخوره.. منم که نتونستم.. لوله گذاری هم که نشد.. پس این بنده خدا چطوری میخواد دوباره قوی و خوب بشه و برگرده خونه؟..
دیگه کم آورده بودم.. از بخش زدم بیرون.. رفتم نمازخونه.. رشته افکار از دستم در رفته بود و به همه جا سرک می کشید..
- یادته پارسال چهارم شعبان کجا بودی و چیکار میکردی؟
-پارسال که با رفقا رفته بودیم پُلدختر.. برای کمک به سیل زده ها.. عجب صفایی داشت.. با بَر و بچه های باحالِ سپاه قدس یه جا بودیم.. صبح تا شب برای مردم بیل میزدیم و خسته میشدیم و کِیف میکردیم.. بعضی از طلبه های مدافع حرمم کنارمون بودن.. عجب توفیقی.. آهان..تازه یادم اومد.. یکی از فرماندهان نُبل و الزّهرا سوریه هم اونجا بود.. به دستور حاج قاسم اومده بود پلدختر برای کمک..
عجب عشقی میکردیم.. بعضی ها –به اصطلاحِ بچه های جنگ- نور بالا میزدن و احساسم بهم میگفت که اینا بالأخره یه روزی شهید میشن..
وااای.. برای ولادت حضرت ابواالفضل(ع) چه جشنی گرفته بودیم.. یادش بخیر.. چقدر خندیدیم.. چقدر گریه کردیم.. چه روضه های قشنگی خونده شد.. مداح میگفت: یه وقت نگی چرا داری تو ولادت حضرتش روضه میخونی؟! روضه میخونم چون پدرش امیرالمومنین(ع) موقع ولادتش، وقتی بغلش کرد و نگاش به دستهای پسرش افتاد براش روضه خوند و گریه کرد..
فاز روضه برداشته بودم که.. یهو جرقه ای توی ذهنم زده شد..
-امروز ولادتِ حضرت عبّاسه(ع).. چرا از حضرتش کمک نمیگیری؟.. حضرت باب الحوائجه.. ما ایرانیها هم که عاشقِ حضرت اباالفضل(ع)..
با خوشحالی برگشتم ایستگاه پرستاری و یه سُرنگ ازشون گرفتم..
رفتم بالاسرِ پیرمرده.. و به زبان آذری بهش گفتم:
-حاجی.. بوگون حضرت ابالفضلین ولادتی دی .. ایستیرن سنی آپارام کربلایه؟ ایستیرن آقامیزدان اوخویام؟ (حاجی..امروز ولادت حضرت ابوالفضله.. دوست داری ببرمت کربلا؟ دوست داری از آقامون برات بخونم؟)
با اشاره ی چشمهاش گفت که بخون..
شروع کردم به خوندن یکی از شاه بیتهای معروف تُرکی..
-موشکُلدَه قالسا هَر کیم دنیادَه یا اباالفضل، سَسلَر سَنی اورَکدَن اِمدادَه یا اباالفضل.. (مضمونِ فارسی : هر کی گرفتاری داره ذکر اباالفضل میگیره، نداره هیچ راه چاره ذکر اباالفضل میگیره «نوحه معروف محمودکریمی»)
اشک تو چشمهای قشنگش جمع شد.. از فرصت استفاده کردم و گفتم اگه میخوای ادامه بدم باید تمام تلاشتو بکنی و آبمیوه تو بخوری.. قبول کرد.. سرنگ رو از آبمیوه پُر کردم.. و آرام آرام بهش خوراندم.. همه آبمیوه رو خورد.. دوباره پر کردم.. در کمال تعجب و بدون مشکل، بازم همه آبمیوه رو خورد.. آره تونسته بود بخوره..
خیلی خوشحال شدم.. ادامه دادیم.. من براش از حضرت اباالفضل میخوندم و اونم به عشق اباالفضل(ع) آبمیوه رو میخورد..
چند دقیقه به همین مِنوال گذشت.. حالا دیگه ظرف آبمیوه خالی شده بود.. و پیرمردِ خاطره ما، حسابی گلویی تَر کرده بود و احساس گرسنگی هم نمیکرد.. با خودم گفتم که بله : علمدارِ تشنه لب ، از تشنگان عالَم خوب سقایت میکند.. حالا دیگه بغضم گرفته بود.. سلام بر ساقی عطشان کربلا.. سلام بر ساقی طفلان حسین(ع)...
❤️خاطره از: طلبه جهادی
👌وقت سحر و وقت افطار برای تعجیل در #فرج آقا امام زمان(عج) دعا کنید.
التماس دعا
╔═══💌══╗
🆔 @ishiaa
╚═══💌══╝
🔰🔰🔰
روزی مرحوم کاشی مشغول وضو گرفتن بودند..
شخصی با عجله آمد، وضو گرفت و به داخل اتاق رفت و به نماز ایستاد..
با توجه با این که مرحوم کاشی خیلی با دقت وضو می گرفت و همه آداب و ادعیه ی وضو را بجا می آورد؛ قبل از اينكه وضوی آخوند تمام شود، آن شخص نماز ظهر و عصر خود را هم خوانده بود...!
به هنگام خروج، با مرحوم کاشی رو به رو شد.
ایشان پرسیدند:
چه کار می کردی؟ ....
گفت: هیچ.
فرمود: تو هیچ کار نمی کردی!؟
گفت: نه! (می دانست که اگر بگوید نماز می خواندم، کار بیخ پیدا می کند)!
مرحوم کاشی فرمود: مگر تو نماز نمی خواندی!؟
گفت: نه!
فرمود: من خودم دیدم داشتی نماز می خواندی...!
گفت: نه آقا اشتباه دیدید!
سؤال کردند: پس چه کار می کردی؟
گفت: فقط آمده بودم به خدا بگویم من یاغی نیستم، همین!
این جمله در مرحوم کاشی (رحمة الله عليه) تأثیر عجیبی گذاشت.. و تا مدت ها هر وقت از احوال ایشان می پرسیدند، با حال خاصی می فرمود:
-من یاغی نیستم...
———————-
خدایا؛ ما خودمون هم می دونیم عبادتی در شأن خدایی تو نکرده ایم... نماز و روزه هامون هم اصلاً به جایی بند نیست!... ولی اومدیم بگیم که:
خدایا ما یاغی نیستیم.. بنده ایم..
و هر خطایی هم که کردیم از روی جهلمون بود.. نه از روی دشمنی..
خدایا به حق این #ماه عزیز، ما رو ببخش.. یا ارحم الراحمین..
#معرفت
╔═══💌══╗
🆔 @ishiaa
╚═══💌══╝
هدایت شده از من شیعه هستم
🔰امام جواد علیه السلام:
التَّوْبَةُ عَلي أرْبَع دَعائِم : نَدَمٌ بِالْقَلْبِ، وَاسْتِغْفارٌ بِاللِّسانِ، وَ عَمَلٌ بِالْجَوارِحِ، وَ عَزْمٌ أنْ لايَعُودَ.
✔️توبه؛ بر چهار رکن استوار است:
پشيماني قلبي،
استغفار با زبان،
جبران ِعملی گذشته،
تصميم جدّي بر عدم تکرار گناه.
📚 ارشاد القلوب ص 160
#رمضان_ماه_بندگی
╔═══💌══╗
🆔 @ishiaa
╚═══💌══╝
من شیعه هستم
🌀#خاطره کرونایی ✔️به عشق اباالفضل (ع) #قسمت_دوم آب سُرم سرازیر شده بود و داشت همه جا رو خیس میکرد
سلام
نماز و روزه هاتون قبول
👈چند نکته درباره خاطرات کانال:
1- این خاطرات برای طلبه عزیز آقای حدادپورجهرمی نیست.
2-خاطره و واقعیت است نه ساخته و پرداخته ذهن.
3-ارسال برای دیگران نه تنها مشکلی نداره بلکه ثوابم داره😉
قربونتون برم. دعامون کنید
🌀#خاطره ای از شهید قاسم سلیمانی
🔰راوی: شهید حسین پورجعفری
بخشی از کتاب «سلیمانی عزیز»
✔️آرامش سردار در مواجهه با جنگنده های آمریکا
بین زمین و آسمان بودیم، توی هواپیما داشتیم میرفتیم سوریه. نگاهم به حاجی بود، سرش را تکیه داده بود به صندلی و چشمهایش را بسته بود، انگار که خوابیده باشد. از شیشه هواپیما دو جنگنده آمریکایی را دیدم که مثل لاشخور دورمان میپلکیدند. دلم هُری ریخت، ترس برم داشت، فکرم پیش حاجی بود، یک دقیقه گذشت، دو دقیقه، همانطوری که سرش را به صندلی تکیه داده بود چشمهایش را باز کرد. خونسرد گفت: نگران نباش چند دقیقه دیگه میرن، دوباره چشم هایش را بست. چند دقیقه گذشت و رفتند.
هواپیما میخواست توی فرودگاه سوریه بنشیند که از چپ و راست، تیر سمت ما حواله شد. حاجی رو کرد به خلبان و گفت: ما سریع پیاده میشیم، تو دوباره تیکاف کن.
تا چرخهای هواپیما به زمین خورد و سرعت کم شد پریدیم پایین، خلبان دوباره سرعت گرفت و توی چشم به هم زدنی هواپیما از زمین برخاست و از آسمان فرودگاه دور شد و ما تغییر موضع دادیم و آمدیم یک کُنج امن.
تا خودمان را پیدا کنیم چند خمپاره درست خورد همان جایی که پیاده شده بودیم، خدا بخیر گذراند.
———————————-
✅ نگاهِ توحیدی یعنی اینکه (ضمن انجام وظیفه عقلی و شرعی)، با تمام وجود باورت بشه :👇
اگر تیغ عالَم بجُنبد ز جای
نبُرد رگی تا نخواهد خدای
╔═══💌══╗
🆔 @ishiaa
╚═══💌══╝
هدایت شده از من شیعه هستم
❇️ آیت الله خوشوقت:
همه باید تابع یک صراط باشند، آن هم در برابر فرمان خدا مطیع باشیم؛ یعنی #واجبات خدا را انجام بدهیم و #محرّمات را ترک کنیم. این اولین پله شروع حرکت بندگی است، که در صورت استمرار آن، خیلی کار از آن برمی آید.
فقط شروع کردن نه، ادامه اش؛ چون هر روز که ما اطاعت فرمان می کنیم یک مقدار تأثیر مثبت به نام رشد ایمان پیش می آید، با استمرار این اطاعت فرمانها، کم کم ایمان زیاد می شود و ایمان رشد و ترقی می کند؛
آن وقت حجابها برطرف می شود و حرف های دیگر هم پیش می آید، اما به شرط اینکه شروع کنیم و بعد ادامه بدهیم.
#رمضان_ماه_بندگی
📚 طریق بندگی ص95
╔═══💌══╗
🆔 @ishiaa
╚═══💌══╝
مداحی آنلاین - چشم من خشک شد و گوهرم از دستم رفت - مهدی رسولی.mp3
5.27M
🌙 #مناجات ویژه #ماه_رمضان
🍃چشم من خشک شد و گوهرم از دستم رفت
🍃دل من تیره شد و دلبرم از دستم رفت
🎤 #مهدی_رسولی
التماس دعا..
╔═══💌══╗
🆔 @ishiaa
╚═══💌══╝
هدایت شده از من شیعه هستم
هدایت شده از من شیعه هستم
علامه طباطبایی گاهی اوقات در اثنای تدریس یا صحبت به فکر فرو میرفتند و بعد از مدتی می فرمودند:
"آقا.. ما ابد در پیش داریم، هستیم که هستیم..."
👆یک دقیقه به معنای کلمه (ابد) فکر کنید ببینید چه احساسی به شما دست میده..
╔═══💌══╗
🆔 @ishiaa
╚═══💌══╝
هدایت شده از من شیعه هستم
ابو سعید خدری می گوید : رسول خدا (ص ) فرمود : وقتی که در شب معراج، جبرئیل مرا به سوی آسمانها برد و سیر داد، هنگام مراجعت به جبرئیل گفتم: آیا حاجتی داری؟ جبرئیل گفت: حاجت من این است که سلام خدا و سلام مرا به #خدیجه (س ) برسانی.
پیامبر (ص ) وقتی که به زمین رسید، سلام خدا و جبرئیل را به خدیجه (س ) ابلاغ کرد، خدیجه گفت :
«إنّ الله هو السّلام، و منه السّلام، و الیه السّلام، و علی جبرئیل السّلام : همانا ذات پاک خدا سلام است، و از او است سلام، و سلام به سوی او باز گردد و بر جبرئیل سلام باد.»
📚 کشف الغمّه، ج 2، ص 71
وفات #حضرت_خدیجه(س) تسلیت باد
╔═══💌══╗
🆔 @ishiaa
╚═══💌══╝
🌀🌀🌀
در زمان زاهد معروف «مالك دينار»، جوانى از زمره اهل معصيت و طغيان از دنيا رفت.
مردم به خاطر کثرت گناه و آلودگى او جنازه اش را تجهيز نكردند، بلكه در مكان پَست و محلّی پر از زباله اى انداختند و رفتند.
شبانه در عالم رؤيا از جانب حقّ تعالى به مالك دينار گفتند: بدن بنده ما را بردار و پس از غسل و كفن در قبرستان صالحان و پاكان دفن كن.
مالک عرضه داشت: او از گروه فاسقان و بدكاران است، چگونه و با چه وسيله ای مقرّب درگاهِ احديّت شد؟
جواب آمد که : او در وقت جان دادن با چشم گريان گفت:
يا مَنْ لَهُ الدُّنيا وَ الآخِرَةُ إرْحَمْ مَن لَيْسَ لَهُ الدُّنيا وَ الآخرَةُ
(اى آنكه دنيا و آخرت از اوست، رحم كن بر كسى كه نه دنيا دارد و نه آخرت)
ای مالك،كدام دردمند به درگاه ما آمد كه دردش را درمان نكرديم؟ و كدام حاجتمند به پيشگاه ما ناليد كه حاجتش را برنياورديم؟..
📚انیس اللیل ص45
🌸 یا غفور و یا کریم؛ در این ماه عزیز ما را نیز با تمام آلودگی هایمان ببخش.. یا مَن له الدّنیا و الآخرة.. إرحم مَن لیس لَه الدّنیا و الآخرة..
#رمضان_ماه_بندگی
╔═══💌══╗
🆔 @ishiaa
╚═══💌══╝
🔰حدیث قدسیِ #عشق
🦋 خدای متعال می فرماید:
✔️مَن طَلَبَنی وَجَدَنی: آن کس که مرا طلب کند، مرا می یابد
✔️و مَن وَجَدَنی عَرَفَنی: و آن کس که مرا یافت، مرا می شناسد
✔️و مَن عَرَفَنی اَحَبَّنی: و آن کس که مرا شناخت، مرا دوست می دارد
✔️و مَن اَحَبَّنی عَشَقَنی: و آن کس که مرا دوست داشت، عاشقم می شود
✔️و مَن عَشَقَنی عَشَقْتُه: و آن کس که به من عشق ورزید، من نیز عاشقش می شوم
✔️و مَن عَشَقْتُه قَتَلْتُه: و هر آن کس که من عاشقش شوم ، او را می کُشم
✔️و مَن قَتَلْتُه فَعَلَیَّ دِیَتُه: و هر کس که من او را بکشم، خون بهای او بر من واجب است
✔️و مَن عَلَیَّ دِیَتُه فَأنا دِیَتُه: و آن کس که خون بهایش بر من واجب شد، پس خود، خون بهای اویم.
♥️خدایا ما را کشته عشقت بنما..
#معرفت
📚 مصباح الهدی صفحه 116
╔═══💌══╗
🆔 @ishiaa
╚═══💌══╝
هدایت شده از من شیعه هستم
.
💠 سؤال : چرا خداوند متعال کسانى را که حجّت و راهنما ندارند، #عذاب می کند؟
🔸جواب : خداوند سبحان مى فرماید : و إن مِن اُمّةٍ إلّا خَلا فیها نذیرٌ — و هیچ امّتى نبوده مگر اینکه در بین آنها هشدار دهنده اى بوده است (سوره فاطر/24). از این آیه استفاده می شود که براى همه ، اتمام حجّت شده است.
________
💠 سؤال : به اقوام وحشى در جنگلهاى آمازون چگونه اتمام حجّت شده است ؟
🔸جواب : آنها مستضعفند.
__________
💠 سؤال : آیا کسى که به تبعیّت از محیط و بر اساس عقاید آباء و اجداد خود، دین دیگرى غیر از #اسلام اختیار کند و آن را حقّ بداند، و اشتغال به امور دنیوى او را از تفحّص و تحقیق دین حق باز دارد، (مستضعف ) محسوب می شود؟
🔸جواب : چنین شخصى مستضعف نیست ؛ زیرا احتمال مى داده که در میان ادیانِ موجود، دین حقّى وجود دارد که انسان باید از آن پیروى کند؛ ولى سختی و صعوبتِ امر تحقیق و یا اشتغال به امر معاش، او را از جستجو و تحقیق درباره دین حقّ باز داشته ، چنین شخصى #مسئول است .
☘ میزان مستضعف بودن را خداوند متعال بیان نموده و مى فرماید : إلّا المُستَضعَفین مِن الرِّجال و النساء و الوِلدان لایستطیعون حیلةً و لایهتدون سبیلاً — مگر مردان و زنان و کودکان فرودستى که چاره جویى نتوانند و راهى نیابند (سوره نساء/98). یعنى کسى که حقّ براى او روشن نشده و احتمال ندهد که دین حقّى وجود دارد، مستضعف است. و اگر احتمال حقّانیت بدهد مستضعف نخواهد بود، زیرا اجمالاً حقّ براى او روشن است و چنین شخصى مسئولیت دارد و باید جستجو کند و حق براى او روشن گردد.
___________
💠 سؤال : آیا کسى که از روى تحقیق ، حقّ را در #مسیحیت فهمیده ، کافر است ؟
🔸جواب : کافرِ مستضعف است. خداوند مى فرماید : إلّا المستضعفین مِن الرِّجال و النِّساء و الوِلدان لایَستطیعون حِیلةً و لایهتدون سبیلاً (نساء/98).
_______
💠 سؤال : آیا #اهل_سنّت در صورتى که مُعاند (= دشمن) نباشند، مُعذّب خواهند بود؟
🔸جواب : در روایتى ، راوى از حضرت باقر علیه السّلام مى پرسد : کسانى که امام ندارند، جایشان کجاست ؟ حضرت در پاسخ مى فرماید: آنان مستضعفند. اگر کار خیر کرده باشند، مُنعّم خواهند بود، و ممکن است جهنّمى هم در بین آنها باشند.
___________
💠 سؤال : آیا در #قیامت به آنها تکلیف مى شود؟
🔸جواب : خداوند سبحان مى فرماید: و آخَرون مُرجَون لِأمر الله ، إمّا یُعَذّبُهم و إمّا یَتوبُ علیهم:
و عدّه اى دیگر، کارشان موقوف به فرمان خداست، یا آنان را - به عدل - عذاب مى کند، و از آن ها - به لطف - در مى گذرد. (سوره توبه/۱۰۶)
☘ بنابراین آنان، حکم دیگرى غیر از بقیه مردم (در اطاعت و معصیت ، و ثواب و عقاب) دارند، و حسابشان به تأخیر مى افتد. و در حدیث آمده است : آتشى بر افروخته مى گردد و به آنها گفته مى شود که در آن داخل شوند. و امتحان آن ها به این صورت است.
📚 در محضر علامه طباطبایی
╔═══💌══╗
🆔 @ishiaa
╚═══💌══╝