فلسفه #پادو یا #استاد_علوم (1)
چندی پیش برنامه #زاویه شبکه چهار سیما با حضور دو تن از اساتید فلسفه موضوع مهم #ارتباط_فلسفه_و_علوم_انسانی را به بحث گذاشت.
👉 https://tv4.ir/episodeinfo/268112
👉 http://yun.ir/nh4e39
حاصل دیدگاه یکی از طرفین بحث، دو مدعا در خصوص #نسبت_فلسفه_با_علوم_انسانی بود:
الف) فلسفه نباید و نمیتواند برای علوم دیگر مبانی دست و پا کند؛
ب) فلسفه تنها میتواند تسهیلگر گفتگوی اندیشمندان علوم انسانی باشد.
مسئله #تحول_در_علوم_انسانی از موضوعات به روز فضاهای علمی کشور است و بر اهل فن پوشیده نیست که اختلاف نظرهای شدیدی میان اندیشمندان این حوزه وجود دارد تا آنجا که حتی موافقان تحول در علوم انسانی موجود نیز رویکرد واحدی به مسئله ندارند و راهکار پیشنهادی ایشان برای تحقق این تحول متفاوت است.
در این مجال تنها به دو مدعای پیش گفته می پردازم.
روشن است که پیش از اظهارنظر در خصوص نسبت فلسفه با علوم انسانی باید مقصود خود را از فلسفه مشخص کنیم. اینکه چه کاری از دست فلسفه برای علوم انسانی برمی آید، بسته به آن است که فلسفه را چه بدانیم.
1. فلسفه در یونان باستان و قرون وسطی به اصطلاحی عام بر مجموعه معرفتهای نظری و عملی اطلاق میشد. اما
2. در دوران رنسانس، با افزایش فزاینده توجه به علوم تجربی، طبیعیات و ریاضیات (بهجهت نقش بنیادین آن در علوم تجربی) از فلسفه جدا شده و در کسوت علومی مستقل و غیر فلسفی به حیات خود ادامه دادند. پیامد استقلال طبیعیات و ریاضیات از فلسفه آن بود که از این پس وقتي فلسفه بهصورت مطلق بهکار ميرود، اختصاص به فلسفه اولی دارد. فلسفه در این معنای جدید، تنها به آن بخش از معارف بشري اشاره دارد که به مباحث فلسفه اولي ميپردازد که موضوعش «موجود بما هو موجود» است.
3. گسترش تجربه گرایی کار را بدانجا رساند که پوزیتویستهای منطقی مفاهیم و گزاره های غیرحسی را فاقد معنای معرفت بخش دانستند. بدین ترتیب، در دوره نخست پیدایش فلسفه تحلیلی، وظیفه فلسفه چیزی جز تحلیل مفاهیم نبود. از نظر پوزیتویستهای منطقی، تفکر فلسفی معادل تحلیل منطقی مفاهیم و قوانین علوم تجربی بود. به اعتقاد ایشان، فلسفه از اساس به یک فعالیت زبانی یا مفهومی تبدیل شد. اما
4. پس از فروپاشی پوزيتويسم، از دهه 1950میلادی به بعد، مفهوم جدیدی از فلسفه تحلیلی پای به عرصه نهاد که تا زمان حاضر رو به گسترش است. در اين معناي جديد، بهجاي آنکه محور مسائل فلسفي «موضوع» باشد، «روش عقلاني حل مسائل» محور و ملاک تفکيک فلسفه از علم قرار گرفته است. يکي از نتايج اين گسترش معنايي فلسفه آن بود که شاخههايي از معرفت بهوجود آمدند که مشخصه آنها اضافه شدن فلسفه به يک موضوع يا رشته علمي ديگر بود؛ فلسفه اخلاق، فلسفه حقوق، فلسفه دین، فلسفه فیلم، فلسفه فوتبال و...
در مغربزمین، دو نگرش اصلی در نسبت میان فلسفه و علوم اجتماعی وجود دارد. یک دیدگاه، فلسفه را در جایگاه «پایهگذاری» و «استادی» نشانده و معتقد است فلسفه بنیادیترین حقایق را راجع به ما انسانها و ماهیت جهانی که در آن زندگی میکنیم و نیز قواعد رسیدن به چنین شناختی را وضع میکند. ازاینرو «بنیاد»هایی برای پژوهشهای انجامشده در رشتههای خاص فراهم میآورد. اما نگرش دوم، فلسفه را پادو یا شاگرد علوم اجتماعی میداند.
بهزعم طرفداران دیدگاه دوم (که ریشه در سخن جان لاک در دیباچه رساله پیرامون فهم بشر دارد) تفکر بیعمل یا برج عاجنشینی نمیتواند شناخت معین یا معتبری از جهان بهدست دهد. شناخت تنها از دل تجربه عملی، مشاهده و آزمایش منظم بیرون میآید. بنابراین علوم خاص لازم نیست منتظر فلاسفه بمانند تا آنان بنیادهایی را در اختیارشان قرار دهند و یا به آنها بگویند به چه چیزی باید فکر کنند. بلکه فلسفه باید آماده باشد تا هر زمان دانشمندان در پی کشف طرز کار طبیعت برمیآیند، آنان را کمک و حمایت کند.
امروزه فلاسفه غربی تمایلی به نگرش نخست ندارند. ولی در اینکه فلسفه چه نوع کمکی میتواند به علوم داشته باشد، چند دیدگاه متفاوت وجود دارد. برخی وظیفه فلسفه را زدودن خار و خاشاک پیشداوریها و خرافات تفکر عرفی از مسیر قطار علم میدانند، برخی دیگر معتقدند فلاسفه میتوانند در اصلاح روشهای تحقیقی مورد استفاده دانشمندان از تخصصشان در منطق و روشهای استدلال استفاده کنند.
از آنچه گفتیم، روشن است که دو مدعای یادشده از سوی استاد مدعو #زاویه، در معنا و برداشتی خاص از فلسفه ریشه دارد که در سنت فلسفه تحلیلی در اثر سیطره حس گرایی به بار آمده است.
✍️ مهدی عبدالهی
@MAbdullahi
کانال فلسفه دین اسلامی
@Islamic_Philosophy_of_Religion
فلسفه #پادو یا #استاد_علوم (2)
✅ چیستی فلسفه در اندیشه اسلامی
در ابتدای پیدایش فلسفه اسلامی به تبعیت از فلسفه یونان باستان، مقصود از فلسفه در میان اندیشمندان اسلامی، معادل با همه علوم حقیقی بود. به همین جهت، فلاسفه اسلامی در هر دو شاخه حکمت نظری و حکمت عملی قلم زده و آثار فراوانی را عرضه کردهاند. اما در بستر زمان، از سویی با گسترش علوم برخی از این علوم از فلسفه جدا شده و در کسوت علم و بلکه علوم مستقلی درآمدهاند. از سوی دیگر نیز مباحث و شاخههای نوینی در ذیل فلسفه اسلامی پدید آمدهاند. آنچه در دورههای اخیر فلسفه اسلامی دانسته میشود، مشتمل است بر فلسفه اولی (امور عامه، الهیات بالمعنی الأعم)، انسانشناسی (علمالنفس فلسفی)، خداشناسی (الهیات بالمعنی الأخص) و معرفتشناسی.
✅ ✅ چیستی علوم انسانی
«علوم انسانی» علومی هستند که موضوع تحقیق آنها ابعاد وجودی و کنش¬های مختلف انسانی (بما هو انسان) است. مقصود از کنشهای انسانی، آندسته از فعالیتهای انسانی است که متضمن روابط افراد بشر یا یکدیگر و روابط این افراد با اشیاء، و نیز آثار، نهادها و مناسبات ناشی از این رفتارهاست. همه گزارههای علوم انسانی ناظر به انسانیت یا واقعیت انسانی هستند. این علوم در وهله نخست، ابعاد مختلف وجودی انسانی از قبیل وجوه فردی، اجتماعی، سیاسی، اقتصادی، اخلاقی و غیره را توصیف کرده و سپس برای گذر از وضعیت موجود به وضعیت مطلوب در هر یک از ابعاد یادشده برنامه ارائه میکنند.
✅✅✅ نظام طبقه بندی طولی علوم بشری
بنا بر نظریه علمشناختی فیلسوفان و منطقدانان اسلام، هر دانشی دارای سه مؤلفه اساسی است: موضوع، مسائل و مبادی. مقصود از موضوع و مسائل نیازمند توضیح نیست، اما تحقیق در مسائل یک علم اغلب مبتنی بر گزارههایی است که اعتبار و حقانیت آنها را باید خارج از آن علم جستوجو کرد. این گزارهها بهاصطلاح «مبادی علم» محسوب میشوند که به نوبه خود به مبادی تصوری و تصدیقی تقسیم میگردند. مبادی تصدیقی، مقدماتی هستند که استدلالهای آن علم مبتنی بر آنها میباشند. این مبادی تصدیقی به دو دسته تقسیم میشوند: اصول متعارف و اصول موضوعه. اصول موضوعه هر علم قضایایی اند که باید در علم دیگری اثبات شوند و در واقع، از مسائل آن علم دوم محسوب میشوند.
این نگرش علمشناختی که هویت یک منظومه معرفتی را وابسته به مبادی و مبانی بهکار رفته در آن میداند، نظام طبقهبندی علوم را نظامی طولی تصویر میکند؛ چرا که با توجه به جایگاه مبادی یک علم در اثبات و نفی محمولات مسائل آن روشن میشود که دانشهایی که عهدهدار تبیین و اثبات مبادی یک دانش دیگر هستند، نقش بهسزایی در شکلگیری آن بازی میکنند. اگر دانش (2) نیازمند دستهای از مبانی است که دانش (1) عهدهدار پاسخ به آنهاست، پس تکوّن مسائل دانش (2) و تحول در آنها بهطور منطقی مبتنی بر مسائل دانش (1) است و از سوی دیگر، هر گونه تغییر در مسائل دانش (1) که مبادی دانش (2) را شکل میدهند، مسائل دانش (2) را دستخوش دگرگونی میکند.
اینک با این ملاحظه میتوان گفت چنانکه پیشینیان فلسفه را مادر علوم خواندهاند، بنیادیترین مبادی علوم حقیقی را باید در میان گزارهها و شاخههای مختلف علوم فلسفی جستوجو کرد که از قضا میان خود این شاخهها نیز سلسله مراتب دانشی برقرار است. بنیادیترین گزارههای معرفتی در دانش معرفتشناسی بررسی میشوند. در مرتبه دوم، نوبت به هستیشناسی عقلی میرسد که بهدنبال دستیابی به نگرشی کلی به هستی و شناخت اوصاف و احکام کلی وجود است.
بخش نخست را اینجا بخوانید:
https://eitaa.com/Islamic_Philosophy_of_Religion/519
ادامه دارد
کانال فلسفه دین اسلامی
@Islamic_Philosophy_of_Religion