🔅#پندانه
✍️ بر خويشتن بدى نكن
🔹شخصى به خردمندی نوشت:
به من چيزى از علم بياموز!
🔸خردمند در جواب گفت:
دامنه علم گستردهتر است ولى اگر مىتوانى بدى نكن بر آن كه دوستش میدارى.
🔹مرد گفت:
اين چه سخنى است كه مىفرمایید. آيا تاكنون ديدهايد كسى در حق محبوبش بدى كند؟
🔸خردمند پاسخ داد:
آرى! جانت براى تو از همه چيز محبوبتر است. هنگامى كه گناه مىكنى بر خويشتن بدى كردهاى.
🔅#پندانه
✍️ زود قضاوت نکنیم
🔹ﭘﺴﺮ ﮐﻮﭼﻮﻟﻮ ﺍﺯ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﺍﻭﻣﺪ ﻭ ﺩﻓﺘﺮ ﻧﻘﺎشیاش ﺭﻭ ﭘﺮﺕ ﮐﺮﺩ ﺭﻭﯼ ﺯﻣﯿﻦ! ﺑﻌﺪ ﻫﻢ ﭘﺮﯾﺪ ﺑﻐﻞ ﻣﺎﻣﺎﻧﺶ ﻭ ﺯﺩ ﺯﯾﺮ ﮔﺮﯾﻪ!
🔸ﻣﺎﺩﺭ ﻧﻮﺍﺯﺵ ﻭ ﺁﺭﻭﻣﺶ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﺮﻩ ﻭ ﻟﺒﺎﺳﺶ ﺭﻭ ﻋﻮﺽ ﮐﻨﻪ. بعد ﺩﻓﺘﺮ ﺭﻭ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﻭﺭﻕ ﺯﺩ. دید ﻧﻤﺮﻩ ﻧﻘﺎشیاش ۱۰ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ!
🔹ﭘﺴﺮﮎ، ﻣﺎﺩﺭﺵ ﺭﻭ ﮐﺸﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻭﻟﯽ ﺑﺎ ﯾﮏ ﭼﺸﻢ! ﻭ ﺑﻪﺟﺎﯼ ﭼﺸﻢ ﺩﻭﻡ، ﺩﺍﯾﺮﻩﺍﯼ ﺗﻮﭘﺮ ﻭ ﺳﯿﺎﻩ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ! ﻣﻌﻠﻢ ﻫﻢ ﺩﻭﺭ ﺍﻭﻥ، ﺩﺍﯾﺮﻩﺍﯼ ﻗﺮﻣﺰ ﮐﺸﯿﺪﻩ ﻭ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ: «ﭘﺴﺮﻡ ﺩﻗﺖ ﮐﻦ!»
🔸ﻓﺮﺩﺍﯼ ﺍﻭﻥ ﺭﻭﺯ ﻣﺎﺩﺭ ﺳﺮﯼ ﺑﻪ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﺯﺩ. ﺍﺯ ﻣﺪﯾﺮ ﭘﺮﺳﯿﺪ:
ﻣﯽﺗﻮﻧﻢ ﻣﻌﻠﻢ ﻧﻘﺎﺷﯽ ﭘﺴﺮﻡ ﺭﻭ ﺑﺒﯿﻨﻢ؟
🔹ﻣﺪﯾﺮ ﻫﻢ ﺑﺎ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﮔﻔﺖ:
ﺑﻠﻪ، ﻟﻄﻔﺎ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺑﺎﺷﯿﺪ.
🔸ﻣﻌﻠﻢ ﺟﻮﺍﻥ ﻧﻘﺎﺷﯽ ﻭﻗﺘﯽ ﻭﺍﺭﺩ ﺩﻓﺘﺮ ﺷﺪ ﺧﺸﮑﺶ ﺯﺩ! ﻣﺎﺩﺭ ﯾﮏ ﭼﺸﻢ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻧﺪﺍﺷﺖ!
🔹ﻣﻌﻠﻢ ﺑﺎ ﺻﺪﺍیی ﻟﺮﺯﺍﻥ ﮔﻔﺖ:
ﺑﺒﺨﺸﯿﺪ، ﻣﻦ ﻧﻤﯽﺩﻭﻧﺴﺘﻢ. ﺷﺮﻣﻨﺪﻩﺍﻡ.
🔸ﻣﺎﺩﺭ ﺩﺳﺘﺶ ﺭﻭ ﺑﻪ ﮔﺮﻣﯽ ﻓﺸﺎﺭ ﺩﺍﺩ ﻭ ﻟﺒﺨﻨﺪﯼ ﺯﺩ ﻭ ﺭﻓﺖ.
🔹ﺍﻭﻥ ﺭﻭﺯ ﻭﻗﺘﯽ ﭘﺴﺮ ﮐﻮﭼﻮﻟﻮ ﺍﺯ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﺍﻭﻣﺪ ﺑﺎ ﺷﺎﺩﯼ ﺩﻓﺘﺮﺵ ﺭﻭ ﺑﻪ ﻣﺎﺩﺭ ﻧﺸﻮﻥ ﺩﺍﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ:
معلممون ﺍﻣﺮﻭﺯ ﻧﻤﺮﻩﺍﻡ ﺭﻭ ﮐﺮﺩ ۲۰! ﺯﯾﺮﺵ ﻫﻢ ﻧﻮﺷﺘﻪ: «ﮔﻠﻢ، ﺍﺷﺘﺒﺎﻫﯽ ﯾﻪ ﺩﻧﺪﻭﻧﻪ ﮐﻢ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩﻡ!»
🔸اینقدر ﺳﺎﺩﻩ ﺑﻪ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﻧﻤﺮﻩﻫﺎﯼ ﭘﺎیین ﻭ ﻣﻨﻔﯽ ﻧﺪﯾﻢ. تلاش آدمها قابلتقدیره.
🔅#پندانه
✍️ دنیای شیطان را به اون پس بده
🔹روزی مردی نزد عارفی آمد که بسیار عبادت میکرد و دارای کرامت بود.
🔸مرد به عارف گفت:
خستهام از این روزگار بیمعرفت که مرام سرش نمیشود. خستهام از این آدمها که هیچکدام جوانمردی ندارند.
🔹عارف از او پرسید:
چرا این حرفها را میزنی؟
🔸مرد پاسخ داد:
خب این مردم اگر روزشان را با کلاهبرداری و غیبت و تهمتزدن شروع نکنند، به شب نخواهد رسید.
🔹شیخ پیش خودمان بماند آدم نمیداند در این روزگار چه کند. دارم با طناب این مردم ته چاه میروم و شیطان هم تا میتواند خودش را آماده کرده تا مرا اغفال کند. اصلا حس میکنم ایمانم را برده و همین حوالی است که مرا با آتش خودش بسوزاند. نمیدانم از دست این ملعون چه کنم؟ راه چارهای به من نشان ده.
🔸مرد عارف لبخندی زد و گفت:
الان تو داری شکایت شیطان را پیش من میآوری؟ جالب است بدانی زودتر از تو شیطان پیش من آمده بود و از تو شکایت میکرد.
🔹مرد ماتومبهوت پرسید:
از من؟!
🔸مرد عارف پاسخ داد:
بله، او ادعا میکرد که تمام دنیا از اوست و کسی با او شریک نیست و هرکه بخواهد دنیا را صاحب شود یا باید دوستش باشد یا دشمنش.
🔹شیطان به من گفت تو مقداری از دنیایش را از او دزدیدهای و او هم به تلافی ایمان تو را خواهد دزدید.
🔸مرد زیر لب گفت:
من دزدیدهام؟ مگر میشود؟
🔹عارف ادامه داد:
شیطان گفت کسی که کار به دنیا نداشته باشد او هم کاری به کارش ندارد، پس دنیای شیطان را به او پس بده تا ایمانت را به تو برگرداند.
🔸بیخود هم همه چیز را گردن شیطان مینداز. تا خودت نخواهی بهسمت او بروی او به تو کاری نخواهد داشت.
🔹این تو هستی که با کارهایت مدام شیطان را صدا میزنی، وقتی هم که جوابت را داد شاکی میشوی که چرا جوابت را داده است. خب به طرفش نرو و صدایش نکن تا بعد ادعا نکنی ایمانت را از تو دزدیده است.
🔅#پندانه
✍️ هرکاری به وقت خودش
🔹روزی دو بازرگان به حساب معاملههايشان میرسيدند.
🔸در پايان، يكی از آن دو به ديگری گفت:
طبق حسابی كه كرديم من يک دينار به تو بدهكار هستم.
🔹بازرگان ديگر گفت:
اشتباه میكنی! تو یکونيم دينار به من بدهكار هستی.
🔸آن دو بر سر نيم دينار باهم اختلاف پيدا كردند و تا ظهر برای حل آن باهم حرف زدند اما باز هم اختلاف، سر جايش ماند.
🔹هر دو بازرگان از دست هم خشمگين شدند و با سروصدا تا غروب آفتاب باهم درگير بودند.
🔸سرانجام بازرگان اولی خسته شد و گفت:
بسيارخب! تو درست میگويی! يک روز وقت ما بهخاطر نيم دينار به هدر رفت.
🔹سپس يکونيم دينار به بازرگان دوم داد. بازرگان دوم پول را گرفت و بهسمت خانهاش بهراه افتاد.
🔸شاگرد بازرگان اولی پشتسر بازرگان دوم دويد و خودش را به او رساند و گفت:
آقا، انعام من چی شد؟
🔹بازرگان ۱۰ دينار به شاگرد همكارش انعام داد.
🔸وقتی شاگرد برگشت بازرگان اولی به او گفت:
مگر تو ديوانهای پسر؟! كسی كه بهخاطر نيم دينار، يک روز وقت خودش و مرا به هدر داد، چگونه به تو انعام میدهد؟!
🔹شاگرد ۱۰ دينار انعام بازرگان دومی را به اربابش نشان داد. آن مرد خيلی تعجب كرد و در پی همكارش دويد.
🔸وقتی به او رسيد با حيرت از او پرسيد:
آخر تو كه بهخاطر نيم دينار اين همه بحث و سروصدا كردی، چگونه به شاگرد من انعام دادی؟!
🔹بازرگان دومی پاسخ داد:
تعجب نكن دوست من، اگر كسی در وقت معامله نيم دينار زيان كند در واقع بهاندازه نيمی از عمرش زيان كرده است چون شرط تجارت و بازرگانی حكم میكند كه هيچ مبلغی را نبايد ناديده گرفت و همه چيز را بايد به حساب آورد.
🔸اما اگر كسی در موقع بخشش و كمک به ديگران گرفتار بیانصافی و مالپرستی شود و از كمکكردن خودداری كند، نشان داده كه خسيس است.
🔹پس من نه میخواهم بهاندازه نيمی از عمرم زيان كنم و نه حاضرم خسيس باشم.
🔅#پندانه
✍️ سلامتی، خانواده و عشق نعمتهای واقعی زندگی هستند
🔹مردی درحالیکه به قصرها و خانههای زیبا مینگریست، به دوستش گفت:
وقتی این همه اموال را تقسیم میکردند، ما کجا بودیم.
🔸دوست او دستش را گرفت و به بیمارستان برد و گفت:
وقتی این بیماریها را تقسیم میکردند، ما کجا بودیم!
🔹زمانی که انسان پیر میشود تازه میفهمد نعمت واقعی همان سلامتی، خانواده، عشق، شادی، باهمبودن، انرژی جوانی و... است.
🔸نعمت واقعی همین چیزهای ساده بوده که همیشه داشته ولی هرگز به آنها اهمیت نداده و دنبال نداشتهها بوده.
🔅#پندانه
✍️ خدایا شکرت
🔹مرد ۹۳ساله ایتالیایی پس از آنکه بهبود مییابد و از بیمارستان مرخص میشود؛ از وی خواسته میشود که هزینه یک روز استفاده از دستگاه تنفسی را بپردازد.
🔸پیرمرد شروع میکند به گریهکردن. پزشک به او توصیه میکند که بهخاطر صورتحساب گریه نکند.
🔹اما آنچه پیرمرد میگوید همه پزشکان را به گریه میآورد.
🔸او میگوید:
من بهخاطر پولی که باید بپردازم گریه نمیکنم. من میتوانم همه اینها را بپردازم.
🔹گریه میکنم زیرا ۹۳ سال است که هوای خدا را تنفس کردهام، اما هرگز هزینه آن را پرداخت نکردهام.
🔸استفاده یکروزه از دستگاه تنفسی بیمارستان ۵۰۰ یورو هزینه میخواهد، با این حساب آیا میدانید چقدر به خدا بدهکار هستم؟ من این همه مدت شکر خدا را بهجا نیاوردهام.
🔅#پندانه
✍️ به آغوش خدا برگرد
🔹آب هرچند آلوده باشد، اگر به دریا برگردد، صاف و پاک میشود.
🔸یادت باشد خدا دریای رحمت است و ما چون آب آلوده.
🔹اگر به آغوش رحمت او بازگردیم پاکپاک میشویم.
🔅#پندانه
✍️ هر روز یک هدیه از طرف خداست
🔹گاهی ما منتظر معجزات بزرگی در زندگی هستیم، اما واقعیت این است که زندهبودن ما یک معجزه است که خداوند هر روز به ما عطا کرده است.
🔸عقل سالم و فرصت زندگی و بسیاری از نعمتهایی که برایمان عادی شدهاند، همگی معجزه هستند.
🔹ممکن است بگوییم امروز هم یک روز معمولیست، در حالی که اصلاً چیزی به اسم یک روز معمولی نداریم.
🔸هر روز یک هدیه از طرف خداست.
🔹امروز فرصت داریم که اشتباهات گذشته را جبران کنیم، بر خوبیها تمرکز کنیم، یاد خداوند را در دلمان زنده کنیم، به خدا توکل کنیم، قدردان چیزهای ساده زندگی باشیم و از زندگی لذت ببریم.
🔅#پندانه
✍️ میوه سالم هزارساله!
🔹میوهفروشها همیشه میوهای که بهعلتی در مغازه مانده و پوسیده یا گندیده شده را به نصف قیمت یا گاهی کمتر از آن به فروش میرسانند!
🔸در عوض، میوههای سالم را بدون هیچ تخفیفی میفروشند.
🔹انسانها هم گاهی آفت میگیرند و بیقیمت یا کمقیمت میشوند!
🔸البته گاهی هم با انتخاب خودشان، نفیس و پرارزش میگردند.
🔹اگر آفتزده شوند کسی به آنها رو نمیکند؛ ولی گاهی بهقدری قیمتدار میشوند که تا هزاران سال بعد هم مردمی هستند که خریدارشان باشند.
🔸مهم این است که بخواهیم تازه و معطر باشیم یا پوسیده و گندیده و بدبو!
🔹خاندان اهلبیت عصمت و طهارت (علیهمالسلام)، ارزشمندترین جنس انسان بودهاند که هیچگاه در زندگیشان اثری از آفت و پلیدی نبوده است.
🔅#پندانه
✍️ زبالههای درون
🔹بوی رایحه خوش از کسی که زباله حمل میکند، برنخواهد خواست.
🔸تا زبالهها را دور نریزی و خود را نشویی این بو، هم خودت و هم دیگران را آزار میدهد.
🔹زبالههای درون نیز چنین است، باید آنها را از وجود خود بزدایی.
🔸زبالههایی همچون منت، حسادت، حرص، تعصب، خشم، رقابت، مقایسه، تنفر و...
🔹مراقبه و آگاهی، شما را به پاکسازی درونی سوق میدهد.
🔅 #پندانه
✍ تا عمر داریم باید انتخاب کنیم
🔹همسر فرعون تصميم گرفت که عوض شود و شُد یکی از زنان والای بهشتی.
🔸پسر نوح تصميمی برای عوضشدن نداشت. غرق شد و شُد درس عبرتی برای آیندگان.
🔹اولی همسر يک طغيانگر بود و دومی پسر يک پيامبر.
🔸برای عوضشدن هيچ بهانهای قابلقبول نيست!
🔹اين خودت هستی که تصميم میگيری تا عوض شوی.
🔸تا عمر داریم باید انتخاب کنیم...