eitaa logo
تنها‌مسیری‌های‌استان‌فارس💕
1.8هزار دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
4.1هزار ویدیو
36 فایل
#کپی_مطالب_آزاد 🙂 ارتباط بامشاورین تنهامسیری @MoshaverTM پیشنهادات وانتقادات ونظرات 💫لینک کانال اصلی تنهامسیرآرامش http://eitaa.com/joinchat/63963136Ca672116ed5
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔅 صفحه 187 🌷هدیه به 14 معصوم علیهم‌السلام و ثواب آن برسد به جمیع مؤمنین و مؤمنات ان‌شاءالله. 〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰 🔅امام صادق علیه‌السلام: ❇️هيچ بنده‌اى كار صدقه دادن را به خوبى انجام نداد، مگر اينكه خداوند بعد از او جانشين خوبى براى وى بر فرزندانش شد. 📚 عدّة الداعی، صفحه ۶۱ 🌹 @IslamLifeStyles_fars
*سلام مولا جان!* ☀️ دوباره روز جدیدی آغاز شد و من روزم را با انتظار فرج شما متبرک می کنم... *فرجتان نزدیک حضرت پدر.....* 🤲🏻 🌺@IslamLifeStyles_fars
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•| |• خطاب به افراد در فرمودند: 👈 آنان که با راسخ در هستند و در بدترین شرایط می کنند از آزار ها و ها و ترس و ناملایمات بسیاری می بینند ، آن ها روز از پیـــروان راستین ما هستند و به ما نزدیکترند. 📙احمد، مسند، ج٢، ص٣٩٠ 🌺 درود بر صابران... @Islamlifestyles_fars ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تنها‌مسیری‌های‌استان‌فارس💕
*✧✾🦋✾ « ﷽ » ✾🦋✾✧* ✨نگاه خدا 📃قسمت سیزدهم رفتم به سمت دانشگاه سر کلاس اصلا حواسم به حر
*✧✾🦋✾ « ﷽ » ✾🦋✾✧* ✨نگاه خدا 📃قسمت پانزدهم عاطی: ذوق مرگ شدی نه؟ - وااااییی باورم نمیشه، حالا اون بدبخت کیه ؟ عاطی : لووووس - ببخشید شوخی کردم، حالا بگو کیه، وااایییی یعنی به آرزوت رسیدی.... عاطی: انشاءالله شما هم به آرزوتون برسین - حالا بگو چند سالشه، چیکاره اس ،چه جوری آشنا شدین عاطی: اوووو یه نفس بکش، من فکرشم نمیکردم بیاد خاستگاریم، درسش تمام شده است واسه یه همایشی چند باری اومده بودن دانشگاه ما... - واااایی چه عاشقانه تبریک میگم عاطفه جون خیلی خوشحال شدم ... عاطی: قربونت برم من... - خوب عقدت کی هست؟ عاطی: هفته بعد تولد حضرت فاطمه، با آقا سید تصمیم گرفتیم عقدمون و مزار گلزار شهدا بگیریم - به به هنوز نیومده چه اقا سیدی هم میکنه? منم دعوتم دیگه؟ عاطی: نیومدی که می‌کشمت... اومدم که باهم بریم گلزار - خوبه دیگه باز چی می‌خوای از اون شهید، بابا بزار یه نفسی از دستت بکشه عاطی: وااا برم تشکر کنم دیگه - ای کلک دید گفتم که میری اونجا حتما یه حاجت خوب داری؟ عاطی: دیونه... خوب حالا تو بگو چه مرگته ؟ - واااییی نمیشه نگم امروز، با حرفای تو الان حالم خیلی خوبه، با یادآوری حالم بد میشه عاطی: بیا بریم گلزار همونجا حرف می‌زنیم - باشه صبر کن پس آماده بشم رفتم لباسمو عوض کردم گوشیمو روشن کردم ..اوووو چقدر پیام شماره بابا رضا رو گرفتم : - سلام بابا جون خوبی؟ بابا رضا: سلام سارا خوبی بابا؟ بهتر شدی؟ - قربون اون دلتون برم، آره بهترم، خواستم بهتون بگم حالم خوبه الان دارم با عاطفه میریم بهشت زهرا... بابا رضا: خدا رو شکر، باشه بابا، مواظب خودتون باشین، شب غذا می‌خرم میارم غذا درست نکن... - فداتون بشم من چشم فعلن بابا رضا: یاعلی حرکت کردیم رفتیم سمت بهشت زهرا، توی راه هم عاطفه از آقا سید حرف میزد که چه آدم با شخصیتیه... رسیدیم بهشت زهرا، اول رفتیم سر خاک مامان فاتحه‌ای خوندیم بعد رفتیم سمت گلزار، راست می‌گفت عاطفه اینجا آدم حس خوبی پیدا می‌کنه نمی‌دونم برای چی ولی این حسو خیلی دوست داشتم عاطفه طبق معمول نشست کنار شهیدش و زیر لب زمزمه میکرد و گریه می‌کرد، منم رفتم یه دوری اون قسمت زدم و به سنگ قبر ها نگاه می‌کردم چقدر اینا جووون بودن، چقدر سنشون کم بود. عاطفه: سارا بیا اینجا بشینیم نزدیکی گلزار چند تا نیمکت بود رفتیم نشستیم عاطی: خوب، حالا شروع کن! - از کجاش بگم، من یه تصمیمی گرفتم عاطی: چه تصمیمی - اینکه با یکی ازدواج کنم صوری بعد که رفتیم اون ور از هم جدا شیم عاطی: بسم الله، سرت به جایی خورده احتمالا نه؟ - دیگه هیچ راهی نمی‌مونه برام عاطی: دیونه شدی تو، زندگیتون میخوای خراب کنی به خاطر اینکه می‌خوای بری اون ور درس بخونی ،،، واییی سارا این چه کاریه - من تصمیم خودمو گرفتم؟ موندن تو اینجا هم هیچ فایده‌ای نداره عاطی: سارا جان، قربونت برم چرا با آینده ات بازی می‌کنی - آینده، کدوم آینده، من اصلا آینده ای دارم ؟ چپ و راست خاله زهرا و مادر جون دارن زنگ میزنن که راضیم کنن بابام ازدواج کنه حالا تو میگی آینده عاطی: نمیدونم چی بگم بهت - بگذریم حالا، نمی‌خوام حال امروزم با این حرفا خراب بشه، بگو ببینم برادر شوهر داری عاطی: عمرن فکرشم نکن، اون از این بچه مثبتای عالمه - هیچی پس بدرد من نمی‌خوره بعد از یه عالم صحبت کردن، عاطفه رو بردم رسوندم دم خونشون خودمم رفتم خونه رسیدم خونه ساعت ۸ بود . دارد
*✧✾🦋✾ « ﷽ » ✾🦋✾✧* ✨نگاه خدا 📃قسمت شانزدهم بابا هنوز نیومده بود، رفتم اتاقم لباسمو عوض کردم و رفتم پایین که بابا در و باز کرد اومد داخل، چه حلال زاده. سلام بابا جون خسته نباشین؟ بابا رضا: سلام به روی ماهت، بیا غذا رو بگیر تا من برم لباسامو عوض کنم بیام. - چششششم شام رو که خوردیم میز رو جمع کردم، ظرف‌ها رو شستم، داشتم می‌رفتم توی اتاقم که بابا رضا: سارا جان بابا - جانم بابا بابا رضا: خاله زهرا و مادر‌جون زنگ زدن گفتن از دیروز هر چی زنگ میزنن بهت یا بر نمی‌داری یا خاموشی! - ببخشید بابا شارژ گوشیم تمام شده بود، الان میرم زنگ می‌زنم. بابا رضا: آره بابا حتما زنگ بزن نگرانتن. - چشم بابا: چشمت بی بلا رفتم توی اتاقم، شماره‌ی مادرجون رو گرفتم - الو مادرجون، خوبین؟ مادرجون: واییی سارا مادر، ما که از دلشوره مردیم! ببخشید مادرجون، گوشیم شارژش تموم شده بود یادم رفته بود بزنم به شارژ مادر جون: دخترم چرا یه سر نمی‌زنی خونه‌ی ما، از من دلخوری؟! - الهی فداتون بشم این چه حرفیه؟! دانشگاه دارم بعد اینقدر خستم که جایی نمیرم اصلا. مادر جون: سارا جان فردا میتونی بیای خونمون؟ - چیزی شده؟ مادرجون: نه مادر، کارت دارم. - چشم، شنبه بعد دانشگاه میام. مادرجون: قربونت برم پس منتظرتم. - باشه، به آقاجون سلام برسون، خداحافظ. وااییی میدونستم چیکارم داره، باز میخوان همون حرف‌های قبل رو بزنن. فردا جمعه بود و دلم نمی‌خواست جایی برم، تصمیم گرفتم یه کم اتاقم رو تمیز کنم و دستی به خونه بکشم. بابای بیچارم هم هیچی نمی‌گفت بابت خونه. اینقدر تمیز کردن خونه سخت بود که بدون شام رفتم اتاقم خوابیدم. صبح به زور از خواب بیدار شدم که برم دانشگاه، بلند شدم لباس‌هام رو پوشیدم، مقنعه‌ام رو سر کردم رفتم پایین، یه لقمه واسه خودم درست کردم که تو راه بخورم. به دانشگاه رسیدم، ماشین رو پارک کردم، پیاده شدم وارد محوطه دانشگاه شدم. اون روز کلاس‌ها رو گذروندم، بعد از اون رفتم سوار ماشین شدم، توی راه یادم اومد که باید برم خونه‌ی مادرجون ... وااایی دیگه تحمل حرف‌های مادرجون رو نداشتم، ولی مجبور بودم که برم. رسیدم خونه‌ی مادرجون، زنگ در رو زدم، در که باز شد با دیدن حیاط خونه یاد و خاطره‌ی مامانم زنده شد، خاله زهرا هم بود. خاله زهرا: سلام سارا جون خوش اومدی. مادرجون اومد تو حیاط بغلم کرد: سلام مادر خوبی؟ - سلام مرسی شما خوبین؟ مادرجون: بیا عزیزم اینجا بشین - چشم مادرجون: سارا جان درس و دانشگاهت خوبه؟ (بغضم رو قورت دادم) بله خوبه... هوا سرد بود ولی من هنوز درونم آتیش بود. مادرجون: سارا جان، چند شب پیش، خواب مامان فاطمه رو دیدم. دارد.. 🌺 @IslamLifeStyles_fars
147 🔖 اون جایی که تو دنیا بن‌بست واقعاً وجود داره مأیوس نشو.⛔️ ❌ تو حق نداری مأیوس بشی. مأیوس بشی حالت بد میشه.😩 به یأس نیندیش.🤫 ✅ اتفاقاً اون جا امید بیشتری داشته باش، اون جا که بن‌بست هست. 🌷 بعد رحمت من که توش بن‌بست نیست، قدرت من که توش بن‌بست نیست. 👤 استاد پناهیان 🎬 سلسله مباحث حالِ خوب 🌱 @IslamLifeStyles_fars
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔅 صفحه 188 🌷هدیه به 14 معصوم علیهم‌السلام و ثواب آن برسد به جمیع مؤمنین و مؤمنات ان‌شاءالله. 〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰 🔅 امیرالمؤمنین امام علی علیه‌السلام: ❇️ برترين ادب، آن است كه انسان در حدّ خود بايستد و از اندازه خويش فراتر نرود. 📚 غررالحكم حدیث ۳۲۴۱ 🌷 @IslamLifeStyles_fars
🌻سلام مهربانترین پدر 🌹انگیزه تغییر من لبخند رضايت شماست 🌹 من هر روز قول می دهم ‌*"لبخند"* را به لبانتان بیاورم.. 🌺@IslamLifeStyles_fars
ختم نهج البلاغه در ۱۹۲ روز ... ...mp3
3.9M
🔈 ختم گویای نهج البلاغه‌ در ۱۹۲ روز. 🌷تقدیم به روح پاک و مطهر شهید حاج قاسم سلیمانی و شهید ابومهدی المهندس 🔷 سهم روز صد و سی و ششم: خطبه ۱۵۴ تا خطبه ۱۵۳ ┄┄┅┅✿🌷❀🌷✿┅┅┄┄
•| |• (صلی الله علیه و آله و سلم) ✍ ای على خدمت به ، كبيره و خاموش كننده خداوند و مهريه حورالعين و زياد كننده و درجات است. ای علی خدمت نمیکند کسی به خانواده اش مگر یا یا کسی که خدا و را برای او می خواهد. 📚 جامع الاحاديث الشيعه ج ۲۲ @Islamlifestyles_fars ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌ ‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تنها‌مسیری‌های‌استان‌فارس💕
⇦سلسله مباحث #تنها_مسیر :(راهبرد اصلی در نظام تربیت دینی) #جلسه_نوزدهم #بخش_7 🔸خب وقتی خواستی محو
⇦سلسله مباحث :(راهبرد اصلی در نظام تربیت دینی) 🤔خدا پیش بینی نکرده بود شب قدر شب ۱۹ و ۲۱ و ۲۳ هست؟! بعد شهادت امیرالمؤمنین بیفته به ۱۹ و ۲۱ و ۲۳ ماه رمضون، پیش بینی کرده بود یا نکرده بود؟! 🧐تصادفی اینجوری شد؟برای خدا هم جالب بود یه دفعه‌ای اینجوری از آب در بیاد؟! 💫خدایی که میلاد امیرالمؤمنین رو گذاشته در خانه‌ی کعبه شهادتش رو گذاشته شب قدر می‌خواد باعلی چی بگه به ما؟ ✳️همون حرفی که مادرمون فاطمه زد! علی رو دوست بدارین.. عنوان صحیفه‌ی مؤمن محبت علی بن ابیطالبِ... 💫یه دفعه امیرالمؤمنین چشماش رو باز کرد فرمود:حسنم... حسینم... بیاین دستای منو نگاه کنین! 🔰(حالا دستای امیرالمؤمنین... یدالله عنوانیه که زمان پیامبر به دستای علی ابن ابیطالب دادن) 💫گفت: ببینید باباتون دیگه نمی‌تونه مُچش رو جمع کنه... بابا دیگه رفتنیه ها...مرگ اینجوری میاد سراغ آدم... @IslamLifeStyles_fars
✴️یعنی: شما که میدونین دستای علی چی بود!بعد آقا سعی می‌کرد این پنجه‌هاش رو جمع کنه، نمیشد... 😭خواست باز بکنه، نمیشد.. یه لحظه به هوش میومد یه لحظه بیهوش میشد گاهی دلداری میداد... حسنم گریه نکن! حسینم تو گریه نکن! ⁉️نمیدونم خونه‌ی امیرالمؤمنین رفتی نجف اشرف یا نه؟تمام غم‌های عالم تو دل آدم میشینه... 😭یه جایی گذاشتن میگن اینجا محل غسل دادن علی بن ابیطالب تو خانه‌اش بوده... ✳️خدای مهربون می‌خواسته یه جوری دست ما رو بگیره با امیرالمؤمنین اینقدر آقا بزرگوارن، خوب و نازنینن 💫برگشت صدا زد: حسنم دارم میرم، اگر خواستی انتقام بگیری یه شمشیر بیشتر به دشمنت نزنیا... 🚫بدنش رو یه وقت مُثلِه نکنی! قطعه قطعه کنی... 〽️بعد یه کلامی گفتن که من اصلا نمی‌تونم! بگم عاشورا بیا بهت بگم 🔱می‌خوام بگم یا امیرالمؤمنین اجازه ندادی یه ضربت بیشتر به ابن ملجم بزنن.. 😭یاعلی یه سر بیا کربلا ببین دارن با حسینت چه می‌کنن... ♨️ اَلا لَعنَتُ اللّه علی القَومِ الظالِمین♨️ ⚡️پایان جلسه نوزدهم @IslamLifeStyles_fars
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تنها‌مسیری‌های‌استان‌فارس💕
*✧✾🦋✾ « ﷽ » ✾🦋✾✧* ✨نگاه خدا 📃قسمت شانزدهم بابا هنوز نیومده بود، رفتم اتاقم لباسمو عوض کردم
*✧✾🦋✾ « ﷽ » ✾🦋✾✧* ✨نگاه خدا 📃قسمت هفدهم چه خوب، منو که فراموش کرده، لااقل جای شکرش باقیه که هنوز شما رو فراموش نکرده خاله زهرا: ععع سارا این حرفا چیه میزنی - مگه دروغ میگم، شما چه میدونین حال این روزامو... مادر جون بغلم کرد: الهی دورت بگردم چیشده - از گوشه های چشمم اشک میاومد: چیزی نیست درست میشه.... خاله زهرا: سارا جان اگه چیزی که اذیتت میکنه به ما بگو - این نیز بگذرد.‌.. خوب مادر جون نگفتین چه خوابی دیدین؟ مادر جون: خیلی نگرانت بود، نگران حاج رضا بود - مادر جون حرف دل خودتونو با خواب مامان مطابقت ندین... مادر جون: ای چه حرفیه میزنی دخترم - فعلن من برم اصلا حالم خوب نیست ( بلند شدم و رفتم جلوی درکه ...) مادر جون: سارا به مامان فاطمه چه قولی دادی، تو بیمارستان؟ ( خشکم زده بود،یعنی چی؟ چه قولی دادم) مادر جون: سارا جان مامان فاطمه ناراحت بود خیلی، می‌گفت سارا قول داده(حرفی نداشتم بزنم )، از خونه رفتم بیرون سوار ماشین شدم و حالم خراب بود، فقط رانندگی می‌کردم نمیدونم چرا رسیدم بهشت زهرا، رفتم سر مزار مادرم سرمو گذاشتم روی سنگ قبرش سلام مامان خانم، حالا میری تو خواب مامان جونت.... آره؟ تو که از درونم باخبری، تو حال این روزامو میدونی، چرا رفتی تو خواب مادرت بی معرفت، یادته همیشه بهم یاد میدادی که حق ندارم حرف دلمو به کسی بزنم، یادته گفتی غمی داشتی بیا پیش خودم ،پس تو چرا زیر حرف زدی، چرا این روزا هر کسی داره زیر حرفاش میزنه، من به کی اعتماد کنم، بغضم ترکید، گریه‌های بلندم دست خودم نبود... اینقدر گریه کردم تا سبک شدم ،هوا تاریک شده بود بلند شدم از جام ، چشم مامان خانم خواسته تون انجام میشه ) رسیدم خونه رفتم لباسمو عوض کردم و اومدم پایین تو آشپزخونه مشغول غذا درست کردن شدم، گوشیم زنگ خورد، نگاه کردم عاطفه بود - سلام عاطفه جان خوبی؟ عاطفه: سلااااااام بر دوست مهربونم - ای یه نفسی میاد و میره عاطی: ععع باز که دمقی تووو - هیچی، خوب میشم، یه کم از خودت بگو دلم شاد شه عاطی: مگه من دلقکم که شادت کنم - نه ولی فعلنه تویی که می‌تونم با شنیدن صداش آروم بشم عاطی: الهیی دورت بگردم من، من فقط یه دونه ام پیدام نمیشم ... - اره راست میگی خوش به حال آقا سید عاطی: وووووییییی آره خوش به حالش میگم سارا بیا و جاریم شو، این برادر شوهره منم خداییش حرف نداره - همسر آینده اش خیر ببینه عاطی: راستی زنگ زدم بگم که حاج رضا هم بگی سرعقدمون بیاد - چشم میگم عاطی: میگم لباس خریدی؟ - نه فردا می‌خوام برم بازار البته اگه زنده موندم... عاطی: غلط کردی ! اول بیا عقدمون، بعد بیا عروسیمون، بعد بیا بیمارستان بچه‌هامو ببین بعد مردی اشکال نداره.... - خیلی دیونه ای عاطی: من برم مامان داره صدام میزنه - برو عزیزم، سلام برسون ساعت ۱۰ شب بابا اومد خونه، غذا رو آماده کردم میز و چیدم بابا موقع شام اصلا حرفی نزدیم. بابا رضا: دستت درد نکنه بابا - نوش جونتون ،کارها رو انجام دادم. از پله ها خواستم برم به اتاقم - بابا رضا بابا رضا: جانم بابا - می‌خواستم بگم من راضی ام اگه میخواین ازدواج کنین اینو گفتم و رفتم، بابا رضا هم حرفی نزد صبح با زنگ ساعت گوشیم بیدار شدم لباسمو پوشیدم رفتم سمت دانشگاه دلم نمی‌خواست دانشگاه برم ولی مجبور بودم به اندازه کافی غیبت کرده بودم احتمالا حذف می‌شدم اگه نمی‌رفتم رفتم داخل کلاس اصلا به هیچ چیز توجهی نکردم و نشستم رو صندلی خدا رو شکر همه چی خوب و آروم بود کلاسم که تمام شد سوار ماشین شدم رفتم بازار که واسه عقد عاطفه یه مانتو بخرم کل پاساژ و گشتم هیچی مقبول نشد دیگه پشیمون شدم می‌خواستم از پاساژ خارج شم که چشمم به یه مانتوی سفید که با شکوفه‌های صورتی و نباتی و مروارید محشرش کرده بود افتاد رفتم از فروشنده خواستم سایزمو بده ببینم توتنم چه جوره واقعا قشنگ بود، یه شال شیری رنگ با یه شلوار سفیدم خریدم، گوشیم زنگ خورد دیدم بابا رضاست - سلام بابا جون خوبی؟ بابا رضا: سلام بابا، کجایی؟ - اومدم بازار واسه عقد عاطی لباس بخرم چیزی شده؟ بابا رضا: آخه دیر کردی، نگران شدم - مگه ساعت چند؟ بابا رضا: ( خندید) حتما خوش گذشته که آمار زمانو نداری بابا (نگاه به ساعتم کردم ساعت ۹ شب بود) - واییی بابا جون ببخشید اصلا حواسم به ساعت نبود، الان میام خریدامو کردم بابا رضا: سارا جان آروم تر بیا نمی‌خواد عجله کنی - چشم بابا جون ، فعلا بابا رضا: یاعلی تن تن رفتم پارکینک سوار ماشین شدم و رفتم سمت خونه رسیدم خونه، ماشین و گذاشتم پارکینگ رفتم تو خونه -سلام باباجون بابا رضا: سلام سارا جان بیا آشپز خونه - دارین چیکار می‌کنین بابا رضا: دارم غذا درست می‌کنم... بشین ببین چی درست کردم انگشتاتو باهاش می‌خوری (نشستم نگاه کردم دیدم املته) دارد.... 🌺 @IslamLifeStyles_fars
148 🌷 بهت میگم تو بیابون خشک، بی‌آب و علف مأیوس نشو⛔️ ☺️ آب گیرت میاد. 🙄 بعد اومدی لب رودخونه‌ی مثلاً عظیمی که پر از آب گواراست، اون‌جا ناامید میشی. از تشنگی هلاک میشی. 👤 استاد پناهیان 🎬 سلسله مباحث حالِ خوب 🌱 @IslamLifeStyles_fars
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔅 صفحه 189 🌷هدیه به 14 معصوم علیهم‌السلام و ثواب آن برسد به جمیع مؤمنین و مؤمنات ان‌شاءالله. 〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰 🔅 امام حسین علیه‌السلام: ❇️ خداى من! مرا با رحمتت بطلب تا به تو برسم و با نعمتت جذبم كن تا به تو روى آورم ... 📚الإقبال(طبعة دار الكتب الإسلاميّة) صفحه ۳۴۸ 🌷 @IslamLifeStyles_fars
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺سلام مولا من مهدی جان 🌅صبح چه دل انگیز است وقتی طلوع با سلام بر شما آغاز می‌شود ❤️السلام علیک یاحجهْْ الله علی خلقه. ❤️السلام علیک یابقیهْْ الله. 🤲اللهم عجل الولیک الفرج 🌷 @IslamLifeStyles_fars
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•| |• در می فرماید: ✨ «یا أَیهَا النَّاسُ اعْبُدُوا رَبَّکمُ الَّذی خَلَقَکمْ وَ الَّذینَ مِنْ قَبْلِکمْ لَعَلَّکمْ تَتَّقُونَ» ✨ «ای مردم! پروردگار خود را کنید. آن کسی که شما و کسانی را که پیش از شما بودند، آفرید تا شاید شوید.» ✍ شریف ترین و بالاترین مقامی که انسان می تواند به آن برسد، مقام و است. 👌 این مقام به قدری ارزشمند است که خدای متعال خود را در کریم و کتب آسمانی به همین لقب ستوده است، به طوری که بیش از سی بار کلمۀ عبد و مشتقاتش را مثل: «عَابِدُون، عَابِدین، عِبَادَنَا و...» ذکر کرده و بندگانش را به همین لقب توصیف فرموده و به آنان این مقام را بخشیده است... 🌷 @Islamlifestyles_fars