#حالِ_خوب 147
🔖 اون جایی که تو دنیا بنبست واقعاً وجود داره مأیوس نشو.⛔️
❌ تو حق نداری مأیوس بشی. مأیوس بشی حالت بد میشه.😩
به یأس نیندیش.🤫
✅ اتفاقاً اون جا امید بیشتری داشته باش، اون جا که بنبست هست.
🌷 بعد رحمت من که توش بنبست نیست، قدرت من که توش بنبست نیست.
👤 استاد پناهیان
🎬 سلسله مباحث حالِ خوب
🌱 @IslamLifeStyles_fars
🔅 #هر_روز_با_قرآن
صفحه 188
🌷هدیه به 14 معصوم علیهمالسلام
و ثواب آن برسد به جمیع مؤمنین و مؤمنات انشاءالله.
〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰
🔅 امیرالمؤمنین امام علی علیهالسلام:
❇️ برترين ادب، آن است كه انسان در حدّ خود بايستد و از اندازه خويش فراتر نرود.
📚 غررالحكم حدیث ۳۲۴۱
🌷 @IslamLifeStyles_fars
🌻سلام مهربانترین پدر
🌹انگیزه تغییر من
لبخند رضايت شماست 🌹
من هر روز قول می دهم
*"لبخند"* را به لبانتان بیاورم..
#السلام_علیک_یاحجت_بن_الحسن_العسکری_یااباالصالح
🌺@IslamLifeStyles_fars
ختم نهج البلاغه در ۱۹۲ روز ... ...mp3
3.9M
🔈 ختم گویای نهج البلاغه در ۱۹۲ روز.
🌷تقدیم به روح پاک و مطهر شهید حاج قاسم سلیمانی و شهید ابومهدی المهندس
🔷 سهم روز صد و سی و ششم: خطبه ۱۵۴ تا خطبه ۱۵۳
#نهج_البلاغه
┄┄┅┅✿🌷❀🌷✿┅┅┄┄
•| #تلـنگر |•
#پيامبراکرم(صلی الله علیه و آله و سلم)
✍ ای على خدمت به #خانواده، #كفاره #گناهان كبيره
و خاموش كننده #خشم خداوند و مهريه حورالعين
و زياد كننده #حسنات و درجات است.
ای علی خدمت نمیکند کسی به خانواده اش
مگر #صدیق یا #شهید یا کسی که خدا
#خیر #دنیا و #آخرت را برای او می خواهد.
📚 جامع الاحاديث الشيعه ج ۲۲
@Islamlifestyles_fars
تنهامسیریهایاستانفارس💕
⇦سلسله مباحث #تنها_مسیر :(راهبرد اصلی در نظام تربیت دینی) #جلسه_نوزدهم #بخش_7 🔸خب وقتی خواستی محو
⇦سلسله مباحث #تنها_مسیر :(راهبرد اصلی در نظام تربیت دینی)
#جلسه_نوزدهم
#بخش_8
🤔خدا پیش بینی نکرده بود شب قدر شب ۱۹ و ۲۱ و ۲۳ هست؟! بعد شهادت امیرالمؤمنین بیفته به ۱۹ و ۲۱ و ۲۳ ماه رمضون، پیش بینی کرده بود یا نکرده بود؟!
🧐تصادفی اینجوری شد؟برای خدا هم جالب بود یه دفعهای اینجوری از آب در بیاد؟!
💫خدایی که میلاد امیرالمؤمنین رو گذاشته در خانهی کعبه شهادتش رو گذاشته شب قدر میخواد باعلی چی بگه به ما؟
✳️همون حرفی که مادرمون فاطمه زد!
علی رو دوست بدارین.. عنوان صحیفهی مؤمن محبت علی بن ابیطالبِ...
💫یه دفعه امیرالمؤمنین چشماش رو باز کرد فرمود:حسنم... حسینم... بیاین دستای منو نگاه کنین!
🔰(حالا دستای امیرالمؤمنین... یدالله
عنوانیه که زمان پیامبر به دستای علی ابن ابیطالب دادن)
💫گفت: ببینید باباتون دیگه نمیتونه مُچش رو جمع کنه... بابا دیگه رفتنیه ها...مرگ اینجوری میاد سراغ آدم...
@IslamLifeStyles_fars
✴️یعنی: شما که میدونین دستای علی چی بود!بعد آقا سعی میکرد این پنجههاش رو جمع کنه، نمیشد...
😭خواست باز بکنه، نمیشد.. یه لحظه به هوش میومد یه لحظه بیهوش میشد
گاهی دلداری میداد... حسنم گریه نکن!
حسینم تو گریه نکن!
⁉️نمیدونم خونهی امیرالمؤمنین رفتی نجف اشرف یا نه؟تمام غمهای عالم تو دل آدم میشینه...
😭یه جایی گذاشتن میگن اینجا محل غسل دادن علی بن ابیطالب تو خانهاش بوده...
✳️خدای مهربون میخواسته یه جوری دست ما رو بگیره با امیرالمؤمنین
اینقدر آقا بزرگوارن، خوب و نازنینن
💫برگشت صدا زد: حسنم دارم میرم، اگر خواستی انتقام بگیری یه شمشیر بیشتر به دشمنت نزنیا...
🚫بدنش رو یه وقت مُثلِه نکنی! قطعه قطعه کنی...
〽️بعد یه کلامی گفتن که من اصلا نمیتونم! بگم عاشورا بیا بهت بگم
🔱میخوام بگم یا امیرالمؤمنین اجازه ندادی یه ضربت بیشتر به ابن ملجم بزنن..
😭یاعلی یه سر بیا کربلا ببین دارن با حسینت چه میکنن...
♨️ اَلا لَعنَتُ اللّه علی القَومِ الظالِمین♨️
⚡️پایان جلسه نوزدهم
@IslamLifeStyles_fars
تنهامسیریهایاستانفارس💕
*✧✾🦋✾ « ﷽ » ✾🦋✾✧* ✨نگاه خدا 📃قسمت شانزدهم بابا هنوز نیومده بود، رفتم اتاقم لباسمو عوض کردم
*✧✾🦋✾ « ﷽ » ✾🦋✾✧*
✨نگاه خدا
📃قسمت هفدهم
چه خوب، منو که فراموش کرده، لااقل جای شکرش باقیه که هنوز شما رو فراموش نکرده
خاله زهرا: ععع سارا این حرفا چیه میزنی
- مگه دروغ میگم، شما چه میدونین حال این روزامو...
مادر جون بغلم کرد: الهی دورت بگردم چیشده
- از گوشه های چشمم اشک میاومد:
چیزی نیست درست میشه....
خاله زهرا: سارا جان اگه چیزی که اذیتت میکنه به ما بگو - این نیز بگذرد...
خوب مادر جون نگفتین چه خوابی دیدین؟
مادر جون: خیلی نگرانت بود، نگران حاج رضا بود - مادر جون حرف دل خودتونو با خواب مامان مطابقت ندین...
مادر جون: ای چه حرفیه میزنی دخترم
- فعلن من برم اصلا حالم خوب نیست
( بلند شدم و رفتم جلوی درکه ...)
مادر جون: سارا به مامان فاطمه چه قولی دادی، تو بیمارستان؟
( خشکم زده بود،یعنی چی؟ چه قولی دادم)
مادر جون: سارا جان مامان فاطمه ناراحت بود خیلی، میگفت سارا قول داده(حرفی نداشتم بزنم )، از خونه رفتم بیرون سوار ماشین شدم و حالم خراب بود، فقط رانندگی میکردم نمیدونم چرا رسیدم بهشت زهرا، رفتم سر مزار مادرم
سرمو گذاشتم روی سنگ قبرش سلام مامان خانم، حالا میری تو خواب مامان جونت.... آره؟
تو که از درونم باخبری، تو حال این روزامو میدونی، چرا رفتی تو خواب مادرت بی معرفت، یادته همیشه بهم یاد میدادی که حق ندارم حرف دلمو به کسی بزنم، یادته گفتی غمی داشتی بیا پیش خودم ،پس تو چرا زیر حرف زدی، چرا این روزا هر کسی داره زیر حرفاش میزنه، من به کی اعتماد کنم، بغضم ترکید، گریههای بلندم دست خودم نبود...
اینقدر گریه کردم تا سبک شدم ،هوا تاریک شده بود بلند شدم از جام ، چشم مامان خانم خواسته تون انجام میشه )
رسیدم خونه رفتم لباسمو عوض کردم و اومدم پایین تو آشپزخونه مشغول غذا درست کردن شدم،
گوشیم زنگ خورد، نگاه کردم عاطفه بود
- سلام عاطفه جان خوبی؟
عاطفه: سلااااااام بر دوست مهربونم
- ای یه نفسی میاد و میره
عاطی: ععع باز که دمقی تووو
- هیچی، خوب میشم، یه کم از خودت بگو دلم شاد شه
عاطی: مگه من دلقکم که شادت کنم - نه ولی فعلنه تویی که میتونم با شنیدن صداش آروم بشم
عاطی: الهیی دورت بگردم من، من فقط یه دونه ام پیدام نمیشم ...
- اره راست میگی خوش به حال آقا سید
عاطی: وووووییییی آره خوش به حالش
میگم سارا بیا و جاریم شو، این برادر شوهره منم خداییش حرف نداره
- همسر آینده اش خیر ببینه
عاطی: راستی زنگ زدم بگم که حاج رضا هم بگی سرعقدمون بیاد - چشم میگم
عاطی: میگم لباس خریدی؟
- نه فردا میخوام برم بازار البته اگه زنده موندم...
عاطی: غلط کردی !
اول بیا عقدمون، بعد بیا عروسیمون، بعد بیا بیمارستان بچههامو ببین بعد مردی اشکال نداره....
- خیلی دیونه ای
عاطی: من برم مامان داره صدام میزنه - برو عزیزم، سلام برسون
ساعت ۱۰ شب بابا اومد خونه، غذا رو آماده کردم میز و چیدم بابا
موقع شام اصلا حرفی نزدیم.
بابا رضا: دستت درد نکنه بابا
- نوش جونتون
،کارها رو انجام دادم. از پله ها خواستم برم به اتاقم
- بابا رضا
بابا رضا: جانم بابا
- میخواستم بگم من راضی ام اگه میخواین ازدواج کنین
اینو گفتم و رفتم، بابا رضا هم حرفی نزد
صبح با زنگ ساعت گوشیم بیدار شدم
لباسمو پوشیدم رفتم سمت دانشگاه
دلم نمیخواست دانشگاه برم ولی مجبور بودم به اندازه کافی غیبت کرده بودم احتمالا حذف میشدم اگه نمیرفتم
رفتم داخل کلاس اصلا به هیچ چیز توجهی نکردم و نشستم رو صندلی
خدا رو شکر همه چی خوب و آروم بود
کلاسم که تمام شد سوار ماشین شدم رفتم بازار که واسه عقد عاطفه یه مانتو بخرم
کل پاساژ و گشتم هیچی مقبول نشد دیگه پشیمون شدم میخواستم از پاساژ خارج شم که چشمم به یه مانتوی سفید که با شکوفههای صورتی و نباتی و مروارید محشرش کرده بود افتاد رفتم از فروشنده خواستم سایزمو بده ببینم توتنم چه جوره واقعا قشنگ بود، یه شال شیری رنگ با یه شلوار سفیدم خریدم، گوشیم زنگ خورد دیدم بابا رضاست
- سلام بابا جون خوبی؟
بابا رضا: سلام بابا، کجایی؟
- اومدم بازار واسه عقد عاطی لباس بخرم چیزی شده؟
بابا رضا: آخه دیر کردی، نگران شدم
- مگه ساعت چند؟
بابا رضا: ( خندید)
حتما خوش گذشته که آمار زمانو نداری بابا
(نگاه به ساعتم کردم ساعت ۹ شب بود)
- واییی بابا جون ببخشید اصلا حواسم به ساعت نبود، الان میام خریدامو کردم
بابا رضا: سارا جان آروم تر بیا نمیخواد عجله کنی - چشم بابا جون ، فعلا
بابا رضا: یاعلی
تن تن رفتم پارکینک سوار ماشین شدم و رفتم سمت خونه رسیدم خونه، ماشین و گذاشتم پارکینگ رفتم تو خونه
-سلام باباجون
بابا رضا: سلام سارا جان بیا آشپز خونه
- دارین چیکار میکنین
بابا رضا: دارم غذا درست میکنم...
بشین ببین چی درست کردم انگشتاتو باهاش میخوری (نشستم نگاه کردم دیدم املته)
#ادامه دارد....
🌺 @IslamLifeStyles_fars
#حالِ_خوب 148
🌷 بهت میگم تو بیابون خشک، بیآب و علف مأیوس نشو⛔️
☺️ آب گیرت میاد.
🙄 بعد اومدی لب رودخونهی مثلاً عظیمی که پر از آب گواراست، اونجا ناامید میشی. از تشنگی هلاک میشی.
👤 استاد پناهیان
🎬 سلسله مباحث حالِ خوب
🌱 @IslamLifeStyles_fars
🔅 #هر_روز_با_قرآن
صفحه 189
🌷هدیه به 14 معصوم علیهمالسلام
و ثواب آن برسد به جمیع مؤمنین و مؤمنات انشاءالله.
〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰
🔅 امام حسین علیهالسلام:
❇️ خداى من! مرا با رحمتت بطلب تا به تو برسم و با نعمتت جذبم كن تا به تو روى آورم ...
📚الإقبال(طبعة دار الكتب الإسلاميّة) صفحه ۳۴۸
🌷 @IslamLifeStyles_fars
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺سلام مولا من مهدی جان
🌅صبح چه دل انگیز است وقتی طلوع با سلام بر شما آغاز میشود
❤️السلام علیک یاحجهْْ الله علی خلقه.
❤️السلام علیک یابقیهْْ الله.
🤲اللهم عجل الولیک الفرج
🌷 @IslamLifeStyles_fars
•| #لذت_بندگی |•
#خداوندمتعال در #قرآن_کریم می فرماید:
✨ «یا أَیهَا النَّاسُ اعْبُدُوا رَبَّکمُ الَّذی خَلَقَکمْ وَ الَّذینَ مِنْ قَبْلِکمْ لَعَلَّکمْ تَتَّقُونَ»
✨ «ای مردم! پروردگار خود را #پرستش کنید.
آن کسی که شما و کسانی را که پیش از شما بودند، آفرید تا شاید #پرهیزکار شوید.»
✍ شریف ترین و بالاترین مقامی که انسان می تواند به آن برسد، مقام #عبودیت و #بندگی است.
👌 این مقام به قدری ارزشمند است که خدای متعال #پیامبران خود را در #قرآن کریم و کتب آسمانی به همین لقب ستوده است،
به طوری که بیش از سی بار کلمۀ عبد و مشتقاتش را مثل: «عَابِدُون، عَابِدین، عِبَادَنَا و...» ذکر کرده و بندگانش را به همین لقب توصیف فرموده و به آنان این مقام را بخشیده است...
🌷 @Islamlifestyles_fars
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📲 #استوری | #رهبرمعظم_انقلاب
#بسیج صرفاً یک حرکت احساسی نیست،
بسیج متّکی است به دانستن و فهمیدن،
متّکی است به #بصیرت.
واقعیّت بسیج هم همین است و در این جهت باید پیش برود.
🗓 #هفته_بسیج_گرامی_باد
@Islamlifestyles_fars
#حالِ_خوب 149
❤️ دیگه اینجا خداوند متعال بندگانش رو صدا میزنه، در گوشی شروع میکنه باهاشون حرف میزنه. بعد به پیامبرش میفرمایند: پیامبر من، برو بهش بگو اینو.
🔖 اصلاً این لحن توی قرآن یک لحن ویژه است.
🌷 میفرماید: قُل یا عِبادۍ الذَّینَ اسرفوا علی اَنفُسِهِم لا تقنطوا مِݩ رَحمَةِ اللّہ.
👈🏻 بگو این بندگان من که به نفس خودتون ظلم کردید، اسراف کردید، زدید خراب کردید👇🏻
😌 از رحمت خدا ناامید نشید.
🌷 اِنَّ اللّه یَغفِرُ الذنوب جمیعا.
👈🏻 خدا همهی گناهها رو میبخشه.😍
🌷 اِنَّهُ هُوَ الغَفورُ الرَّحیم.
👈🏻 او بخشندهی مهربانه.
❌ نه بخشندهی نامهربون
❌ نه بخشندهی بیتفاوت
✅ او بخشندهایه که دنبال بخشندگیه😍
✅ او بخشندهایه که کِیف میکنه ببخشه😇
✅ اوبخشندهایه که سخت نیست براش بخشیدن😊
✅ او بخشندهایه که لذت میبره از بخشیدن😌
👤 استاد پناهیان
🎬 سلسله مباحث حالِ خوب
🌱 @IslamLifeStyles_fars
تنهامسیریهایاستانفارس💕
*✧✾🦋✾ « ﷽ » ✾🦋✾✧* ✨نگاه خدا 📃قسمت هفدهم چه خوب، منو که فراموش کرده، لااقل جای شکرش باقی
*✧✾🦋🦚✾ « ﷽ » ✾🦋🦚✾✧*
✨نگاه خدا
📃قسمت هجدهم
بابا رضا: چیه بابا؟ از گرسنگی که بهتره
- آره باباجون راست میگین
شاممو خوردم رفتم تو اتاقم لباسامو در آرودم گذاشتم داخل کمد اینقد خسته بودم که سه سوته رفتم اون دنیا.
نزدیکای ظهر بود که با صدای زنگ گوشیم بیدار شدم ( یعنی عجبم هیچ کس اینقدر اندازه من زنگ خور نداره) شماره ناشناس بود
- بله بفرمایید (یعنی من عاشق همین لفظ قلم صحبت کردناتم ) شما؟؟؟
عاطی: چیه اعصاب مصاب نداری دختر
- عاطفه تویی؟
عاطی: نه عممه، بیکار بود زنگ زد به تو
- این خط کیه ؟
عاطی: گوشیم خاموش شد، با گوشی اقا سید زنگ زدم برات - نمیری تو دختر
عاطی: حالا چرا اینقدر اعصابت زیره صفره - هیچی بابا دیونه شدم از دست همه
عاطی: سارا جان بعد ظهر یادت نره بیای، منتظرتمااا - فک کن یه درصد نیام، بله نمیگییی؟
عاطی: میکشمت نیای - الان کجایی؟
عاطی: دارم میرم آرایشگاه
- ای جوووونه دلم چه عروسی بشیی
عاطی: زشته میشنوه - آخ ببخشید، از طرفم به آقا سید تبریک بگو، همچین دیونه ای نصیبش شده
عاطی: مگه دستم بهت نرسه، من برم کاری نداری؟
- نه عزیزم مواظب خودت باش
بلند شدم رفتم آماده شدم لباسمو پوشیدم وااایییی چه ناز شدم
یه کفش سفید هم پوشیدم
منو با عروس اشتباه نگیرن خوبه
گوشیم زنگ خورد بابا رضا بود - جانم بابا
بابارضا: سلام سارا جان خوبی؟
- مرسی خوبم
بابا رضا: سارا جان من یه کم کار دارم نمیتونم بیام مراسم عقد عاطفه، یه هدیه گذاشتم رو میز ناهار خوری ببر بده عروس داماد دست خالی نرو زشته
- چشم بابا جون
بابا رضا: چشمت بی بلا فعلا یا علی...
رفتم هدیه بابا که یه ربع سکه بود برداشتم و راه افتادم تو مسیر دوتا دسته گل مریم خریدم
رسیدم بهشت زهرا همه اومده بودن، منم اول رفتم سمت مزار مامان فاطمه یه دسته گل رو سنگ قبر بود، فهمیدم بابا رضا زودتر اومده بود اینجا
منم یه دسته گل خودمو هم گذاشتم روی سنگ
سلام مامانه گلم، روزت مبارک، این اولین سالیه که نیستی کنارمون چقدر سخته درک نبودنت، چرا اینقدر زود همه فراموش میکنن
مامان جون برام دعا کن، خدا که نگاهی به من نمیکنه، تو دعاکن شاید گره از مشکلم باز بشه
یه دفعه با صدای صلوات مهمونا متوجه شدم عروس و دوماد اومدن
منم رفتم سمت گلزار شهدا
دور تا دور صندلی گذاشته بودن
رفتم حاج احمد و خاله مریم با دیدن من اومدن سمتم ( خاله مریم منو بغل کرد و بوسید): سلام سارا جان خیلی خوش اومدی - سلام خاله جون مرسی، تبریک میگم
حاج احمد: سلام دخترم خوبی؟ انشاءالله جشن عقد خودت
- خیلی ممنونم، در ضمن بابا رضا عذر خواهی کرد گفت کاری پیش اومده براش نمیتونه بیاد
حاج احمد: میدونم دخترم، با من تماس گرفت گفت
خاله مریم: سارا جان برو روصندلی بشین، خسته میشی
- چشم
رفتم نشستم روصندلی
به عاطفه نگاه میکردم چادرشو آورده بود پایین صورتش پیدا نبود
خندم گرفت تو این لباس دیدمش ...
آقا سید هم واقعا همون کسی بود که عاطفه آرزوشو میکرد
حاج آقا شروع کرد به خوندن خطبه عقد
بار اول که حاج آقا گفت وکیلم، خواهر شوهر عاطفه گفت: عروس رفته گل بچینه
بار دوم و گفتم خودم بگم که عاطفه بفهمه که من اومدم
عاقد که گفت وکیلم، تند گفتم عروس رفته گلاب بیاره با تکون خوردن چادر عاطفه متوجه شدم داره میخنده باره سومم که حاج آقا گفت وکیلم
عاطفه هم گفت: بله
همه شروع کردن به صلوات فرستادن
بعد یکی یکی میرفتن جلو تبریک میگفتن و هدیه هاشونو میدادن
منم صبر کردم که خلوت بشه برم تبریک بگم
رفتم جلو
#ادامه دارد...
🌺 @IslamLifeStyles_fars
🔅 #هر_روز_با_قرآن
صفحه 190
🌷هدیه به 14 معصوم علیهمالسلام
و ثواب آن برسد به جمیع مؤمنین و مؤمنات انشاءالله.
〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰
🔅 امیرالمؤمنین امام علی علیهالسلام:
❇️ جاى گرفتن تقوا در هر دلى كه شيفته دنياست، حرام است.
📚 غررالحكم حدیث ۴۹۰۴
🌷 @IslamLifeStyles_fars