تنهامسیریهایاستانفارس💕
⇦سلسله مباحث #تنها_مسیر :(راهبرد اصلی در نظام تربیت دینی) #جلسه_بیست_ودوم #بخش__12 ✴️روز قدس یعنی
⇦سلسله مباحث #تنها_مسیر :(راهبرد اصلی در نظام تربیت دینی)
#جلسه_بیست و دوم
#بخش__13
‼️ببین، تو چشم بگی در مقابل استکبار! ازت سرباز میگیره در خدمت خودش میکُشه!یک قرون، دو زار که نمیری جلو که! تا آخر باید بری.....
🚫اونا که چشم گفتن الان ببین، تروریستهاشون دارن دونه، دونه کشته میشن تو سوریه!
❌نمیگه که فقط بهت سخت بگذره که!!!
میگه بیا برای من کشته بشو
⁉️من سرباز خودم حیفه که بفرستم جلو! چیکار میکنه؟!
⚡️حالا من این حرفا رو میزنم واقعا فکر نکنید، که نتیجهی این حرفای من اینه که بگیم یالّا جنگ جنگ راه بندازیم جنگ رو! نه!!! روحیهی جهادی داشته باشیم.
🔰مثلا سگِ هار رو نمیخواد بزنی!
فرار نکن از مقابلش... سنگ رو برداری، اون سرِ جاش نشسته، زوزه میکشه بلافاصله!
💠من امتحان کردم! مثل یه سگی که سنگ خورده زوزه میکشه.محکم باش فقط....
♨️سیاست مدارهای ما یکی از یکی بهتر باید شعارهای محکم مقابلِ این گرگهای پست فطرت بِدن.
❗️ببین کیا مقابل این بی شرم ها وا میایستن؟هر کی مقابل این بی شَرمها، بی حیثیتها یه ذره کوتاه بیاد، ذلت بعدی مال خود اونه.
💫خدا اسبابش رو فراهم میکنه. تا حالا کرده مِن بعد هم خواهد کرد.
@IslamLifeStyles_fars
✳️یا ابا عبدالله.....کار امام حسین(علیه السلام)به جایی رسید، اونایی که دعوت امیرالمؤمنین رو لبیک نگفتن برای جهاد!
⁉️امام حسین بهشون میفرماید: حالا چرا من رو میکُشید؟ شما که اهل جهاد و جنگ نیستید! برید خونههاتون...
⚡️دیگه، نه!!! ما باید حتما تو رو بُکُشیم.
عه!آقا شما اگه پای جنگ بودید، پای رکاب بابام امیرالمؤمنین میجنگیدید
شما اینکاره نیستی نا!!!
🤨نه! ما باید قربه الی الله تو رو بُکُشیم!اونایی که جنگیدن، زیاد دل آدم رو خون نمی کنن!
اونایی که اسلحه نداشتن، رفتن، دامن ها شون رو پر از سنگ کردن و آوردن،
✨گفتن: ما قربه الی الله به دستور امیرالمؤمنین یزید، چون اسلحه نداریم «جاهدوا به اموالهم »سنگ جمع میکنیم سنگ به پیشانی حسین فاطمه بزنیم.
🔱آخرش هم اولین چیزی که حسین رو از پا در آورد، یکی از اون سنگها بود .....
⁉️خدا چی طراحی کرده تو کربلا... بعدش حرملهی نامرد تیر به سینهی ابا عبدالله الحسین زد .......
‼️اول اون سنگِ، اول اون سنگ.....آدم میخواد نقش اینا رو تو تاریخ ثبت کنه، ننگ شون رو!
✳️یا ابا عبدالله ما از شما مدد میگیریم.
ما که آینده رو خیلی نورانی میبینیم....
💫یعنی میشه، زودتر بشه ظهور آقامون! بیاییم کربلا پای رکاب آقا سرمون رو بالا بگیریم؟!!!!!اونجا برامون روضه بخونه کسی!
😭تو اونجا برای ما، تعریف کنی.....
آقا یابن الحسن، توئی که دیدی!
🔸تو کربلا بین الحرمین بایستی بگی: اینجا حسین ما به زمین افتاد....اینجا حسین ما فریاد غریبی سر داد.
تو روضه بخونی .... یا ابا عبدالله
♨️ اَلا لَعنَتُ اللّه علی القَومِ الظالِمین
⚡️پایان جلسه بیست و دوم
@IslamLifeStyles_fars
1400-10-11(gharaati).mp3
11.75M
🔊 فایل صوتی برنامه سمت خدا
👤 #حجت_الاسلام_قرائتی
📚 موضوع: ویژگی های شهید حاج قاسم سلیمانی
🗓 شنبه یازدهم دی ماه ۱۴۰۰
💠 @IslamLifeStyles_fars
تنهامسیریهایاستانفارس💕
#علمدار_عشق قسمت 4⃣4⃣ ماشین روشن کردم به سمت خونه مرتضی اینا حرکت کردم آویز توماشین عکس مرتضی بود،
#علمدار_عشق
قسمت 5⃣4⃣
-الو سلام مائده جان خوبی عزیزم؟
مائده: ممنونم عمه شما خوبی؟
عمه جان پس فردا یه مهمون ویژه داریم
صدام لرزید مهمون کیه؟
مائده سادات: عمه نترسید فعلا ما لایق نشدیم یه شهید مدافع حرم بعداز سه ماه پیکرش برگشته عقب چندروزه اومده شهرما اما اصالتا شیرازیه، حالا پس فردا خانواده اش دارن میان قزوین
ما داریم میریم معراج الشهدا آماده کنیم
حالا میخواستم ببینم شما و زهرا خانم میاید کمک؟
- آره عزیزمـ ماهم میایم
به زهرا زنگ زدم قرارشد برم دنبالش
آقا مجتبی هم قرارشد باما بیاد
به مادرجون گفتیم که این دوروز اصلا نمیایم خونه
همه معراج ابتدا سیاه پوش کردیم
بعد چون نزدیک محرم بود، یه صحنه از عاشورا درست کردیم
دوروز مثل برق و باد گذشت خانواده شهید ساعت ۹ صبح رسیدن معراج الشهدا
یه بچه سه -چهارماهه همراهشون بود
گویا زمان اعزام شهید همسرش ماههای آخر بارداری طی میکرده
بعداز گفتگوی مادر، همسرش نزدیکش شد...
محمدجانم، ببین آقا علی آوردم
بی وفا چه زود ازپیشم رفتی
رجعت مبارک آقا، باباشدنت مبارک بی وفا، محمد یادت نرها گفتی اینجا فقط یه سال کنارت بودم، اون دنیا همیشه کنارت میمونم، میدونم حرفت همیشه حرفه
محمد من پسرتو یه شیر مرد بزرگ میکنم، تا اونم فدای حضرت زینب بشه
کارای انتقال اون شهید بزرگوار به زادگاهش انجام شد
یازده روز از اعزام مرتضی میگذشت
و من فقط یه بار صداشو شنیده بودم
خونه مادرجون بودم، زهرا تو اتاقش بود داشت رو تحقیقش کار میکرد
مادرجون هم تو آشپزخونه مشغول آشپزی بود، تلفن زنگ خورد،
مادرجون: نرگس سادات دخترم لطفا تلفن جواب بده
#راوی مرتضی
امروز روز آخر حضورما تو معقر حضرت ابوالفضل هست، قرارساعت ۹ شب فرمانده بیاد برای توجیه عملیات
فردا صبح تاظهر اعضا با خانوادهاشون تماس بگیرن ظهر بریم حرم بی بی خداحافظی وحرکت کنیم به سمت حمص
به سمت سیدحسن و سیدحسین رفتم
این برادرا دوقلو بودن سیدحسن ۶ دقیقه از سید حسین بزرگتر بود
+ سیدحسن میگم چطورشد حاج خانم اجازه داد شما هردوتون باهم بیاید سوریه؟
سیدحسن: از اول قرارمون همین بود
آخه یه قراری بین ما و عمه جانمون هست
+ چه قراری؟
سیدحسن: قراره هردومون غریب بمونیم
داداش مرتضی
+ جانم سیدحسن
سیدحسن: یادت نره اسم منو داداشم زنده نگهداری
+ یعنی چی؟
سیدحسن: پدرشدی پسراتو به اسم ما بذار
رفقا حاضر باشید فرمانده داره میاد
فرمانده
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام بر شهــدا
آن مهــدے باوران و یاوران
ڪہ"لبیڪ"گفتند بہ نائب المهدے
و مهدے نیز"ادرڪنـے"شان را خریدار شد
اے ڪاش"ادرڪنـےِ"ما جاماندگان
با"لبیڪِ"شهدا اجابت گردد
و شهید شویم!
رفقا امشب شب وداع باهم است شاید فرداشب خیلی هامون دیگه تو این جهان نباشیم وصیت نامه هاتون بنویسید
از هم حلالیت بگیرید درهای بهشت باز شده
آقا حضرت عباس ماه منیر بنی هاشم
و آقاسیدالشهدا منتظر شمان... آغوش باز کردند تا شمارو در آغوش بگیرن هرکسی پرید سلام سایرین به حضرت زهرا برساند
و بگویید تا شیر بچههای حیدرکراراست
حرم دخترش بی بی حضرت زینب امن میماند
رفقا یادمان باشد اسارت و جانبازی بطور حتم کمتر از شهادت نیست
بقول شهید باقری فرمانده دلها
آنان که رفتن کار حسینی کردن
آنها که میمانند کار زینبی بکند
رفقا ما قراراست این خط از دشمن پس بگیریم در دو خط آتش جدا
فردا با خانواده ها تماس بگیرید
بگید شاید تا ۱۵ روز باهشون تماس نگیرید
بگید قراره منتقل بشید یه معقر دیگر
در اولین فرصت صددرصد تماس میگرید
شماره خونمون گرفتم باز خداشکر سادات برداشت
+ الو سلام
- الو مرتضی خودتی؟
+ آره خانم گل
- مرتضی کی میای؟
+ سادات وقت نیست، زنگ زدم بگم داریم میریم یه جایی دیگه شاید دیگه زنگ نزنم، حلال کن اگه تو این ۶-۷ ماه بدی دیدی، خیلی دوست دارم خداحافظ
به سمت حرم بی بی حضرت زینب به راه افتادیم
۵۰-۶۰ متری به حرم خانم مونده بود
من و سید هادی داشتیم حرف میزدیم
که صدای خمپاره اومد
#ادامہ_دارد
#علمدار_عشق
قسمت 6⃣4⃣
همه سریع خودشون به نقطه انفجار رسوندن چیزی که میدیدیم اصلا قابل باور نبود انفجار تو نطقه ای بود که سیدحسن و سیدحسین بودند
یکیشون که اصلا محو شده بود
انگار نبود دیگری هم سرش نبود
هیچ پلاک و کد شناسایی هم نبود
ثانیه ثانیه های سختی بود
باید میرفتیم حمص در حالی که نمیدونستیم این شهید سید حسن یا حسین
فرمانده بیسیم زد عقب
حسین حسین عباس
عباس جان بگوشی
عباسم
حسین جان بگو
دوتا پرستو بدون بال پریدن یکیشون تو لانه ماندگارشد یکیشون بال نداره
پرستو باید برگرده کلا آشیونه
یه چندساعتی طول کشید تا اومدن شهید ببرن
بعنوان شهیدگمنام ما مجبوریم محکم باشیم تو حرم از خانم شهادت خواستم
اما چرا بقیه مخصوصا سیدهادی بوی خدایی میده نوربالا میزد
بالاخره سوار اتوبوس شدیم
همه سرشون به شیشه بود
شاید بعضی گریه میکردند
که یک دفعه سیدهادی، وسط اتوبوس ایستاد کیستم رهبرمن پور ابیطالب است
پیرو هر بی پدری نیستم
علویم پسر کرارم
رگ ناموس پرستی ز ابوالفضل دارم
من به جنت نروم خرده حسابی باشد
تا عمر نزنم پا به جنان نگذارم
ای داعش
بی سبب که از شام به عراق آمده اید
شما کمتر از آنید که حسین تیغ بکشد
وعلمدار علم بردارد
ماجوانان بنی فاطمه اربابیم
بیحیا عمه عمه ما مالک اشتر دارد
ایل ما ایل عجمهاست
یک کودک ما جگری برابربا شیر دارد
اینکه مادست به شمشیر و زهره ایستادیم
سبب این است که این طایفه رهبر دارد
کشور ضامن آهوست بزرگتر دارد
وای اگر گرد و حرم عمه ما بنشیند
تیغ ما آن زمان شوق سر افکندن دارد باید شام به آرامش بگردد.
چونکه شب جعمه حرم روضه مادر دارد
دوران معاویه صفتها به سرآید
این پرچم شیعه است که برقله دنیاست هرکس زعلی دم بزند هموطن ماست
یاحیدر کرار زند به زودی
نقش بر پرچم عربستان سعودی
ما منتظر حمله ی از سوی حجازیم
تا مابین بقیع حرمی ناب بسازیم
مکه بشود مرکز شیعه چه قشنگ است کلنا عباسک یا زینب
مداحی سید که تموم شد
رفتم سمت عباس تنها مدافع ترک تو کاروان ما، اصالتا ترک بود اما قزوین زمین گیر شده بود عاشق یه دختر قزوینی شده بود و ماندگار شهرما بود خودش میگفت شب اعزام فهمیده پدر شده اما اومده. فارسی میفهمید اما نمیتونست جواب بده
رفتم سمش زدم رو شانه اش
عباس جانا قارداش(جانم داداش)
برامون مداحی ترکی بخون
اخی من مداحیه ترکی اوخوسام سسیز که بولمییجاخسوز
آخه من مداحی ترکی بخونم شما نمیفهمید که.
اشکال نداره یه تیکه خیلی کوتاه بخون
من غم عشقه گرفتار اولموشام
اهل عشقه یار و غمخوار اولموشام
دلبریم باب الحوائج دور منیم
عاشق دست علمدار اولموشام
یا ابوالفضل یا ابوالفضل یا حسین
( من دچارغم وگرفتارعشق شدم
اهل عشق یاروغم خواریارشدم
کسی که دلبرمنه ودلم برده باب الحوائج
عاشق دست علمدارشدم
یاابولفضل
رو به سیدهادی کرد و گفت
حضرت ابوالفضلیدن ایستریم که اوزی تک شهید اولام .قوللاریم بدنیمنن ایریلا و بدنم تکه تکه اولا
( از حضرت عباس خاستم مثل آقا شهید بشم بدنم شرحه شرحه)
عباس به سیدهادی میگفت سیدهادی هم برای ما ترجمه میکرد
رسیدیم حمص. منتظردستورفرمانده بودیم فرمانده به جمع ما پیوست
بسم الله الرحمن الرحیم
برادراخط آتش قبلی خیلی شهیدداده واکثرا گمنام هستن به چهره ها نگاه کنید
اگه کسی شناختیداعلام کنید
اخوی هاببینیدخانمی که شمامدافع حرمش شدید زینب کبری است تو کربلا شهادت ۱۸عزیزش دیده سر ۷۲ نفر روی نیزه دیداما رسالتش انجام دادما آمدیم تاحرامی پابه حرم نذاره پس محکم باشید
خیلی دقیق به چهره شهدا نگاه میکردیم یهو گفتم یاحسین بن علی
این استاد مرعشی نیست
علی: چراخودشه
حاج حسین این شهیداستادماتودانشگاه بودن اسم فامیلشون هم علی مرعشی هست. حاج حسین: عباس
عباس. اخوی بیااینجااین شهیدهویتش معلوم شد ما به خط آتش تزریق شدیم اوضاع به نفع مابود داعش عقب رفت وارد منطقه مسکونی حمص شد
-حاجی چیکار کنیم حاج حسین: دست نگه دارید
بعدازنیم ساعت سیدهادی و عباس. آماده باشید باید برید تو خط دشمن برای شناسایی
هادی اومد سمتم: مرتضی جان مابریم اون سمت صددرصدشهید برمیگردیم این انگشتر بده ب مائده سادات بگو وقتی زینبم بزرگ شدبگه باباخیلی دوست داشت
بهش بگوزینب من حتما چادرمادرسرش کنه هادی تو سالم برمیگردی
ثانیهها به ما سال میگذشت. چندساعت بعد داشتم دیدبانی میدادم
حاجی حاجی بچهها اسیر داعش شدن. فرمانده داعش حاج حسین علمدار ببین چه میکنن بانیروهاش عباس بستن به درخت ونارنجک سراسربدنش کارگذاشتن و درچشم بهم زدنی عباس شهیدشد موهای هادی گرفت رو. پلاکش نوشته سیدهادی حاجی
ببین این عجم عربنما چی کارش میکنن سرهادی برید و پرت کرد سمت ما، بدن بیجانش گلوله باران کردن بعددستورحمله شدید به خط آتش ما داد، یه گلوله توپ بین منوعلی خورد
#ادامہ_دارد
🔅 #هر_روز_با_قرآن
صفحه 231
🌷 امیرالمؤمنین امام علی علیهالسلام:
❇️ كسى كه با دست كوتاه ببخشد با دست بلند به او بخشيده مىشود.
📚 حکمت ۲۳۲ نهج البلاغه
🌷 @IslamLifeStyles_fars
*یوسف زهرائی*
💫☘️🤲🤲☘️💫
*سلام* بر شما دو غمخوار امت پیامبر «صلواتالله علیهوآله»
حضرت مادر و فرزند برومندش امام مهربان ، مهدی امّت
مولا جان!
📌 *به راستی ، چقدر شبیه مادرید ..*
☘️💫🤲🤲💫☘️
☘️ *« اَلجٰار ثُمَّ الدّٰار »*
«اول همسایه، سپس خانه.»
غمخواری فاطمه سلام الله علیها را در دعاگویی او برای امت می یابیم، و در کلام نورانیش که خطاب به پدر بزرگوارش عرض کرد :
*ای پدر، چه کسی پس از تو از فقرا حمایت میکند، و چه کسی هدایت کننده این امت تا قیامت خواهد بود؟*(۱)
☘️ حضرت مهدی «عجلالله تعالی فرجه» نیز غمخوار همگان، به ویژه شیعیان است. ایشان در یکی از توقیعات شریفشان میفرمایند:
«... به من رسیده است که گروهی از شما، در دین، به تردید افتادهاید..
این، مایه غم و اندوه ما شد...و درباره شما ناراحت شدم نه دربارهی خودمان.... (٢)
📚١)بحار الأنوار،ج ۴۳، ص ۸۱
📚۲) احتجاج، ج ۲، ص ۴۹۷
🍃@IslamLifeStyles_fars
▫️بخشی از پیام #رهبرمعظمانقلاباسلامی در پی #شهادت سردار بزرگ و پرافتخار #حاجقاسمسلیمانی و همراهان او:
✍《او نمونهی برجستهای از تربیتشدگان #اسلام و مکتب #امامخمینی بود، او همهی عمر خود را به #جهاد در راه خدا گذرانید. #شهادت پاداش تلاش بیوقفهی او در همهی این سالیان بود.》
#حٰاجقٰاسِمسُلِیمٰانی
#مردمیدان
@Islamlifestyles_fars
🔰 #قهرمان
#رهبرمعظمانقلاب:
🔹 #شهادت سلیمانی در تاریخ ثبت شد به عنوان یک نقطهی روشن. و #شهیدسلیمانی، هم #قهرمان ملّت ایران شد و هم قهرمان امّت اسلامی شد. ۱۳۹۹/۰۹/۲۶
@Islamlifestyles_fars
تنهامسیریهایاستانفارس💕
#علمدار_عشق قسمت 6⃣4⃣ همه سریع خودشون به نقطه انفجار رسوندن چیزی که میدیدیم اصلا قابل باور نبود ان
#علمدار_عشق
قسمت 7⃣4⃣
#راوے نرگس سادات
امروز پنجشنبه است
ازصبح که ازخواب پاشدیم هممون یه حالی هستیم خیلی بی تابم
دیشب با مائده سادات تماس گرفتم
اونمـ گفت ڪہ سیدهادی زنگ زده حلالیت از این حرفا
دیگه مطمئن شدم یه خبری هست
خدا خودش ختم بخیر کنه دم اذان بود
زهرا آجی میای بریم مزارشهدا من خیلی بی تابم
زهرا: آره آجی بریم خودمم خیلی دلم شور میزنه
رفتیم مزارشهدا، دعای کمیل، بازم آروم نشدیم، وارد خونه شدیم
باهمون چادرمشکی لب حوض نشستم
دستم کردم تو آب، چقدر دلم برای سیدهادی و مرتضی تنگ شده در کوچه بازشد آقامجتبی داخل خونه شد،
چشماش قرمز بود با صدای آروم ،بغض آلودی گفت سلام زنداداش
رفت تو خونه
یهو صدای یاحسین مادر بلندشد
زهراهم مثل ابربهار گریه میکرد
با سرعت وارد اتاق شدم
چی شده
سر سیدهادی و مرتضی بلایی اومده
زنداداش آروم باشید
یه مجروحیت کوتاهه باید بریم تهران
دستم زدم به دیوار گفتم یامادرسادات
مامان نرگس دخترم بریم تهران
ببینیم چه بلای سرمون اومده
وارد بیمارستان شدیم
چون آقا مجتبی انترم اون بیمارستان بود خوب میشناختنش
تو ایستگاه پرستاری یکی از پرستارا صداش کرد آقای کرمی
مجتبی: بله
استاد شعبانی گفتن تا اومدید برید پیششون
مجتبی: حتما
به سمت اتاق دکتر حرکت
کردیم درزدیم واردشدیم
همگی سلام کردیم
دکتر: سلام کدوم همسر مرتضی و کدوم همسر علی هستید
-آقای دکتر من همسرم مرتضی هستم حالش چطوره
دکتر: ببینید علی آقا ما یه شیمیایی سطحی شده البته فعلا تحت نظر ما هستن
زهرا: آقای دکتر برادرم چی
دکتر: نظر نهایی درمورد مرتضی را باید استادمون خانم ارغوانی بدن اما چیزی که من دیدم مرتضی شیمیایی بالا وارد بدنش شده صددرصد پیوند ریه میخواد
باتوجه به مهماتی که نزدیکش منفجر شده اعصاب دستشم آسیب دیده
امکان قطع بالاست
ولی همه این موارد و زمان انجامش وابسته به آرامش اعصاب مرتضی است
خانم شما پیشش تو اتاقش باشید
اما حرفی از این مجروحیتش نزنید
وارداتاق مرتضی شدم ماسک اکسیژن رو دهانش بود، چشماش بسته بود
نزدیکش شدم و صورتش نوازش کردم
پیشانیش بوسیدم، چشماشو باز کرد
-سلام عزیزم خوبی آقا دلم برات تنگ شده بود ماسک برداشت
بریده بریده گفت: من م دل م بر ات تن گ شده بود
ماسک بزن حرف نزن من اینجام
برات زیارت عاشوا بخونم
تو ماسک گفت: آره بخون
تایم ناهارشد، پرستاری اومد
خانمی بیا تو راهرو غذات بخور
داشتم باغذام بازی میکردم که دوتا از این پرستار سوسولا رد شدن
این نامزد همین پسره مدافع است
ببین برا پول چه میکنن
وارد اتاق مرتضی شدن
با خودم گفتم یه چیزی یه وقت نگن حالش بد بشه
بالا سر مرتضی گفتن ارزش داشت برا پول
رسیدم چی دارید میگید برید بیرون
وای خاک عالم مرتضی داشت خون بالامیاورد
دویدم سمت ایستگاه پرستاری خانم احمدی توروخدا کمک کنید حالم همسر بده
دکتر و پرستار اومدن
دکتر: خانم احمدی دکتر ارغوانی پیچ کن
اتاق عملم آماده کن زنگ بزن پایین ببین
خانواده اون مرگ مغزی رضایت دادن برای پیوند
#ادامہ_دارد
#علمدار_عشق
قسمت 8⃣4⃣
مرتضی بردن اتاق عمل
بعداز ۵-۶ساعت دکتر ارغوانی هم به تیم پزشکی پیوست
به خاطر شوکی بهش واردشده بود
مجبور شدن دستشم قطع کن
ساعتها ساعتهای سختی برای همون بود
گوشیم زنگ زد
به اسم روش نگاه کردم
داداشم محمد بود
الو سلام داداش
سلام خواهر
داداش صدات چرا گرفته
نرگس بیا قزوین
بیا تا برای آخرین بار سیدهادی ببین
گوشی تلفن ازدست افتاد
ازمن چه توقعی داشتید
برادرزاده ام.شوهرم
چندساعتی با ترزیق چندتا آرامش بخش به دنیا خوش بیخبری رفتم
فقط چشمام باز کردم
مادرشوهرم کنارم بود
با چشمای اشک آلود
عزیزمادرصبور باش
به مجتبی گفتم تو رو برسونه
برگرده تا الان عمل مرتضی خوب بوده.برو خداحافظی برگرد عزیزم
سوار ماشین شدیم سرم به شیشه چسبونده بودم گریه میکردم مجتبی یه جای نگه داشت بعداز چند دقیقه زد به شیشه
بله آقا مجتبی
زنداداش روسری مشکی خریدم براتون
تا من یه چیزی بخرم که فشارتون دوباره نیفته
شما سرش کنید بالاخره به خونه خودمون رسیدیم
مجتبی گفت:زنداداش من واقعا شرمندم باید برگردم.شما بیزحمت با سیدمحسن برگردید یا زنگ بزنید آژانس وارد خونه شدم
گویا به شرایط سخت شهادت هادی
اجازه بازگشایی تابوت نمیدادن
مائده تاچشماش به خورد
عمه دیدی سیاه بخت شدم
عمه سیدهادیت پرپر شد
عمه نمیذارن ببینمش
عمه زینبم بی پدرشد
خودم هق هق میزدم اما دویدم سمت
بغلش کردم
عمه فدای مظلومیت بشه
آروم باش عزیزم
عمه دخترم حتی روی پدرش ندید
مراسم به سختی تموم شد
مائده سادات جیغ نمیزد
امابارها بارها بیحال شد
زینب یه ماهه هم که چیزی متوجه نمیشد
فقط گریه میکرد
ساعت ۹شب بود به سمت بیمارستان راه افتادم
با آژانس رفتم
تا وارد حیاط بیمارستان شدم
زهرا دیدم
نزدیکش شدم
زهرا چی شده
چرا اینطوری هستی
صداش به زور دراومد
داداشم
ترسیدم
داداشت چی
خودش انداخت تو بغلم
نیم ساعت پیش نبضش ایستاد
-یعنی چی
دستش تکان دادم
زهرا بگو مرتضی زنده است
تروحضرت زهرا بگو زنده است
نرگس سادات عزیزم آروم باش بیا بریم ببیننداداش.وارد راهرو سردخانه یاد خوابم افتاد حرکاتم دست خودم نبود تو راهرو داد زد امام رضا
مگه نگفتی آقا بسپرش به من
پس چرا رفت چرا شهیدشد
چرا برادرزاده جوانم پرپر شد
آقا شوهر جوانم بهم بده
واردسردخونه شدم
انقدر سرد بود
من با لباس داشتم منجمد میشدم
زیرلب گفتم
مادرجان
تاحالا ازتون چیزی نخاستم
شمارا ب حسینتون قسم میدم
شوهرم بهم برگردونیدیخچال بازشد زیب کاور پایین اومدیهو اون دکتر سردخونه گفت
کاور دوم بخار کرده
یاامام رضا.مرتضی خیلی سریع منتقل شدبخش مراقب ویژه
سه چهار روز طول کشید تا حالت.صداش طبیعی بشه
امروز ده روز مرتضی من برگشته
قراره منتقل بشه بخش مرتضی جان اجازه میدی من برم خونه
برگردم
چشماش باز بسته کرد گفت برو اما زود بیا
چشم
وارد خونه شدم
نرجس سادات روتاب تو حیاط نشسته بود تمام سعیم کردم نشون ندم خستم
سلام آبجی خانم
چه عجب ازاینورا
سلام عجب به جمالت
چیه آبجی خانم قرمزشدی
من مامان شدم
ای جانم
عزیزم.امروز چه روزخوبیه مرتضی هم قراره بخش من برم لباسهام جمع کنم برگردم تهران بهش قول دادم زود برگردم نرگس لباسات جمع کردی قبل از رفتن بیا میخام باهات حرف بزنم.چشم لباسام جمع کردم گذاشتم تو ماشینم آبجی خانم بفرماییدبنده درخدمتم.نرگس تصمیمت برای آینده چیه؟یعنی چی حرفت؟تو که نمیخای مرتضی تنها بذاری نرجس میفهمی چی میگی
پاشدم وایستادم اشکام جاری شد اون مردی که تو بیمارستان هست عشق منه نفسم به نفسش وصله شیمیایی،پیوند و قطع دست چیزی نیست که اگه حتی یه تیکه گوشت برمیگشت همسرم بودفهمیدی نرجس خانم خواهرت انقدرنامرد فرض کردی.نرگس من منظورم این نبودبسه به همه بگو نفس نرگس به نفس مرتضی وصله پس فکر بیخود نکنن.راهی تهران شدم تمام راه اشک میرختم سرراهم یه شاخه گل رزقرمزبراش خریدم وارد بخش شدم.پرستارخانم.کرمی.دکترارغوانی گفتن اومدیم حتما برید پیششون چشم وارد اتاق مرتضی شدم چشمام قرمز بودلب زدطوری که مادر نبینه چیزی شده.سرم به چپ و راست تکان دادم یعنی نه با صدای بغض آلودی گفتم این گل مال تو خریدم عزیزم رو کردم به.مادر:مامان چنددقیقه دیگه میشه باشید من برم پیش دکتر برگردم مادر:آره عزیزم درزدم صدای خانم دکتربودکه گفت بفرماییدخانم دکتر گفتید بودید بیام پیشتون.خانم دکتر:آره دخترم بشین.ببین دخترگلم معجزه است شوهرت برگشته شایدهمکاری دیگه بگن من خرافاتیم اما من باوردارم خانمی ببین شوهرت ازاینجارفت تاشش ماه باید غذاش میکس بشه چون پیوند ریه زده
چشم، ممنونم .
خواستم خارج بشم صدام کرد.
دخترم
بله
میشه از امام رضا بخوای گمشده منم برگرده باتعجب نگاش کردم گفت: میشه بشینی چند لحظه
#ادامہ_دارد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌿فصل پریشان شدنم را ببین....
@IslamLifeStyles_fars
🔅 #هر_روز_با_قرآن
صفحه 232
🔅 امیرالمؤمنین امام علی عليهالسلام:
🔴 نعمت با بخشش، تداوم يابد.
📚 غررالحكم حدیث ۴۳۴۴
🌷 @IslamLifeStyles_fars
*یوسف زهرائی*
💫✨💫✨💫
✨ کلام حضرت زهرا «سلام الله علیها» در مبارزه با بدعتها و انحرافات:
... آن گاه آن قدر درنگ نکردید که این دل رمیده آرام گیرد .... به آتش دامن زدید تا آن را شعلهور سازید، و براى اجابت نداى شیطان، و براى خاموش کردن انوار دین روشن خدا، و از بین بردن سنن پیامبر برگزیده آماده بودید،...(۱)
✨امام صادق«علیه السلام»در بارهی قائم اهل بیت «علیهم السلام» میفرماید: «بدعتی نمی ماند جز آن که از بین می برد و سنّتی نمی ماند جز آن که بر پامی دارد.»(۲)
💫✨💫✨💫
*سلام* برفاطمه، مدافع دین پدر در برابر انحرافات صدر اسلام
و *سلام* بر «قائم آل محمد» نابود کننده بدعتها و بدعت گزاران
📌 *به راستی چقدر شبیه مادرید..*
💫✨💫✨💫
📚۱) خطبهی فدکیه
📚۲) ( ینابیع المودة، ج ۳، ص ۶۲
🍃@IslamLifeStyles_fars
ختم نهج البلاغه در ۱۹۲ روز.mp3
3.4M
🔈 ختم گویای #نهج_البلاغه در ۱۹۲ روز.
🌷تقدیم به روح پاک و مطهر شهید حاج قاسم سلیمانی و شهید ابومهدی المهندس
🔷 سهم روز صد و پنجاه و پنجم : خطبه ۱۰۸ تا خطبه ۱۰۷
#نهج_البلاغه
┄┄┅┅✿🌷❀🌷✿┅┅┄┄