eitaa logo
مه‌شکن🇵🇸
1.3هزار دنبال‌کننده
6.5هزار عکس
535 ویدیو
76 فایل
✨﷽✨ هرکس‌می‌خواهدمارابشناسد داستان‌کربلارابخواند؛ اگرچه‌خواندن‌داستان‌را سودی‌نیست‌اگردل‌کربلایی‌نباشد. شهیدآوینی نوشته‌هایمان‌تقدیم‌به‌ اباعبدالله‌الحسین(ع)‌وشهیدان‌راهش..‌. 🍃گروه‌نویسندگان‌مه‌شکن🍃 💬نظرات: https://payamenashenas.ir/RevayatEshgh
مشاهده در ایتا
دانلود
🔸 🔸 🥀🍃 خبرها حاکی از آن است می‌برّند سرها را... (به مناسبت سالگرد شهادت و روز بزرگداشت ) تازه بیدار شده بودم؛ نزدیک اذان ظهر بود. ساعت هفت صبح از حرم برگشته بودیم. رفتم که وضو بگیرم برای نماز. نرجس هنوز نتوانسته بود از تخت دل بکند. با چشمان پف کرده داشت کانال‌ها و گروه‌هایش را زیر و رو می‌کرد و هربار، خبری که به نظرش مهم می‌آمد را برای من هم بلند می‌خواند. آب وضو هنوز داشت از دست و صورتم می‌چکید که نرجس گفت: یکی از رزمنده‌های سپاه قدس رو اسیر کردن. اولش خبر به نظرم مهم نیامد. با خودم گفتم در سوریه که حلوا خیرات نمی‌کنند، جنگ است و یکی از اتفاقاتی که در جنگ می‌افتد، اسارت است. داشتم از کنار تخت رد می‌شدم که گوشی‌اش را چرخاند و عکس آن رزمنده را نشانم داد. مغزم تکان خورد؛ انگار یک‌باره جریان برق از بدنم رد شده باشد. با دقت نگاهش کردم؛ انگار عجیب‌ترین عکس دنیا را می‌بینم. همان عکس معروف بود، همان که در آن چیزی دیده نمی‌شد جز شجاعت و آرامش چشمان . یک جوری شدم؛ نمی‌دانم چجوری. اما دیگر برایم بی‌اهمیت نبود. نرجس متن زیر عکس را برایم خواند؛ اما آن لحظه چیزی نفهمیدم. بعد هم خودش چیزهایی گفت که آن‌ها را هم دقیق نشنیدم؛ انگار می‌گفت کاش زودتر آن رزمنده را شهید کنند و اذیت نشود. یک چیزی توی همین مایه‌ها. با همان ذهن پر تشویش، ایستادم به نماز ظهر. درباره زیاد خوانده بودم؛ اما تا بحال درباره اسارت نیروهای ایرانی در دست داعش فکر نکرده بودم. هرچه بیشتر به آن فکر می‌کردم، بیشتر مغزم مچاله می‌شد. با خودم می‌گفتم الان خانواده‌اش چه حالی دارند...خودش چی؟ خودم هم نمی‌دانستم چه دعایی بکنم برایش؛ اما ذهنم را کامل اشغال کرده بود. آن روز اصلا نمی‌دانستم اسمش چیست و اهل کجاست و... فقط می‌دانستم یک مدافع حرم از سپاه قدس است. همین. انقدر ذهنم درگیر شده بود که وقتی شب رفتیم حرم هم نتوانستم عین آدم زیارت کنم. صحن را که می‌دیدم، ضریح را که می‌دیدم، زائران را که می‌دیدم، رواق‌ها را که می‌دیدم، در همه این لحظات او می‌آمد جلوی چشمم. آب‌سرد‌کن‌های حرم را که می‌دیدم، یاد لب‌های تشنه‌اش می‌افتادم و بغض می‌دوید در گلویم. انگار در تمام آینه‌کاری‌های حرم تکثیر شده بود. از شب تا نماز صبح برایش دعا کردم؛ نمی‌دانم چه دعایی. من راه حل این مسئله را نمی‌دانستم، حلش را سپردم به خدا. صبح که از حرم برگشتیم، گیج خواب بودم. ولو شدم روی تخت فنری هتل و پلک‌هایم داشت می‌افتاد روی هم. نرجس داشت کانال‌هایش را چک می‌کرد. با همان صدای خواب‌آلودش گفت: اون پاسداره که اسیر شده بود رو امروز شهیدش کردن. خواب از پلک‌هایم پرید و سیخ نشستم سر جایم. نگاهش کردم. نرجس هنوز نگاهش روی گوشی بود و چهره‌اش درهم شده بود: سرش رو بریدن. آخی... نمی‌دانستم خوشحال باشم یا ناراحت. پیام‌رسانم را باز کردم. در همه کانال‌ها نوشته بودند شهادتت مبارک شهید بی‌سر. دلم زیر و رو شد؛ اما گریه نکردم. یعنی نمی‌دانستم باید گریه کنم یا نه؛ اما نمی‌دانم چهره‌ام چطوری شده بود که تا چند روز بعد همه در گوشی به هم می‌گفتند: سربه‌سرش نذارید، توی سوریه شهید دادیم، ناراحته. 🥀🍃🥀🍃🥀 می‌خندید، ایستاده بود کنار ضریح. سالم بود، با همان لباس نظامی. می‌خندید. همه‌جای حرم بود، در صحن‌ها، در رواق‌ها، کنار سقاخانه، روبه‌روی پنجره فولاد. محسن حججی در میان آینه‌کاری‌های حرم تکثیر شده بود... 🥀🌱 https://eitaa.com/istadegi
🌱خم نخواهد کرد حتی بر بلند دار هر کسی بالا کند با نیت دیدار 🌱هر زمان یک جور باید عشق را ابراز کرد چون تو که هر بار دل می‌دادی و این بار 🌱عشق! آری عشق وقتی سر بگیرد، می‌رود بر سر دروازه‌ها سر، بر سر بازار 🌱ای شکوه ایستا! نگذار بر دیوار دست تا جهان نگذارد از دست تو بر دیوار 🌱کاشف‌الاسرار می‌خواهد گره‌گیسوی عشق خوش به هم پیچیده است این رشته بسیار 🌱لیلةالقدر است این افتاده در گودال، ماه مطلع‌الفجر است این برکرده از نیزار ... 🌱حاصل مرگ گل سرخ است عطر ماندگار پس ملالی نیست از گل می‌بُرد عطار 🌱شمع بی‌سر زنده می‌ماند که من باور کنم روی دوش مرد گاهی می‌شود سربار 🌱جای دارد صبح بگذارند نام شام را چون که دیگر می‌شود خورشیدِ شامِ تار، 🌱چون طلب کرده‌ست از اهل وفا دلدار دل در طبق با عشق اهدا می‌کند سردار 🌱دل به یک دست تو دادم سر به دست دیگرت زیر سر بگذار دل یا زیر پا بگذار 🌱العطش گفتی ولی آب از سر دنیا گذشت یک نفس آخر کشیدی جام را انگار 🌱زندگی یعنی عبادت، زندگی یعنی نماز مرگ یعنی والسلام از سجده‌ات بردار 🌱آسمان! از ماه بالاتر نبر خورشید را نیزه را پایین بیاور، نیست یار از یار شاعر: محمد زارعی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام چه دعای قشنگی. ان‌شاءالله به حق امام حسین علیه السلام چنین اتفاقی بیفته. حالا هم هرکس این پست رو دید یه صلوات بفرسته برای استجابت دعای این کاربر عزیز.
سلام همچنین. برنامه خاصی استفاده نمی‌کنم و سراغ ندارم، توی نرم‌افزار Word فایل رو با فرمت پی‌دی‌اف ذخیره می‌کنم.
سلام این قطعا عنایت خود شهید حججی بوده. ان‌شاءالله شهدا دست همه ما رو بگیرند.
سلام من نمی‌تونم قطعی پیشنهاد بدم که ثبت‌نام کنید یا نه. اساتید انقلابی و خوبی در باغ انار هستند که واقعا متعهدانه تدریس می‌کنند. هزینه کلاس‌ها هم نسبت به جاهای دیگه خیلی کم‌تره؛ ضمن این که بخاطر شرایط کرونا، کلاس مجازی خیلی ایمن‌تر هست. اما طبیعی هست که بخاطر مجازی بودن کلاس، کیفیت آموزشی هم کم‌تر باشه و بالاخره مشکلات خودش رو داره این که در کلاس‌های باغ انار رشد بکنید به تلاش خودتون بستگی داره، اگر ثبت‌نام کنید ولی فقط در گروه عضو باشید و تمرینات رو انجام ندید و فعالیت نکنید، قطعا فایده نداره. دیگه باید بسته به شرایط خودتون بسنجید که شرکت بکنید یا نه.
سلام چندتا از رفقای شهید خودم رو معرفی می‌کنم. ۱. شهید زهره بنیانیان؛ متولد ۱۳۳۳، در اصفهان. با یک واسطه شاگرد بانو مجتهده امین بودند. فراز و نشیب های زیادی توی زندگی‌شون داشتند، تکواندوکار بودند، در حدود بیست سالگی به سوریه رفتند و آموزش‌های چریکی دیدند و به ایران برگشتند تا علیه شاه مبارزه کنند. مربی دفاع شخصی بانوان بودند و بعد از ازدواج هم به مبارزات خودشون ادامه دادند، بعد از انقلاب همراه همسرشون در یک عملیات شرکت می‌کنند تا یکی از خونه‌های تیمی منافقین رو در فولادشهر زیر ضربه ببرند و در همون عملیات درحالی که باردار بودند شهید می‌شن. کتاب رو درباره ایشون نوشتند. ۲. شهید محسن فرج‌اللهی. متولد ۱۳۶۵ در خرم‌آباد. روحیه لطیفی داشتند و خیلی به خودسازی مقید بودند. باید زندگی ایشون رو در کتاب «سکوت آرامم نمی‌کند» بخونید. ایشون از پاسدارهایی بودند که در پادگان امام علی علیه‌السلام خرم‌آباد مشغول خدمت بودند و ۲۰ مهر ۸۹ در اثر انفجار سامانه موشکی به شهادت رسیدند. ۳.شهید زینب کمایی؛ متولد ۱۳۴۶ در آبادان، اسم اصلی شهید میترا بود که به زینب تغییرش داد. یک دختر مهربان، باگذشت و دلسوز که خیلی بیشتر از سن خودش می‌فهمید و خودسازی می‌کرد. جنگ که شد همراه خانواده ش به شاهین‌شهر اومد. مطالعه بالایی داشت و سعی می‌کرد توی مدرسه مبلغ اسلام و انقلاب باشه. انقدر فعال بود که بارها تهدید شده بود. بخاطر همین فعالیت‌ها بود که شب عید، منافقین در راه بازگشت از مسجد ترورش کردند. همه خواهر و برادرهای زینب جبهه بودند اما فقط زینب که پشت جبهه بود شهید شد.کتاب «من میترا نیستم»درباره زینبه.
سلام بنده کلاس آقای اسماعیل واقفی رو به طور مجازی شرکت می‌کنم اما تا قبل از اون کلاس نرفتم. قطعا بدون کلاس هم می‌شه نوشت؛ به شرطی که زیاد مطالعه کنید، تمرین و پشتکار داشته باشید و از نقدها استفاده کنید
✅ این طرح(ولایت)بایستی فراگیر شود. امام خامنه ای مدظله العالی 🔻 آغاز ثبت نام دوره های مجازی 🇮🇷 ١۴٠٠🇮🇷 🔸 ویژه برادران وخواهران غیرحوزوی (١٨تا۴۵سال) و... 🔰ثبت نام: تا ٢٠ مردادماه 🌐 hamzevasl.ir آدرس کانال‌ ها: 🆔 eitaa.com/hamzevasl 🆔 t.me/hamzevasl 🆔 ble.ir/hamzevasl 🆔 instagram.com/hamzevasl ╰─═✧✿🇮🇷✿✧═─╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام دوستان عزیز فرا رسیدن ماه محرم رو تسلیت عرض می‌کنم. امیدوارم خداوند به همه ما توفیق عزاداری با بصیرت بده. از امشب به مدت ده شب، هیئت مجازی بسیار کوچکی داریم. به احترام این هیئت، در این ده شب فقط یک قسمت از رمان تقدیم شما می‌شه. به اضافه یک جلسه سخنرانی از آقای پناهیان و یک مداحی‌. ان‌شاءالله برای ما هم دعا کنید...