مرزهای عراق بسته شد/ زائران #اربعین فعلا سفر نکنند
🔹معاون امنیتی استانداری خوزستان: ناآرامیهای عراق باعث بستهشدن مرز از سوی این کشور شده و در پی آن خروج زوار ایرانی از تمام مرزها از عصر امروز متوقف شد. زائران تا اطلاع ثانوی به مرزها مراجعه نکنند و منتظر اطلاعرسانی باشند.
🔹رئیس ستاد اربعین: درباره امنیت و سلامت مسافران ایرانی در عراق جای هیچ نگرانی نیست و آنها با برنامهریزی به کشور باز خواهند گشت.
#اربعین
مهشکن🇵🇸🇮🇷
مرزهای عراق بسته شد/ زائران #اربعین فعلا سفر نکنند 🔹معاون امنیتی استانداری خوزستان: ناآرامیهای ع
سلام
باور کنید دلم نمیخواست اینطوری بشه...
😔
مهشکن🇵🇸🇮🇷
سلام اتفاقا این راه رو هم امتحان کردم متن رو بخونید 👇🏻
بسم الله الرحمن الرحیم
#...
#اربعین
✍️فاطمه شکیبا
هرچه به اربعین نزدیکتر میشویم، امید من هم آب میرود. هرکس میپرسد چطور میخواهی بروی کربلا، میگویم با پای دل و طوری بحث را میپیچانم که دیگر دربارهاش حرف نزند. اخبار اگر حرفی درباره اربعین بزند، سریع فرار میکنم به اتاقم و هر پیامی در گروهها و کانالها که در رابطه با اربعین باشد را نادیده میگیرم؛ یعنی ادای نادیده گرفتن درمیآورم، اما چشمم دنبالش است آخر. حتی دو روز پیش به یکی از دوستان پیام دادم و پرسیدم کاروان معتبری که دختران مجرد را هم کربلا ببرد میشناسد یا نه؛ و چندتایی معرفی کرد. ناامیدانه بنرشان را برای بابا فرستادهام، بابا هم همه را دیدهاند و جواب ندادند. دنبالش رگباری، همه پیامهای مربوط به اربعینِ آقای پناهیان را از کانالش فوروارد کردهام برای بابا و طبق معمول دوتا تیک خورده فقط؛ بدون هیچ واکنشی. من هم از رو نرفتهام، همانها را چندباره فرستادهام.
دیشب که متن را در کانال گذاشتم، سیل پیامهای ناشناس سرازیر شد و من هم برخلاف قاعده، همه را همان ساعت گذاشتم(قرار بر این بود که پیامهای ناشناس را فقط صبح یکشنبهها جواب بدهیم). خب من زده است به سرم و هیچیک از اعضای مهشکن حق اعتراض ندارند؛ حتی خانم مصباح که شدیداً حساساند به نظم کانال. همین است که هست، تا اطلاع ثانوی مهشکن هم باید مثل من بهم ریخته باشد.
در پیامها گفته بودید بروم کمی ناز دخترانه خرج کنم برای نرم کردن دل بابا و این صحبتها... خب ببینید، من دو هفته پیش همین کارها را کردم. پدر را مهمان سفره رنگینِ دخترپز کردم و بعدش هم گفتم که میخواهم بروم کربلا. پدر گفتند که بعد از اربعین شاید رفتیم؛ چون من امسال نمیتوانم بیایم پیادهروی. گفتم که خودم میروم؛ یا من و مامان. گفتند که نه. من گفتم خواهش میکنم... و بابا باز هم گفتند نه. من هم گفتم چشم و سرم را زیر انداختم و رفتم چاییِ بعد از نهار را دم کردم. و بعد از آن هیچ کلامی در رابطه با اربعین رد و بدل نشد بینمان؛ بجز همان پیامهای کانال آقای پناهیان که گفتم. چرا؟ چون من دوست ندارم جلوی کسی گریه کنم.
تا این که بالاخره دیشب، گفتم باید این غرور لعنتی را بشکنم و کمی برای بابا آبغوره بگیرم؛ البته به توصیه شما. همین هم شد. بعد از نماز مغرب، زدم زیر گریه و همان لحظه دیدم بابا دارند صدایم میزنند. من هم دیدم الان وقتش است، پس شدت گریهام را بیشتر کردم و تا پدر برسند به اتاق، من حسابی صورتم خیس شده بود و لب ورچیده بودم. بابا هم هول کردند با دیدن این قیافه من و علت را پرسیدند و من هم که دیدم انگار عواطفشان داغ است، سریع چسباندم به تنور: من میخوام برم کربلا.
بابا هم هولزده و سریع گفتند: خب باشه برو!
برق گرفت من را و کلا گریه و لب ورچیدن و چهره معصومانه یادم رفت: مطمئنین؟
-خب اگه میخوای بری برو!
-مطمئن؟
-برو ولی با کی میخوای بری؟
سوال ترسناکی بود. به مِنمِن افتادم. بگذارید کمی وضعیت را برایتان روشن کنم: پدر چندان موافق این که من را تنهایی سفر بفرستند نیستند و من تنها در دوران دبیرستان، آن هم نهایتاً سه بار رفتم اردوی مسابقات کشوری قرآن؛ آن هم تهران و مشهد فقط. تمام این اردوها هم با نظارت شدید پدر همراه بود و تا از بابت مربی همراهمان و امنیت وسیله سفر و محل اسکان مطمئن نشدند، اجازه صادر نکردند(که این حساسیت طبیعی هم هست و از آن ناراحت نیستم؛ چون نشانه محبت است). بعد فکر کنید چطور ممکن است به یک سفری مثل اربعین رضایت بدهند؟(اینها را مینویسم چون مطمئنم خیلی از دختران وضعیتی مشابه من دارند.)
افتاده بودم به چه کنم و دربهدر دنبال کسی بودم که همراهش بروم. در مرحله اول، دست به دامان عمهها شدم که میدانستم قبلا از فیلتر امنیتی پدر رد شدهاند. داشتیم با عمه محترمه درباره سفر صحبت میکردیم و از بابت داشتن گذرنامه معتبر ذوق میکردیم و برای هزینهاش برنامه میریختیم؛ و البته داشتم عمه محترمه را راضی میکردم که عراق خطری ندارد و با یک کاروان حسابی میرویم که خیالمان از بابت همه چیز راحت باشد و اینها... و پشت تلفن راه به راه اشک میریختم که بالاخره دعاهای اعضای مهشکن گرفت و یک معجزه دارد برایم رخ میدهد... و همان وقت تلفن پدر زنگ خورد. یکی از دوستان پدر بود که بابا به زحمت موفق شده بود او را راضی کند وارد پیامرسان ایرانی بشود و حالا میخواستند کیفیت تماس تصویری سروش را امتحان کنند. این دوست پدرمان هم نه گذاشت، نه برداشت و سریع گفت: انگار عراق هم بهم ریخته، شبکه خبر زیرنویس کرد که فعلا نرین کربلا...
مهشکن🇵🇸🇮🇷
سلام اتفاقا این راه رو هم امتحان کردم متن رو بخونید 👇🏻
من را میگویی... دوست داشتم یکی بزنم توی سر خودم و یکی توی دهان او. چون مطمئن شدم اگر یک درصد احتمال داشت که پدر اجازه بدهد، حالا دیگر محال ممکن است دخترش را بفرستد چنین جای ناامنی. و بعد پیامهای حاکی از بسته شدن مرز را در کانالها دیدم و به سرم زد که نکند واقعا مشکل منم؟! نه... کفر نگو دختر... خب کفر کجا بود؟ سال نود و هشت هم قرار بود کربلا برویم که کرونا آمد. انگار برای کربلا نرفتن من یکی، خدا حاضر است عراق را و چه بسا دنیا را بهم بریزد... استغفرالله... کاش یکی پیدا بشود و بگوید مشکل از من است واقعا یا نه... خلاصه که، حسابی به سرم زده و به معنای واقعی قاطی کردهام...
پ.ن: پس پیرو آن، نظم کانال را هم حسابی بهم میریزم... خانم مصباح و سایر مهشکنها درجریان باشند، اگر جا ماندهاند بقیه مهشکنها هم تشریف بیاورند و بنویسند و بهم بریزند و دور هم و دربرابر اعضای کانال، گریه کنیم همگی...
#احتمالا_ادامه_دارد ...
#اربعین
#مقتدی_صدر