دیروز داشتم توی کمدم دنبال یه چیزی میگشتم که اینا رو پیدا کردم.
یه سرویس سفالی چایخوری که پدربزرگم وقتی پنج سالم بود برام از تهران آوردن.
راستش با این که چهار، پنج تا سرویس چایخوری چینی کامل داشتم، ولی اینا برام یه چیز دیگه بودن...
هنوزم خیلی دوستشون دارم. یه طوری که دم دست نگهشون میدارم، ولی بقیه سرویسها رو اصلا نمیدونم کجان و تیکههاشون گم شدن.
این تنها سرویسیه که همه تیکههاش هنوز هستن.
هنوزم وقتی میبینمش دلم میخواد باهاشون برای پدربزرگم چایی درست کنم، مثل وقتی بچه بودم.
#خاطره_بازی
بچه که بودم یه عادت کلاغگونه هم داشتم که هرچیز براقی میدیدم نگه میداشتم،
درواقع یه کلاغ درون داشتم😅
این چیز براق میتونست دونههای تسبیحی که پاره شده، جواهرات بدل، صدف، دکمههای قشنگ و... باشه. درواقع ارزش مادی نداشتن ولی من خیلی دوستشون داشتم، توی این صندوق با تدابیر امنیتی خاص نگهداریشون میکردم و هنوزم دارم شون و حاضر نیستم دورشون بندازم!
کلاغ درونم هنوز فعاله😅
#خاطره_بازی
شاید باورتون نشه ولی عزیزترین اسباببازیهای بچگیم اینان که هنوزم جلوی چشمم نگهداریشون میکنم!!
البته اینا بازماندهی یه ارتش کاملن، یه مجموعه کامل که به مرور توی اسبابکشی و... گم شدن.
من با اینا از کلکسیونم محافظت میکردم😎
پ.ن: اونایی که شاخه زیتون خوندن احتمالا با دیدن اینا یاد یه قسمت از رمان میفتن...
#خاطره_بازی