eitaa logo
مه‌شکن🇵🇸
1.3هزار دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
522 ویدیو
75 فایل
✨﷽✨ هرکس‌می‌خواهدمارابشناسد داستان‌کربلارابخواند؛ اگرچه‌خواندن‌داستان‌را سودی‌نیست‌اگردل‌کربلایی‌نباشد. شهیدآوینی نوشته‌هایمان‌تقدیم‌به‌ اباعبدالله‌الحسین(ع)‌وشهیدان‌راهش..‌. 🍃گروه‌نویسندگان‌مه‌شکن🍃 💬نظرات: https://payamenashenas.ir/RevayatEshgh
مشاهده در ایتا
دانلود
اینو دیروز توی یه گروه‌ها نوشتم: اینو نمی‌بینیم که ایران ۴۵ ساله توی این منطقه فوق‌العاده ناامن امن مونده ما اصلا و ابدا نمی‌فهمیم ناامنی چیه اونم درحالی که همه با ما سر جنگ دارن و همه گروه‌های تروریستی دندون‌هاشون برامون تیزه این خیلی نامردیه که سریع فحش رو بکشیم به نیروهای امنیتی کم‌کاری کردن؟ خب اگر اینطور بوده باید مسئولیتش رو بپذیرن، قابل توجیه هم نیست. نفوذ بوده؟ قطعا بوده و باید از بین بره. ولی ولی ولی آدم نباید سریع تا یه مشکلی پیش میاد خودزنی کنه... این اسمش انتقاد نیست. می‌دونید مثل چیه؟ مثل اینه که پدر من یه عمر خرج خورد و خوراک و تحصیل و زندگی منو داده، بعد الان چون میگه فلان وسیله رو نمی‌تونم برات بخرم، کل زحماتشو ببرم زیر سوال و بهش بگم تو کلا عرضه نداری از من حمایت کنی و همیشه یه پدر بی‌مسئولیت بودی و... این بی‌انصافی نیست؟ همیشه حمایت کرده، یه بار نتونسته! مثل دروازه‌بانی که ده بار به دروازه‌ش حمله میشه، ۸ تا رو میگیره دوتا رو نه، همه بابت اون دوتا فحشش میدن ولی هیچکس بابت اون ۸تا ازش تشکر نمی‌کنه... http://eitaa.com/istadegi
از عمق وجود دوستش داشتم؛ جزء کسانی بود که به دل می‌نشست. فکر کنم از شهادت سردار شناختمش؛ از آنجایی که سه بار پشت سرهم محکم و با صلابت گفت: «شهیدالقدس، شهیدالقدس، شهیدالقدس». معمولا همه در دنیای تنهایی‌شان، کسانی را دوست دارند (به قول امروزی‌ها کراش می‌زنند). این آدم هم جزء همان افراد بود برایم. در مراسمات مختلف چشمم او را می‌دید و گاهی در دیدارهای خصوصی‌اش با رهبر لبخند و آرامشش را دنبال می‌کردم. شاید دلیلش، خاکی بودن و لبخند همیشگی‌اش در رویارویی با ایرانیان بود و یا حضورش در مراسماتی که وظیفه‌اش نبود هرچه که بود خط سیر فعالیت‌هایش برایم شیرین بود و یادآور مقاومت و صبر. صبح روز چهارشنبه شد، دقیقا نقطه‌ای که باور کردنش سخت بود. حالا او شهید شده، شهادتش به کنار چون حداقل من یکی او را چون شهیدان می‌دیدم؛ اما مکان شهادتش حالا شده داغی جگرسوز. بعد از خبر شهادت، هرکس که خانواده‌ام را می‌شناخت و دیده بود، با دیدنم می‌گفت: «تا حالا دقت کردی که چقدر اسماعیل هنیه شبیه بابات بوده؟ کاش اونم شهادت قسمتش بشه.». قبلا که نه اما حالا که نگاه می‌کنم، کمی به پدرم شباهت دارد. حالا می‌فهمم دوست داشتن قلبی‌ام از کجا نشات گرفته؛ شباهتی که در ذهنم حتی نمی‌گنجید و حالا نقش بسته است؛ در حدی که دیگر پدر را هنیه میبینم و هنیه را پدر، وقتی خودش داستان شباهتش را شنید برای خودش دعای شهادت کرد، مثل همه روزها و ساعت‌ها. واقعا هم گاهی حیف است برخی افراد بمیرند و شهید نشوند. این بار دلم دیگر نمی‌جوشد که حتما تشییع را باشم، وجودم ناملایم نیست و شاید این آرامش را مدیون شباهت اسماعیل هنیه به پدرم باشم. حالا منم که از او طلب زندگی و صبری چون خودش را می‌کنم و در نهایت در پیشگاه خدا زمزمه می‌کنم: «الهم ارزقنا الشهادة فی سبیلِک.» ان‌شاءالله. ✍🏻گمنام http://eitaa.com/istadegi