مهشکن🇵🇸🇮🇷
🔸با توجه به حوادث اخیر #دانشگاه_شریف ، جا داره مروری داشته باشیم بر بخشی از رمان #رفیق و بازخوانی "ش
- قربان ماشین نگهبانی رو آتیش زدن. انگار از قبل هماهنگ شده بوده و ترقه و مواد آتشزا داشتن. دخترها هم ریختن بیرون. شیدا و صدف هم جلوتر از همه دارن شعار میدن، میشنوید شعارها رو؟
حسین میشنید؛ خوب هم میشنید. صدای یک گردان دانشجوی عصبانی بود که فریاد میزدند:
- رأی ما رو پس بده! رأی ما رو پس بده!
راه پس گرفتن رأی از نابودی دانشگاهشان میگذشت؟ داشتند به اشارههایی از آن سوی مرزها، با دست خود، خانهی خود را به آتش میکشیدند. چند لحظه فکر کرد و پرسید:
- صابری، الان شیدا و صدف کجان؟
- وسط جمعیت، با همون پسره که آوردشون دارن دانشجوها رو تحریک میکنن. شیدا صورتش رو پوشونده؛ ولی صدف نه!
آوردن یک مهره غیرحرفهای و ساده و احساسی مثل صدف در آن معرکه، یعنی صدف قربانی این ماجرا بود و باید کشته میشد. ذهنش رفت به ده سال پیش؛ خرداد سال هفتاد و هشت و حوادث کوی دانشگاه تهران. احساس کرد جایی در مرکز سرش میسوزد. دوباره داشتند کار را به جایی میرساندند که پای گارد ویژه وسط بیاید؛ و این یعنی آنچه نباید بشود...
صدایش را بلند کرد و خطاب به صابری گفت:
- خانم صابری، خوب گوش کن ببین چی میگم! نباید بذاری یه تار مو از صدف یا شیدا کم بشه، مفهومه؟ حتی اگه لازمه درگیر شو، ولی نذار کسی بهش آسیب بزنه! به هیچ وجه نذار دستگیر بشه، حتی به قیمت شهادت یا دستگیری خودت! مفهوم شد؟
صدای محکم صابری را سخت میشنید که گفت:
- بله قربان. چشم. یا علی!
حسین عذاب میکشید از این که حوادث را روی صفحه مانیتور میدید. آدمِ نشستن پشت خط نبود. صدای کمیل و صابری را میشنید که خبرهاشان از زهر هم تلختر بود.
- قربان، آمفیتئاتر داره توی آتیش میسوزه!
- قربان، به خوابگاه الغدیر هم حمله کردن!
- حاجی، دارن حمله میکنن به ساختمونهای مرکزی!
- قربان، حلقه اصلی اعتراضات از پونزده نفر هم بیشتر نیستن، همونا دارن جمعیت رو هیجانی میکنن!
✨✨✨
پ.ن: کشوندن اعتراضات و در پی اون، درگیری و ناامنی به دانشگاه، از سال هفتاد و هشت یکی از سیاستهای دشمن بوده تا جامعه نخبگانی کشور رو فلج و دچار دوقطبی کنه. وقتی فضای دانشگاه امنیتی میشه، جامعه دانشجویی که قراره راه درمان مشکلات کشور رو از راه علمی و منطقی پیدا کنه، دچار هیجانات و احساسات میشه و نمیتونه مثل قبل کارآمد باشه؛ و حتی خودش به یک مشکل برای کشور و نظام تبدیل میشه.
متاسفانه رسانههای دشمن سعی دارند به درگیری و ناامنی در دانشگاهها دامن بزنند و حتی مسائلی که در دانشگاه شریف بود رو بدتر از واقعیت نشون بدند تا احساسات مردم برانگیخته بشه.
مواظب باشید فریب عملیات روانی دشمن رو نخورید...
#ایران #حجاب #زن_عفت_افتخار
https://eitaa.com/istadegi
📖«...دندانهایم را برهم فشار دادم. تلفن با باتری خالی، مثل یک جنازه افتاده بود کنار دستم. هیچکدامشان جواب نمیدادند. خودم را جمع کردم روی مبل و زانوانم را بغل گرفتم. یک تنه، رکورد بدبختترین انسان روی زمین را شکسته بودم؛ اما سنم واقعا کم بود برای شکستن این رکورد. هنوز تولد شانزده سالگیام را نگرفته بودم حتی؛ که تا گردن رفتم زیر بار بدهیهایی که اصلا سر و تهش را نمیدانستم...»
📙بریدهای از رمان #شهریور 📙🍃
🌾 یک دخترانهی امنیتی دیگر، به قلم فاطمه شکیبا🌱
(نویسنده رمانهای شاخه زیتون، رفیق، خط قرمز)
⚠️هرشب در مهشکن:
https://eitaa.com/joinchat/4209770517Cd7795651b7
#حجاب #زن_عفت_افتخار
هدایت شده از مهشکن🇵🇸🇮🇷
📖«...دندانهایم را برهم فشار دادم. تلفن با باتری خالی، مثل یک جنازه افتاده بود کنار دستم. هیچکدامشان جواب نمیدادند. خودم را جمع کردم روی مبل و زانوانم را بغل گرفتم. یک تنه، رکورد بدبختترین انسان روی زمین را شکسته بودم؛ اما سنم واقعا کم بود برای شکستن این رکورد. هنوز تولد شانزده سالگیام را نگرفته بودم حتی؛ که تا گردن رفتم زیر بار بدهیهایی که اصلا سر و تهش را نمیدانستم...»
📙بریدهای از رمان #شهریور 📙🍃
🌾 یک دخترانهی امنیتی دیگر، به قلم فاطمه شکیبا🌱
(نویسنده رمانهای شاخه زیتون، رفیق، خط قرمز)
⚠️به زودی در مهشکن:
https://eitaa.com/joinchat/4209770517Cd7795651b7
#حجاب #زن_عفت_افتخار
مهشکن🇵🇸🇮🇷
📚فایل پیدیاف ناسفرنامه "موکب فرشتگان"✨ (مجموعه یادداشتهای اربعین۱۴۰۱) ✍️به قلم: فاطمه شکیبا(فرات
صفحاتی از دفتر یادبود موکب #لشگر_فرشتگان و یادداشتهایی سرشار از اخلاص و عشق..
🌱 زن در اسلام زنده و سازنده است؛ به شرطی که لباسش، لباس عفتش باشد...
🌱ما را حسینی کن و حسینی بمیران...
#زن_عفت_افتخار #حجاب
http://eitaa.com/istadegi