جلسه 5 قسمت اول.mp3
8.85M
🏴🎙🏴🎙🏴🎙🏴🎙🏴
جوابهایی که تاحالا در پاسخ به این سوال شنیدیم چیه؟
" اصلا خدا چرا مارو آفریده؟!"
میخواسته به یکی زور بگه؟!
آورده که عبادتش کنیم؟!
که امتحانمون کنه؟!
.
.
.
اصلا این سوال جواب نداره!
#دین_فطری
#ماه_محرم
•┈┈••🌱🌸•🍀•🌸🌱••┈┈•
http://eitaa.com/istadegi
•┈┈••🌱🌸•🍀•🌸🌱••┈┈•
🏴بسم رب الحسین🏴
📖مجموعه داستان کوتاه #بغض 💔
✍️به قلم: فاطمه شکیبا ( #فرات )
🏴دهم: کمان
(خواستم از زبان خنجر شمر بنویسم، نتوانستم.)
داشتی قدم به قدم جلو میرفتی و خودت را به چاه میانداختی؛ اما من نمیتوانستم سرت داد بزنم که حداقل من را با خودت نبری. هیچوقت فکر نمیکردم انقدر بدبخت شوم که وجودم، تنِ بچههای حسین را بلرزاند و بر تن یاران حسین زخم بزند؛ مثل بقیه آن شمشیرها و سلاحهای نگونبختِ سپاه عمر سعد. راستش من در خودم این توان را نمیدیدم که تیر از چله من به سوی سپاه حسین پرتاب شود. کاش موریانه مغزم را میخورد، کاش از دستت میافتادم و زیر سم اسبها خرد میشدم.
تو چنین آدمی نبودی ابوشعثاء. من در تمام سالهای همراهی با تو، تو را به پهلوانی و جوانمردی شناختهام نه راه بستن بر پسر پیامبر. حتی خواستم نفرینت کنم؛ آرزو کردم خدا جانت را بگیرد؛ ولی کارت به جنگ با پسر رسول خدا نرسد.
از همان وقت که رسیدیم به کربلا، چهرهات گرفته بود. ترس بود، شک بود یا خشم؟ نمیدانستم. خدا خدا میکردم بفهمی داری خودت را به چه چاهی میاندازی. با خودم میگفتم تو مگر نمیبینی کجایی؟ چرا دلدل میکنی؟ انقدر تردید کردی که رسیدیم به عاشورا و من خودم را به نابودی و عذاب ابدی نزدیک و نزدیکتر میدیدم. نماز صبح را که خواندید، با خودم گفتم دیگر تمام شد و تو من را هیزم جهنمات خواهی کرد.
- آیا هیچ فریادرسی نیست که به خاطر خدا ما رایاری کند؟ آیا هیچ انسان شرافتمندی نیست که از حریم مقدس رسول خدا پاسداری نماید؟
امام داشت خطبه میخواند و دل من پر میزد برای خیمهگاهش. مگر در گوشهای تو و همراهانت پنبه بود ابوشعثاء؟ امام بود! میفهمی؟ امام!
یک دستت را به افسار اسب گرفتی و تیردان و من را روی شانه محکم کردی. به اسبت لگد زدی و من گیج شدم. تو فرمان حمله نداشتی؛ هیچکس نداشت. نکند وعدههای رنگین و افسانهای ابنزیاد هوش از سرت برده بود؟ در گوشت التماس کردم که نرو. رفتی. تاختی. موهای همیشه پریشانت پریشانتر شدند و جلوی دیدم را گرفتند. منتظر شدم صدای چکاچک شمشیر بشنوم و با خودم میگفتم چه پایان بدی خواهی داشت با وجود قمر بنیهاشم؛ ای ابوشعثاء بیچاره!
نشنیدم. صدای قدمهای اسبت آرام شد و ایستادی. موهایت از جلوی دیدم کنار رفت. ایستاده بودی مقابل خیمهگاه امام؛ با سر فرو افتاده. خودت را از اسب انداختی. چهرهات عرق کرده و سرخ بود. لبت را میگزیدی، مثل کودکان مجرم و پشیمان. آرام قدم برداشتی به سوی خیمه امام. حالا بجای دو قدمی جهنم، در دو قدمی بهشت بودی و من، دیگر نگران در رفتن تیر از چلهام نبودم؛ اتفاقا شوق داشتم برای نشاندن تیرهای آهنین به سینه دشمن. شرمنده بودم که قضاوتت کردم. تو همان جوانمرد همیشه بودی ابنمهاصرِ موی پریشانِ من!
***
صبح زیر باران تیر میخندیدی؛ هم تو هم بقیه اصحاب. حتی تیرهایی که بر جانتان نشست هم نتوانست خنده را ازتان بدزدد. از همیشه سرحالتر بودی؛ من هم. تو تنها تیرانداز سپاه امام بودی مقابل چهار هزار تیرانداز سپاه کوفه. زانو زدی روی زمین؛ مقابل سپاه دشمن. در چهرهات اثری از ضعف و خونریزی و تشنگی نبود؛ جز لبان خشکت. محکمتر از همیشه من را گرفتی و انتهایم را بر زمین گذاشتی.
امام کنارت ایستادند. چشمت که به امام افتاد، کمی لبخند زدی و سر خم کردی و چهرهات گل انداخت. ترسیدم تیرها را درست به هدف نزنم و آبرویم پیش امام برود. تو زیر لب «لا حول و لا قوه الا بالله» گفتی؛ تیر را از تیردان بیرون آوردی و آن را بر چله من گذاشتی. پیش از آن که زه را بکشی، صدای امام را شنیدیم که گفتند: خدایا تیرش را به هدف برسان و پاداش او را بهشت قرار ده!
چنان شوری در ذراتم دوید که حس کردم میتوانم از چند فرسنگ دورتر، پرندهای را در هوا بزنم. نبض دستت را حس کردم که تندتر زد و من را محکمتر گرفتی. چنان با قدرت زه را کشیدی که نه سابقه داشت و نه از تن مجروحت انتظار میرفت. چند ثانیه بعد، کسی از سپاه دشمن از اسب افتاد و جگر من و تو خنک شد. لبخند زدی و الحمدلله گفتی. مردانه فریاد زدی: من فرزند بهدله، قهرمان پیادهنظام هستم.
تیر بعدی را که از چله بیرون کشیدی، امام دوباره فرمودند: خدایا تیرش را به هدف برسان و پاداش او را بهشت قرار ده!
تیر را که انداختی، دوباره صدای ناله از سپاه ابنسعد بلند شد و تو دوباره شکرگویان، رجز خواندی و تیر بر چله گذاشتی. لبان امام باز به دعا باز شد: خدایا تیرش را به هدف برسان و پاداش او را بهشت قرار ده!
تیر بعدی هم پهلوانی بر زمین افکند. صدتیر انداختی و هر تیر با دعای امام بدرقه شد. تیرهایت که تمام شدند، من را بر زمین انداختی. بند دلم پاره شد. اگر تیری نباشد، کمان به درد نمیخورد. سر جلوی امام خم کردی و گفتی: تنها پنج تیرم به خطا رفت.
دست گذاشتی روی قبضه شمشیر. کاش باز هم تیر داشتی و باز هم من میشدم وسیلهات برای کمک به امام. به زبان بیزبانی صدایت زدم؛ نشنیدی. انقدر غرق در تماشای امام و شوق یاریاش بودی که من را؛ رفیق و همراه همیشگیات را رها کردی، با شمشیر دویدی به سوی میدان و رجز خواندی: من یزیدم و پدرم مهاصر است، دلیرتر از شیر بیشه هستم؛ خدایا من یاور حسینم، و ابن سعد را رها کرده و از او دوری گزیدهام...
موهایت در میدان با باد میرقصید؛ زیباتر از همیشه. دعایت میکردم به جبران نفرینهای نابهجای قبلی. من را ببخش که زود قضاوتت کردم، مویْپریشان من...
#ما_ملت_امام_حسینیم
گروه نویسندگان مهشکن
http://eitaa.com/istadegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥀این آخرین شبی بود که ماه میتوانست چهره درخشان او را ببیند...
روایت واقعه عاشورا به زبان انگلیسی
🎤وِتْر (Vetr)
#محرم #ما_ملت_امام_حسینیم #امام_حسین
http://eitaa.com/istadegi
4_5933996725336279430.mp3
4.61M
🥀
امشبی را شه دین در حرمش مهمان است...
🎤حاج میثم مطیعی
#محرم #ما_ملت_امام_حسینیم
http://eitaa.com/istadegi
🌴اذان صبح به وقت عاشورای سال ۶۱ هجری؛ ۵:۴۷ بامداد
امام حسین بعد از نماز صبح برای اصحابش، سخنرانی و آنها را به صبر و جهاد دعوت کرد. طرف مقابل نیز نماز را به امامت عمر سعد خواند و بعد از نماز صبح به آرایش سپاه و استقرار نیرو مشغول شدند.
به نام نامی سر، بسمه تعالیٰ سر
بلندمرتبه پیکر، بلندبالا سر...
#عاشورا #محرم #ما_ملت_امام_حسینیم
http://eitaa.com/istadegi
🌴۶ صبح
امام حسین دستور داد تا اطراف خیمهها خندق بکنند و آن را با خاربوتهها پر کنند تا بعد آن را آتش بزنند و مانع از حمله سپاه از پشت سر بشوند.
صبحی دمید از شب عاصی سیاهتر
وز پی شبی ز روز قیامت درازتر...
#عاشورا #محرم #ما_ملت_امام_حسینیم
http://eitaa.com/istadegi
🌴طلوع آفتاب به افق کربلای سال ۶۱ هجری؛ ۷:۰۶ صبح
امام سوار بر شتری شد، روبهروی سپاه کوفه رفت و با صدای بلند برای آنها خطبهای خواند. صفات و فضایل خودش و پدر و برادرش را یادآوری کرد و اینکه کوفیان به امام نامه نوشتهاند. حتی چند نفر از سران سپاه کوفه را مخاطب قرار داد و از حجار بن ابجر و شبث ربعی پرسید که مگر آنها او را دعوت نکردهاند؟ آنها انکار کردند. امام نامههایشان را به طرف آنها پرتاب و خدا را شکر کرد که حجت را بر آنها تمام کرده است. یکی از سران جبهه مقابل از امام پرسید چرا حکم ابنزیاد را نمیپذیرد و آنها را از ننگ مقابله با پسر پیامبر نمیرهاند؟ اینجا امام آن جمله معروفشان را فرمودند: «الا و ان الدعی بن الدعی قد رکز بین اثنتین بین السلة و الذلة و هیهات مناالذلة... حرامزاده پسر حرامزاده، من را بین کشته شدن و قبول ذلت مجبور کرده؛ و ذلت از ما دور است.» سخنرانی امام حدوداً نیم ساعت طول کشیده است.
پس از آن چندتن از اصحاب امام، خطبههایی مشابه خواندند؛ ازجمله بُرَیر که «سیدالقرآء» کوفه بود و زهیربن قین. بعد از سخنان زهیر و بریر، امام فریاد معروف «هل من ناصر ینصرنی» را سر داد. چندتن از سپاهیان کوفه به امام پیوستند و خود را از عذاب و ننگ ابدی نجات دادند.
عشق توام کشاند بدینجا، نه کوفیان
من بینیازم از همه، تو بینیازتر...
#عاشورا #محرم #ما_ملت_امام_حسینیم
http://eitaa.com/istadegi
🌴۹ صبح
شمر به عمر سعد پرخاش کرد که چرا اینقدر تعلل میکند؟ عمر سعد نخستین تیر را به سمت سپاه امام رها کرد و خطاب به لشکریانش فریاد زد: «نزد عبیدالله شهادت بدهید که من اولین تیر را رها کردم.» بعد از انداختن تیر توسط عمر سعد، کماندارهای لشکر کوفه همگی با هم شروع به تیراندازی کردند. امام به یاران فرمودند: «اینها نماینده این قوم هستند. برای مرگی که چارهای جز پذیرش آن نیست، آماده شوید.»
در این تیراندازی تمام اصحاب امام مجروح و چند تن(طبق برخی نقلها پنجاه تن) به شهادت رسیدند.
این خطی از حکایت مستان کربلاست:
ساقی فتاد، باده نگون شد، شکست جام!
#عاشورا #محرم #ما_ملت_امام_حسینیم
http://eitaa.com/istadegi
🌴۱۰ صبح
بعد از تیراندازی، «یسار»، غلام «زیاد بن ابیه» و «سالم» غلام عبیدالله ابنزیاد از لشکر کوفه برای نبرد تن به تن ابتدای جنگ بیرون آمدند. عبدالله بن عمیر اجازه نبرد خواست. امامحسین نگاهی به او کرد و فرمود: «به گمانم حریف کشندهای باشی». عبدالله آن دو نفر را کشت، البته انگشتان دست چپش قطع شد.
بعد از این نبرد تن به تن، حمله سراسری سپاه کوفه شروع شد. ابتدا حجار به جناح راست سپاه امام حسین حمله کرد؛ اما حبیب و یارانش در برابر او ایستادگی کردند. زانو به زمین زدند و با نیزهها حمله را دفع کردند. همزمان شمر به جناح چپ سپاه امام حمله برد. زهیر و یارانش به جنگ مهاجمان رفتند. خود شمر در این حمله زخم برداشت و بعد از عقبنشینی هر دو جناح کوفی، عمر سعد پانصد تیرانداز فرستاد که دوباره سپاه امام را تیرباران کردند و در پی آن حملات، علاوه بر از پا درآمدن هر بیست و سه اسب لشکریان امام، تعدادی دیگر از اصحاب شهید شدند. الفتوح آن نفرات را پنجاه نفر و ابنشهرآشوب سی و هشت نفر ذکر کرده است. گروهی از سپاه شمر خواستند از پشت سر به امام حمله کنند که زهیر و ده نفر از اصحاب به آنها حمله کردند.
زهیر گفت: حسینا! بخواه از ما جان
حبیب گفت: حبیبا! بگیر از ما سر
#عاشورا #محرم #ما_ملت_امام_حسینیم
http://eitaa.com/istadegi
🌴۱۱ صبح
بعد از این حملات، امام دستور تکتک به میدان رفتن را به یاران داد. اصحاب با هم قرار گذاشتند تا زندهاند نگذارند کسی از بنیهاشم به میدان برود. یکی از نخستین کسانی که کشته شد، پیرمرد زاهد، جناب بریر بود. مسلم بن عوسجه بعد از او شهید شد. حبیب بر سر بالین او رفت و گفت کاش میتوانستم وصیتهای تو را اجرا کنم. مسلم با دست امام حسین علیهالسلام را نشان داد و سفارش کرد که امام را تنها نگذارد.
یک بار هم هفت نفر از اصحاب امام در محاصره واقع شدند، حضرت عباس محاصره آنها را شکست و نجاتشان داد.
گر طلب کردهست از اهل وفا دلدار، دل
در طبق با عشق اهدا میکند سردار، سر
#عاشورا #محرم #ما_ملت_امام_حسینیم
http://eitaa.com/istadegi
🌴اذان ظهر به افق کربلای سال ۶۱ هجری؛ ساعت ۱۲:۵۰
حبیب بن مظاهر موقع اذان ظهر شهید شد، چون که نوشتهاند امام خطاب به اصحاب گفت یکی برود با عمر سعد مذاکره بکند و بخواهد برای نماز ظهر جنگ را متوقف کنیم. یکی از لشکر کوفه صدا زد: «نماز شما قبول نمیشود.» حبیب به او گفت: «ای حمار! فکر میکنی نماز شما قبول میشود و نماز پسر پیامبر(ص) قبول نمیشود؟» و به جنگ او رفت اما از سپاه کوفی به کمکش آمدند و حبیب شهید شد. امام از شهادت حبیب متاثر شد و برای نخستینبار در روز عاشورا گریست.
امام نماز را شکسته و به قاعده «نماز خوف» خواند. گروهی از اصحاب به امام اقتدا کردند و بقیه به جنگ پرداختند. زهیر و سعیدبن عبدالله حنفی خودشان را سپر امام کردند. نوشته اند سعید بن عبدالله ۱۳ تیر و نیزه خورد و در پایان نماز، پیش پای امام افتاد و در نفس آخر از امام پرسید: آیا وفا کردم؟
دل به یک دست تو دادم، سر به دست دیگرت
زیر سر بگذار دل یا زیر پا بگذار سر...
#عاشورا #محرم #امام_حسین
http://eitaa.com/istadegi
🌴ساعت ۱۳
سی نفر از اصحاب امام تا وقت نماز زنده بودند و بعد از این ساعت شهید شدند. بعد از کشته شدن اصحاب، نوبت به بنیهاشم رسید. نخستین نفر، حضرت علیاکبر، پسر امام بود. البته برخی عبدالله بن مسلم بن عقیل را نخستین شهید بنیهاشم میدانند که ظاهرا جناب عبدالله بن مسلم، به طرز ناجوانمردانهای شهید شد. شهادت او بر جوانان بنیهاشم گران آمد، دستهجمعی بر اسب سوار شده و به دشمن حمله بردند. امام آنها را آرام کرد و فرمود: «ای پسرعموهای من بر مرگ صبر کنید؛ به خدا پس از این هیچ خواری و ذلتی نخواهید دید.»
روی دستش پسرش رفت، ولی قولش نه
نیزهها تا جگرش رفت ولی قولش نه...
#عاشورا #محرم #امام_حسین
http://eitaa.com/istadegi
🌴ساعت ۱۴
عاقبت، امام حسین و حضرت عباس تنها ماندند. عباس اجازه میدان خواست اما امام او را مامور رساندن آب به خیمهها کرد.
بعد از شهادت حضرت عباس، امام گریستند و آثار شکستگی در چهرهشان ظاهر شد.
تا مشک تو افتاد، دل فاطمه لرزید
خاک همه عالم به سر تیر و کمانها...
#عاشورا #محرم #امام_حسین
http://eitaa.com/istadegi
🌴ساعت ۱۵
امام به میدان رفت اما کمتر کسی حاضر به مقابله با ایشان میشد. بعضی تیر میانداختند و بعضی از دور نیزه پرتاب میکردند. شمر و ده نفر به مقابله امام آمدند. بعد از شهادت امام، بر پیکر مبارکش جای ۳۳ زخم نیزه و ۳۴زخم شمشیر شمرده شد. در مقاتل نوشتهاند زمانی که امام در آستانه شهادت بود کسی جرات نمیکرد به سمت ایشان برود؛ اهل حرم از صدای اسب ایشان ذوالجناح متوجه شده و بیرون دویدند. کودکی به نام عبدالله بن حسن دوید و به طرف مقتل امام آمد تا از امام دفاع کند؛ اما او را در بغل عمویش شهید کردند.
میان خاک، کلام خدا مقطعه شد
میان خاک؛ الف، لام، میم، طا، ها، سر
#عاشورا #محرم #امام_حسین
http://eitaa.com/istadegi
🌴اذان عصر به وقت کربلای سال ۶۱ هجری؛ ساعت ۱۶:۰۶
خنجر، بر حنجر و رگهای گردن امام بوسه زد...
تنش به معرکه سرگرم فضل و بخشش بود
به هرکه هرچه دلش خواست داد، حتی سر...
صلی الله علیک یا اباعبدالله...💔
#عاشورا #محرم #امام_حسین
http://eitaa.com/istadegi
1033298_741.mp3
3.73M
🥀
مستان همه افتاده و ساقی نمانده...
🎤مرحوم استاد کریمخانی
#عاشورا #ما_ملت_امام_حسینیم
http://eitaa.com/istadegi