-990765312_-210041.mp3
17.94M
🏴🎙️🏴🎙️🏴🎙️🏴
#دین_فطری
یک وقتهایی
توقع «کم» داشتن
از چیـزی کـه تمـااااااااام احتیاجـات مـرا برطـرف
میکنـد، عیـن ظلـم بـه خویشـتن اسـت.
نمـاز، اصـل زندگــی اســت؛ نــه یـک کار کوچکــی
کــه هــر روز جهــت آرامــش خودمــان و احیانــا
دوری از عــذاب الهــی، انجــام میدهیــم.
نمــاز، ماننــد موتــوری بــرای زندگــی اســت، اگــر آن را بــا چــرخ دندههــای وجودمــان درگیــر کنیــم، تاثیــر
شــگرف آن را بــر تمــاااام زندگیمــان میبینیــم.
راز ایــن اثرگــذاری اعجابانگیــز را «اینجــا»
بشــنوید.
#محرم
http://eitaa.com/istadegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 شهادت امام سجّاد (علیه السلام)
▪️ امام سجّاد (علیه السلام) پیام عاشوراء را با اشک چشم به گوش تاریخ رساند.
👤 حجةالإسلام عالی
#شهادت_امام_سجاد «ع» تسلیت باد.
#محرم
#امام_سجاد
#امام_حسین
http://eitaa.com/istadegi
بسم رب الشهداء
🔸 #لشگر_فرشتگان 🔸
🌷 #شهید_صدیقه_رودباری 🌷
🔸تولد: ۱۸ اسفند ۱۳۴۰، تهران، استان تهران
🔸شهادت: ۲۸ مرداد ۱۳۵۹، بانه، استان کردستان
#اربعین
http://eitaa.com/istadegi
مهشکن🇵🇸
بسم رب الشهداء 🔸 #لشگر_فرشتگان 🔸 🌷 #شهید_صدیقه_رودباری 🌷 🔸تولد: ۱۸ اسفند ۱۳۴۰، تهران، استان تهران
بسم رب الشهداء
🔸 #لشگر_فرشتگان 🔸
🌷 #شهید_صدیقه_رودباری 🌷
🔸تولد: ۱۸ اسفند ۱۳۴۰، تهران
🔸شهادت: ۲۸ مرداد ۱۳۵۹، بانه، کردستان
صدیقه تا خودش را شناخت به دنبال حقیقت بود. جرقههای انقلاب که زده شد با آگاهی در این مسیر قرار گرفت. در دبیرستان اقدام به تکثیر و پخش اعلامیه حضرت امام خمینی(ره) میکرد. صدیقه در جمعه خونین ۱۷ شهریور سال ۵۷ دوشادوش خواهران انقلابی ابتدای صف علیه حکومت ظالم پهلوی ایستاد. نوجوانی صدیقه همزمان شد با دوران انقلاب که با تشویق برادرش در کتابخانه امام حسن (ع) نارمک فعالیت میکرد.
انقلاب که شد صدیقه در مدرسهشان، انجمن اسلامی راهاندازی کرد. در همان زمان همراه دوستانش شروع به فعالیت جهادی و خدماتی به هموطنان نیازمند کرد. هرچه زمان میگذشت صدیقه دقیقتر وکاملتر در خط اسلام و انقلاب قرار میگرفت.
صدیقه اردیبهشت ۵۹ عضو انجمن اسلامی شد. آن زمان در رشته اقتصاد در دبیرستان درس میخواند. تابستان، صبحها به جهاد میرفت و عصرها هم در کلاس قرآن و نهج البلاغه شرکت میکرد. گاهی اوقات آخر هفتهها سری به معلولان آسایشگاه کهریزک و بیمارستان میزد و به پرستاران و بهیاران آنجا برای شستوشو و رسیدگی به سالمندان و معلولان کمک میکرد. گاهی برای بچههای کوچک آنجا غذا میپخت. آنها را حمام میبرد و با آنها بازی میکرد. گاهی با دخترهای جوان دوست و فامیل و آشنایان رفتوآمد میکرد تا رفتارشان را اصلاح کند که موفق هم بود.
صدیقه بسیار پر دل و جرئت بود. شجاعت و دلیریاش به گونهای بود که نشان میداد به زودی مهر شهادت روی شناسنامهاش خواهد خورد. پس از انقلاب هیجان و احساس وصفناپذیری پیدا کرده بود. احساسی که تا آن زمان مثل خون در رگهایش جاری بود، حالا پر خروش شده بود و او را از زندگی عادی و روزمره دور میکرد. از تعلقات دنیوی فاصله گرفته بود و مدام میگفت: "نباید در خانه بنشینیم و بگوییم که انقلاب کردهایم، باید بین مردم باشیم و پیام انقلاب را به مردم برسانیم."
وقتی پول توجیبیاش را میگرفت آن را وقف خانوادههای مستمند آنجا میکرد. در سفرش به مهاباد کارهای فرهنگی آنجا را هم انجام میداد. صدیقه عاشق مطالعه بود و کتاب جهانبینی توحیدی شهید مطهری و کتابهای مربوط به حضرت امام (ره) را زیاد میخواند. از طرفی اتفاقها، شنیده و دیدهها، واگویهها و قصههای ادبی خود را در دفترچهای یادداشت میکرد. دستنوشته و اشعار انقلابی او نشان از روح لطیف و حماسی و حق داشت.
در شعری به عنوان «در اوایل ۵۵» دردش را از سکوت جامعه، رنجش را از رنج کشیدنها و ستمهایی که بر مردم میرود و امیدش را به ادامه راه شهیدان و درک شهادت اعلام میکند:
«من فریاد خشک شده در گلو هستم
من چروک صورت پدر و مادر داغدیدهای هستم؛
من گرسنگی، دربهدری را میدانم
بهیاد داشته باش
راهم را ادامه بده
من شهیدم...»
و در شعری دیگر در سال ۱۳۵۶ (قبل از انقلاب) از اینکه با وجود این همه اسارت، هنوز فریاد عصیان و غرش مسلسل و بوی خون و دود، فضا را پرنکرده است، خشمش را اینچنین میسراید:
«مردم در این دوره از تاریخ خود
یخ بستهاند
در این رنج و اسارت
دست و پا را بستهاند
نه بوی خون، نه بوی دود، نه بوی مسلسل
پس من به کجاها میروم... من کیستم...؟»
۵ خرداد ماه ۵۹ از طریق انجمن اسلامی به سنندج رفت. میخواست در کردستان کار جهادی انجام دهد. در بانه هر کاری که از دستش برمیآمد انجام میداد. در روستاهای پاکسازی شده، کلاسهای عقیدتی و قرآن برگزار میکرد. با توجه به شرایط بسیار سخت آن روزهای کردستان، دوشادوش پاسداران بانه فعالیت میکرد و هیچگاه اظهار خستگی نکرد.
در سپاه بانه مسئول آموزش اسلحه به بانوان بود. مخابرات سنندج نیز محل فعالیت او به شمار میرفت. آنقدر فعال بود که یکی دوبار منافقین برایش پیغام فرستادند که: "اگر دستمان به تو برسد، پوستت را از کاه پر میکنیم".
خواهرش در ان روزها خواب دیده بود که اقایی نورانی وارد جمع میشود و صدیقه را صدا میکند و با خودش میبرد. از حاضرین پرسیدند که این آقا چه کسی بود؟ گفتند ایشان امام زمان بودند...
تعبیر این خواب را که پرسیدند، گفتند این دختر سربازیاش در راه اسلام قبول میشود...
مادرش در تب و تاب خرید جهیزیه برای او بود، اما صدیقه در فکر و اندیشه دیگری بود. آخرین باری که تلفنی با خانواده صحبت کرد برایشان از شهادت گفت. مرور دفترچه و دستنوشتههایش او را مشتاق شهادت نشان میداد. در نهایت در شامگاه ۲۸ مرداد سال ۱۳۵۹ با گلوله یکی از منافقین کوردل به آرزوی دیرینهاش یعنی شهادت در راه خدا رسید. پیکر صدیقه بعد از تشییع با شکوه در بانه و تهران در قطعه ۲۴ بهشت زهرا (س) به خاک سپرده شد.
#اربعین
http://eitaa.com/istadegi
◼️روح بلند و ملکوتی آیتالله ناصری به ملکوت اعلی پیوست
دقایقی پیش روح ملکوتی آیت الله ناصری پس از یک دوره بیماری در ۹۲ سالگی به ملکوت اعلی پیوست.
دکتر حسین زاده رئیس بیمارستان امین اصفهان خبر رحلت این عالم عالیقدر را تایید کرد.
ضمن عرض تسلیت به امت اسلام، از خداوند متعال علو درجات ایشان را خواستاریم.
#محرم
http://eitaa.com/istadegi
سلام و سپاس از لطف شما.
انشاءالله که نوشتن در این مسیر توسط همه نویسندگان مهشکن ادامهدار باشه.
#پاسخگویی_فرات
سلام
فایلش در کانال قرار گرفته، فایل نقاب ابلیس هردو فصل رو داره.
#پاسخگویی_فرات
سلام
ممنونم از لطف شما ✨
بله، بنا بر نیاز از نیروی خانم هم استفاده میشه.
#پاسخگویی_فرات
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 مردم قدرشناس اصفهان پدر معنوی خود را تا خانه ابدی، با شکوه همراهی کردند.
🔸تصاویری از تشییع باشکوه پیکر استاد اخلاق آیت الله ناصری در اصفهان
#ایت_الله_ناصری
#اربعین
بسم الله الرحمن الرحیم
#...
✍️فاطمه شکیبا
جزو معدود نوشتههایی ست که نمیدانم قرار است دقیقا آخرش به کجا برسم و حجمش چقدر است؛ و حتی نمیدانم دقیقا میخواهم چه بنویسم. فقط حس میکنم شاید آخرش برسد به عاقبت بخیری؛ برسد به نور مطلق. شبیه روزنگاشت است؛ هم روزنگاشت است هم نیست. واقعیت این است که نمیدانم برای اربعین باید چکار کنم. سالهای قبل وضعم روشنتر بود: نمیرفتم و در اصفهان موکب میزدیم.
امسال اما، نمیدانم میروم یا نه و برنامهای هم برای موکب نداریم. جمعی که بار موکب روی دوشمان بود، هریکی یک گوشه پراکنده شدهایم؛ یعنی هریکی در یک مرکز فرهنگی و من ماندهام و مهشکنم. مهشکنی که نمیدانم قرار است برنامه اربعینش چه باشد و از آن بدتر، برنامه خودم هم مشخص نیست.
دو سال گذشته مشکل کرونا داشتیم، سال قبلش مشکل گذرنامه و خروج، سال قبلترش یک مشکل دیگر و خلاصه، امسال فکر میکردم هیچکدام از مشکلات نباشد؛ اما با یک مانع بزرگ مواجه شدم: اجازه پدر گرام.
احتمالا تجربهاش کردهاید؛ وقتی یک پدر مقتدر میگوید نه، یعنی یک «نه»ی قرمز بزرگ با یک علامت ایست بزرگتر پشت سرش و یک دیوار بلند بتنی پشتِ سرترش. و بعد این دیوار بتنی از هرسو احاطهات میکند و راهها را برایت میبندد. طوری که اگر گذرنامهات سالها اعتبار داشته باشد و پول هم داشته باشی و کرونا و هیچ بیماری عفونی دیگری نباشد و... بازهم رفتنت محال میشود.
حالا تصور کنید که من از شرایط رفتن به پیادهروی اربعین، فقط گذرنامهاش را دارم که نیاز به تمدید ندارد و من حیفم میآید که سال نود و هشت، اینهمه برای گرفتنش دوندگی کردم و یک عکس ترسناک هم برایش گرفتم(عکس گذرنامهام انقدر وحشتناک است که خودم هم میترسم نگاهش کنم!)، بعد حالا باید توی خانه خاک بخورد و از اعتبارش بگذرد، بدون این که چشمش به مهر خروج و مهر ورود به کشور عراق روشن شود. کارم شده این که هرروز بروم سراغ پوشه مدارکم و روزهای باقیمانده اعتبار گذرنامهام را بشمارم و صفحه سفیدش را نگاه کنم و آه بکشم و حسرت بخورم(و البته از نگاه به عکس گذرنامهام به شدت خودداری میکنم تا شب خوابم ببرد).
الان که دارم این را مینویسم، نشستهام منتظر که کارگاه «روایت بانوی آینده» شروع بشود و اعصابم حسابی خطخطی ست. خانمها یکییکی میآیند و میخواهند درباره جلسه بعدی کارگاه تصمیم بگیرند؛ و یکی دونفر میگویند ما عازمیم و نیستیم و این صحبتها. سرم را بیشتر از قبل نزدیک میکنم به دفترم و خودم را طوری مشغول به نوشتن نشان میدهم که فکر کنند نشنیدهام. جملاتی مثل «خوش به سعادتتان» و «التماس دعا»، همراه آه به سمتشان روانه میشود و فقط منم که ساکتم. الان بگویم خوش به سعادتت چه فایدهای برایش دارد؟ یا مثلا چرا بگویم التماس دعا، درحالی که مطمئنم اصلا من را یادش نیست و برایم دعا نخواهد کرد؟
خب واقعیت این است که دلم میسوزد و کلا هرکس که خبر رفتنش را میدهد، دوست دارم با آهم چنان آتشش بزنم که خاکسترش هم به کربلا که هیچ، تا مرز ایران و عراق هم نرسد(در این ایام برای امنیت خود جداً از آفتابی شدن دور و بر من خودداری کنید، وگرنه امنیت جانیتان را تضمین نخواهم کرد).
بعد اصلا دعا به چه درد من میخورد؟ یا مثلا این که میگویند همین که دلت میخواهد بروی، ثوابش را میبری یا این که امام حسین علیهالسلام همه جا هستند و این حرفها... مگر من حرف دعا و اجر و ثواب زدم؟ اصلا مگر درد من اینهاست؟ اگر مسئله، فقط شور و حال معنوی و ثواب و... بود، خب میگذاشتم بعد از اربعین میرفتم(همانطور که پدر میگوید)؛ یک وقتی که حرم خلوت است و راحت میشود ساعتها در حرم عشقبازی کرد؛ نه در ایام اربعین که حرم غلغله است و باید از دور، همان ورودی شهر کربلا، برای گنبد دست تکان بدهی و برگردی. مسئله من تمدنسازی قبل از ظهور است که جز با حضور میسر نمیشود. مسئله من بازتاب رسانهای اربعین است که تا خودم در آن حاضر نباشم، نمیتوانم تبلیغش کنم.
حقیقتاً برنامهام این بود که امسال بروم پیادهروی و از لحظهلحظه سفر، روایت بنویسم و در کانال منتشر کنم؛ یا حتی صوتی و تصویری روایت کنم سفرم را. یک روایت بینظم و بدون برنامهریزی قبلی. و البته خدا میداند انجام چنین کاری برای منی که باید همه کارهایم از پیش تعیین شده و با برنامهریزی دقیق باشد، چقدر سخت است.
حالا هرچی... اگر خدا خواست و رفتم، همان کاری را میکنم که میخواستم؛ و شما را هم در زیارتم با خود خواهم برد. اگر نرفتم هم، نرفتنم را مینویسم و باید تا خود روز اربعین، غرغرها و نق زدنهای ناشی از نرفتنم را تحمل کنید. پس به نفعتان است که در درگاه خداوندِ مقلّب القلوب، دست به دعا بردارید برای نرم شدن دل پدر گرامی.
پ.ن: همین الان نفری سه تا صلوات بفرستید برای فراهم شدن شرایط زیارت برای بنده و هر آرزومندی...
#احتمالا_ادامه_دارد ...
#اربعین
مهشکن🇵🇸
بسم الله الرحمن الرحیم #... ✍️فاطمه شکیبا جزو معدود نوشتههایی ست که نمیدانم قرار است دقیقا آخرش
سلام و ممنونم از محبتتون...
با دعاهای شما کورسوی امیدم نورانیتر میشه.
دیگه هیچ شهید و امام و امامزادهای نمونده که بهش رو ننداخته باشم. واقعا نمیدونم باید برم سراغ کی...
مهشکن🇵🇸
بسم الله الرحمن الرحیم #... ✍️فاطمه شکیبا جزو معدود نوشتههایی ست که نمیدانم قرار است دقیقا آخرش
سلام، انشاءالله گرهش باز بشه و رسانه اربعین باشیم.
چون تا وقتی امام حسین علیه السلام جهانی نشن، امام زمان ارواحنا فداه ظهور نمیکنن.
باز خوبه شما رفتید... من چی بگم که تاحالا نرفتم و فقط از دیگران شنیدم و لبخند زدم و فقط در دل آه کشیدم...
#اربعین
مهشکن🇵🇸
بسم الله الرحمن الرحیم #... ✍️فاطمه شکیبا جزو معدود نوشتههایی ست که نمیدانم قرار است دقیقا آخرش
سلام
تعداد زیارت عاشوراهایی که خوندم خیلی وقته از چهل گذشته... هریک به نیابت از یک شهید.
چشم، این راه رو هم امتحان میکنم...
انشاءالله
#اربعین
مهشکن🇵🇸
بسم الله الرحمن الرحیم #... ✍️فاطمه شکیبا جزو معدود نوشتههایی ست که نمیدانم قرار است دقیقا آخرش
سلام
قطعا...
و ترس اصلی طلبیده نشدنه که تا مغز استخون رو میسوزونه...
#اربعین
مهشکن🇵🇸
بسم الله الرحمن الرحیم #... ✍️فاطمه شکیبا جزو معدود نوشتههایی ست که نمیدانم قرار است دقیقا آخرش
سلام
ممنونم از محبتتون، دعا کنید.
خودم که تجربه ندارم ولی بعضی دوستان بدون محرم هم رفته بودند مشکلی نبوده...
تا خدا چی بخواد.
#اربعین
مهشکن🇵🇸
بسم الله الرحمن الرحیم #... ✍️فاطمه شکیبا جزو معدود نوشتههایی ست که نمیدانم قرار است دقیقا آخرش
سلام
فکر میکنید این کارها رو نکردم؟
شربت و شیرینی که هیچ، شام و نهار هم جواب نداد...
حتی درباره اوضاع اقتصادی سیاسی کشور که چه عرض کنم، از اوضاع جهان هم حرف زدیم فایده نداشت... دیگه داشتم وارد اوضاع سیاسی اقتصادی سیارات دیگه میشدم که بابا گفتن نه!