eitaa logo
🇮🇷مِه‌شکن🇵🇸
1.3هزار دنبال‌کننده
5.9هزار عکس
476 ویدیو
73 فایل
✨﷽✨ هرکس‌می‌خواهدمارابشناسد داستان‌کربلارابخواند؛ اگرچه‌خواندن‌داستان‌را سودی‌نیست‌اگردل‌کربلایی‌نباشد. شهیدآوینی نوشته‌هایمان‌تقدیم‌به‌ اباعبدالله‌الحسین(ع)‌وشهیدان‌راهش..‌. 🍃گروه‌نویسندگان‌مه‌شکن🍃 💬نظرات: https://payamenashenas.ir/RevayatEshgh
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام اتفاقا این راه رو هم امتحان کردم متن رو بخونید 👇🏻
بسم الله الرحمن الرحیم #... ✍️فاطمه شکیبا هرچه به اربعین نزدیک‌تر می‌شویم، امید من هم آب می‌رود. هرکس می‌پرسد چطور می‌خواهی بروی کربلا، می‌گویم با پای دل و طوری بحث را می‌پیچانم که دیگر درباره‌اش حرف نزند. اخبار اگر حرفی درباره اربعین بزند، سریع فرار می‌کنم به اتاقم و هر پیامی در گروه‌ها و کانال‌ها که در رابطه با اربعین باشد را نادیده می‌گیرم؛ یعنی ادای نادیده گرفتن درمی‌آورم، اما چشمم دنبالش است آخر. حتی دو روز پیش به یکی از دوستان پیام دادم و پرسیدم کاروان معتبری که دختران مجرد را هم کربلا ببرد می‌شناسد یا نه؛ و چندتایی معرفی کرد. ناامیدانه بنرشان را برای بابا فرستاده‌ام، بابا هم همه را دیده‌اند و جواب ندادند. دنبالش رگباری، همه پیام‌های مربوط به اربعینِ آقای پناهیان را از کانالش فوروارد کرده‌ام برای بابا و طبق معمول دوتا تیک خورده فقط؛ بدون هیچ واکنشی. من هم از رو نرفته‌ام، همان‌ها را چندباره فرستاده‌ام. دیشب که متن را در کانال گذاشتم، سیل پیام‌های ناشناس سرازیر شد و من هم برخلاف قاعده، همه را همان ساعت گذاشتم(قرار بر این بود که پیام‌های ناشناس را فقط صبح یکشنبه‌ها جواب بدهیم). خب من زده است به سرم و هیچ‌یک از اعضای مه‌شکن حق اعتراض ندارند؛ حتی خانم مصباح که شدیداً حساس‌اند به نظم کانال. همین است که هست، تا اطلاع ثانوی مه‌شکن هم باید مثل من بهم ریخته باشد. در پیام‌ها گفته بودید بروم کمی ناز دخترانه خرج کنم برای نرم کردن دل بابا و این صحبت‌ها... خب ببینید، من دو هفته پیش همین کارها را کردم. پدر را مهمان سفره رنگینِ دخترپز کردم و بعدش هم گفتم که می‌خواهم بروم کربلا. پدر گفتند که بعد از اربعین شاید رفتیم؛ چون من امسال نمی‌توانم بیایم پیاده‌روی. گفتم که خودم می‌روم؛ یا من و مامان. گفتند که نه. من گفتم خواهش می‌کنم... و بابا باز هم گفتند نه. من هم گفتم چشم و سرم را زیر انداختم و رفتم چاییِ بعد از نهار را دم کردم. و بعد از آن هیچ کلامی در رابطه با اربعین رد و بدل نشد بین‌مان؛ بجز همان پیام‌های کانال آقای پناهیان که گفتم. چرا؟ چون من دوست ندارم جلوی کسی گریه کنم. تا این که بالاخره دیشب، گفتم باید این غرور لعنتی را بشکنم و کمی برای بابا آبغوره بگیرم؛ البته به توصیه شما. همین هم شد. بعد از نماز مغرب، زدم زیر گریه و همان لحظه دیدم بابا دارند صدایم می‌زنند. من هم دیدم الان وقتش است، پس شدت گریه‌ام را بیشتر کردم و تا پدر برسند به اتاق، من حسابی صورتم خیس شده بود و لب ورچیده بودم. بابا هم هول کردند با دیدن این قیافه من و علت را پرسیدند و من هم که دیدم انگار عواطفشان داغ است، سریع چسباندم به تنور: من می‌خوام برم کربلا. بابا هم هول‌زده و سریع گفتند: خب باشه برو! برق گرفت من را و کلا گریه و لب ورچیدن و چهره معصومانه یادم رفت: مطمئنین؟ -خب اگه می‌خوای بری برو! -مطمئن؟ -برو ولی با کی می‌خوای بری؟ سوال ترسناکی بود. به مِن‌مِن افتادم. بگذارید کمی وضعیت را برایتان روشن کنم: پدر چندان موافق این که من را تنهایی سفر بفرستند نیستند و من تنها در دوران دبیرستان، آن هم نهایتاً سه بار رفتم اردوی مسابقات کشوری قرآن؛ آن هم تهران و مشهد فقط. تمام این اردوها هم با نظارت شدید پدر همراه بود و تا از بابت مربی همراهمان و امنیت وسیله سفر و محل اسکان مطمئن نشدند، اجازه صادر نکردند(که این حساسیت طبیعی هم هست و از آن ناراحت نیستم؛ چون نشانه محبت است). بعد فکر کنید چطور ممکن است به یک سفری مثل اربعین رضایت بدهند؟(این‌ها را می‌نویسم چون مطمئنم خیلی از دختران وضعیتی مشابه من دارند.) افتاده بودم به چه کنم و دربه‌در دنبال کسی بودم که همراهش بروم. در مرحله اول، دست به دامان عمه‌ها شدم که می‌دانستم قبلا از فیلتر امنیتی پدر رد شده‌اند. داشتیم با عمه محترمه درباره سفر صحبت می‌کردیم و از بابت داشتن گذرنامه معتبر ذوق می‌کردیم و برای هزینه‌اش برنامه می‌ریختیم؛ و البته داشتم عمه محترمه را راضی می‌کردم که عراق خطری ندارد و با یک کاروان حسابی می‌رویم که خیالمان از بابت همه چیز راحت باشد و این‌ها... و پشت تلفن راه به راه اشک می‌ریختم که بالاخره دعاهای اعضای مه‌شکن گرفت و یک معجزه دارد برایم رخ می‌دهد... و همان وقت تلفن پدر زنگ خورد. یکی از دوستان پدر بود که بابا به زحمت موفق شده بود او را راضی کند وارد پیام‌رسان ایرانی بشود و حالا می‌خواستند کیفیت تماس تصویری سروش را امتحان کنند. این دوست پدرمان هم نه گذاشت، نه برداشت و سریع گفت: انگار عراق هم بهم ریخته، شبکه خبر زیرنویس کرد که فعلا نرین کربلا...
من را می‌گویی... دوست داشتم یکی بزنم توی سر خودم و یکی توی دهان او. چون مطمئن شدم اگر یک درصد احتمال داشت که پدر اجازه بدهد، حالا دیگر محال ممکن است دخترش را بفرستد چنین جای ناامنی. و بعد پیام‌های حاکی از بسته شدن مرز را در کانال‌ها دیدم و به سرم زد که نکند واقعا مشکل منم؟! نه... کفر نگو دختر... خب کفر کجا بود؟ سال نود و هشت هم قرار بود کربلا برویم که کرونا آمد. انگار برای کربلا نرفتن من یکی، خدا حاضر است عراق را و چه بسا دنیا را بهم بریزد... استغفرالله... کاش یکی پیدا بشود و بگوید مشکل از من است واقعا یا نه... خلاصه که، حسابی به سرم زده و به معنای واقعی قاطی کرده‌ام... پ.ن: پس پیرو آن، نظم کانال را هم حسابی بهم می‌ریزم... خانم مصباح و سایر مه‌شکن‌ها درجریان باشند، اگر جا مانده‌اند بقیه مه‌شکن‌ها هم تشریف بیاورند و بنویسند و بهم بریزند و دور هم و دربرابر اعضای کانال، گریه کنیم همگی... ...
سلام ان‌شاءالله هیچ‌کس، هیچ‌کس، هیچ‌کس، حسرت زیارت به دلش نمونه....
سلام ان‌شاءالله درست میشه...
سلام با آقا حرف نزنم با کی بزنم؟
سلام بله قطعا همه چیز به خواست امام ربط داره(و خواست امام، قطعا خواست خداست). ان‌شاءالله این فتنه تموم می‌شه و روسیاهی‌ش بازهم به دشمنان امام حسین می‌مونه.
سلام ما دنیا رو بهم می‌ریزیم ان‌شاءالله...
سلام واقعیت اینه که برای کسی که جا مونده، دیدن رفتن بقیه خیلی جگرسوزه... چندسال پیش توی نمازخونه نشسته بودم، دونفر از همکلاسی‌ها داشتن درباره این که چطوری برن و چیا ببرند صحبت می‌کردند... یادمه خیلی دلم شکست...
سلام ترس و امید معجونیه که آدم رو کم‌کم می‌سازه...
سلام بیاید همگی هر دعایی، ختمی، توسلی چیزی بلدیم به کار ببندیم... من دیگه نمی‌دونم چی بگم... تازه معلوم نیست پدر بنده بتونن بعد باز شدن مرز دوباره به امنیت عراق اعتماد کنن... خیلی دعا کنید.
شاید اگه به پدر می‌گفتم حاج قاسم الان عراقه و تامین امنیت زوار رو به عهده گرفته، خیلی راحت‌تر اجازه می‌دادن... آه...
قطعا امثال هارون الرشید و صدام و... هم نتونستند جلوی تابیدن این نور الهی رو بگیرند، مقتدی صدر دیگه کیه...
جاه‌طلبی، مقام‌طلبی، نژادپرستی... آفت‌هاییه که به جان هریک از ما ممکنه بیفته و بیچاره شاخه‌های آفت‌زده که از تنه بزرگ درخت جدا می‌شن... تنها راه دور موندن از آفت، پیوند با ریشه محکم ولایت فقیه هست. خدا امام خامنه‌ای عزیز رو حفظ کنه برای ما.
ان‌شاءالله که خون شهدای امنیت بی‌ثمر نمی‌مونه و با دعا و شفاعت این عزیزان راه کربلا باز می‌شه... پ.ن: درباره اوضاع عراق زیاد پرسیده بودید. حقیقتا اطلاعات بنده هم بجز اونچه در اخبار گفته شده نیست. دنبال یک منبع معتبر هستم که شما رو ارجاع بدم به اون منبع برای مطالعه بیشتر.
سلام دل‌ها دست خداست. خدا اگر بخواد راضی می‌شن. دعا کنید.
سلام ان‌شاءالله حضرت عباس شفاعت می‌کنند برای کربلایی شدن همه ما.