جانبازان،
یادگاران روزهای عشق و
حماسه اند؛
خاطرات مجسّم سال هایی
که درهای آسمان
به روی عاشقان باز بود
وفرشتگان درآسمانِ زمین
گرم گلچینی بودند.
سلام بر تو ای جانباز
که زیباترین فرصت پرواز را
در بال های شکسته ات
می توان یافت...
⚘#میلاد_حضرت_ابوالفضل (ع)
و #روز_جانباز ،برشما مبارک بـاد⚘
8.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹ببینید| شرح حدیث اخلاق از #حضرت_سجاد توسط رهبر انقلاب
💐آثار دنيوی و اخروی سخن نیکو:
🔸افزايش رزق
🔹تأخير در اجل انسان
🔸محبوبيت درميان خانواده
🔹ورود به بهشت
🌷 #ولادت_امام_سجاد (ع)
💻 @Khamenei_ir
🔸 #یا_رفیق_من_لا_رفیق_له 🔸
📓رمان امنیتی #رفیق 📓
🖋 به قلم: #فاطمه_شکیبا
قسمت36
صابری با دیدن حسین، دادن گزارش را شروع کرد:
- از شنود باغ سارا و هتل شیدا و صدف، متوجه شدیم که دو نفر به اسمهای حسام و بهزاد، از سال قبل تا الان داشتن شناسایی و جذب نیرو برای تشکیل تیم انجام میدادن. البته، بهزاد که گویا یکی از اعضای قدیمی سازمان منافقین هست واسطه جذب حسام بوده و الان بهش خط میده؛ اما خیلی محطاط و حرفهای هست و ملاحظات امنیتی رو رعایت میکنه؛ برای همین تا الان شناسایی نشده و حتی الان هم هیچ عکسی ازش نداریم. حسام تا الان تونسته از بین اقشار مختلف و با استفاده از ارتباطاتی که توی محل کار و دانشگاهش داشته، حداقل هفت تا تیم رو تشکیل بده. البته این هفتتا رو ما ازش اطلاع داریم؛ ولی ممکنه بیشتر از این هم باشن. هنوز همه تیمها و اعضاشون شناسایی نشدن؛ چون هیچکدوم به طور مستقیم با بهزاد، سارا یا حتی حسام ارتباط نگرفتن. یکی از این تیمها هم شیدا و صدف هستند که گویا صرفا با هدف پوشش رسانهای حوادث بعد انتخابات وارد ایران شدند؛ اما معلوم نیست برنامه بقیه تیمها چیه، در چه حد آموزش دیدن، چندنفرن و مسلح هستن یا نه؟ البته این امید رو هم داریم که تا چند روز آینده، آدمِ حانان با عباس آقا ارتباط بگیره و احتمالا بخشی از کار رفت و آمدشون رو به ایشون واگذار کنه که باعث میشه حداقل یکی دوتا از تیمهاشون لو برن. هنوز هیچکدوم از تیمها با سرحلقه اصلی سازمان که بهزاد و سارا هستن ارتباط نگرفتن؛ این نشون میده که این دو نفر خیلی مهم هستن و سازمان نمیخواد به هیچ وجه این دوتا بسوزن.
امید روی میز خم شد و فلاسک را برداشت تا برای خودش چای بریزد و همزمان گفت:
- من حدس میزنم برنامه طوری طراحی شده که هیچکدوم از تیمها درباره تیمهای دیگه و بقیه قسمتهای تشکیلات و رابط اصلی سازمان چیزی ندونن تا اگه دستگیر شدن، بقیه مُهرهها نسوزن و بتونن به کارشون ادامه بدن. حداقل تا قبل از کلید خوردن کارشون همدیگه رو نمیشناسن و توی شلوغیها با اسم رمزی که دارن همو میشناسن و به هم دست میدن.
لیوان کاغذیاش پر شد و کمی از آن نوشید. سرد بود! وا رفت. نگاهی به فلاسک چای کرد و متعجب گفت:
- این که یخ کرده!
حسین چندبار زد سر شانه امید:
- انقدر سرتون گرم بوده که یادتون رفته چای دم کنید. راستی چندروز دیگه تا انتخابات مونده؟
صابری نگاهی به تقویم کرد و چشمانش گِرد شد:
- انتخابات فرداست!
حسین از شنیدن این حرف جا خورد و چایِ یخ کرده در گلوی امید پرید. حسین به تقویم گوشیاش نگاه کرد. اولین دقایق روز بیست و دوم خرداد سال هشتاد و هشت بود؛ اولین دقایقِ آغاز یک طوفان!
⚠️ #ادامه_دارد ⚠️
🖋 #فاطمه_شکیبا
#روایت_عشق 💞
https://eitaa.com/istadegi
#میلاد_امام_سجاد
💠 امام سجاد(علیه السلام) فرمودند:
سه حالت و خصلت در هر یک از مؤمنین باشد در پناه خداوند خواهد بود و روز قیامت در سایه رحمت عرش الهى مى باشد و از سختى ها و شداید صحراى محشر در امان است:
🔸 اوّل آن که در کارگشائى و کمک به نیازمندان و درخواست کنندگان دریغ ننماید.
🔸دوّم آن که قبل از هر نوع حرکتى بیندیشد که کارى را که مى خواهد انجام دهد یا هر سخنى را که مى خواهد بگوید آیا رضایت و خوشنودى خداوند در آن است یا مورد غضب و سخط او مى باشد.
🔸سوّم قبل از عیب جوئى و بازگوئى عیب دیگران، سعى کند عیب هاى خود را برطرف نماید
🌺 فرخنده میلاد با سعادت حضرت علی بن الحسین زین العابدین (علیه السلام) بر تمامی شیعیان و پیروان ایشان تبریک و تهنیت باد.
┄┅─✵🌸🌺🌸✵─┅┄
مداحی آنلاین - سلام ای سلام خدا بر سلامت - رسولی.mp3
3.91M
🌸 #میلاد_امام_سجاد(ع)
💐سلام ای سلام خدا بر سلامت
💐درود ای کلام الهی کلامت
🎤 #مهدی_رسولی
👏 #مدیحه_سرایی
👌بسیار دلنشین
میلادباسعادت
حضرتزینالعابدین
امام سجاد علیہ السلام
برتمام مسلمانان مبارڪ🍃🌺
#میلاد_امام_سجاد علیه السلام
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
🌺 امام خامنه ای:
💠 نوروز یعنی روزی که شما با عمل خودتان، با حادثهای که اتفاق می افتد، آن را #نو می کنید.
روز بیستودوم بهمن که ملت ایران، #حادثهای_عظیمی را به کمک خدا تحقق بخشید، روز نویی (نوروز) است.
آن روزی که #امام امت، قاطعاً به دهانِ مستکبرِ قلدرِ #گردنکلفت دنیا - یعنی آمریکا - #مشت کوبید، آن روز، روز نو و راه نویی (نوروز) بود؛ حادثهی نویی بود که اتفاق می افتاد و افتاد.
ما باید #نوروز را، نو روز کنیم.
نوروز به حسب #طبیعت، نوروز است؛ جنبهی #انسانی قضیه هم به دست ماست که آن را نوروز کنیم.
۱۳۶۹/۱/۱
🔸 #یا_رفیق_من_لا_رفیق_له 🔸
📓رمان امنیتی #رفیق 📓
🖋 به قلم: #فاطمه_شکیبا
قسمت37
امید که چایِ سردش را نوشیده بود، دوباره پشت سیستمش نشست. چند لحظه بعد، از پیامی که برایش آمد شگفتزده شد و گفت:
- آقا... بیاید اینجا... اون منبعمون که توی سازمان بوده پیام داده. یادتونه دو روز پیش بهم گفتید درباره بهزاد ازش بپرسم؟ ازش پرسیدم کسی با اسم سازمانی بهزاد که توی اصفهان رابط سازمان باشه رو میشناسه یا نه. الان جواب داده.
قلب حسین به تپش افتاد؛ خودش هم نمیدانست چرا اینطور هیجانزده شده است. سعی کرد این هیجانزدگی را پنهان کند:
- خب چی گفته؟
- چند لحظه صبر کنید قفلشو باز کنم.
حسین دست به سینه بالای سر امید ایستاد. خودش هم متوجه نبود که پایش را تندتند به زمین میکوبد. نگاهش امیدوارانه گره خورده بود به چهره خسته امید. راستی آخرین باری که امید رفته بود خانه را یادش نمیآمد. حتی ته ریشش هم از قبل بلندتر شده بود و چشمانش گود افتاده؛ انقدر که به صفحه کامپیوتر نگاه کرده بود.
بعد از چند دقیقه، امید به حرف آمد:
- نوشته نتونسته عکسی از این آدم پیدا کنه، اسم اصلیش رو هم نمیدونه چیه؛ ولی این مدت که توی سازمان منافقین بوده، چندتا اسم مختلف داشته. توی اشرف بهش میگفتن جبار؛؛ولی با اسم مسعود رفته اسرائیل آموزش دیده. یه مدت هم با چندتا اسم دیگه توی اروپا و آمریکا زندگی کرده. انقدر دائم اسم و اوراق هویتیش رو تغییر میداده که هیچ ردی از خودش نذاره و همینم باعث شده تا الان سفید بمونه. حتی اینطور که منبعمون توی سازمان گفته، چندتا ماموریتم اومده ایران و رفته.
حالا صابری هم کنار حسین ایستاده بود و دست به سینه، حرفهای امید را گوش میداد.
- این آقا همونطور که گفتم، خیلی وقته عضو سازمان منافقینه، از زمان جنگ. حتی سالهای آخر جنگ، با وجود این که خیلی هم سنی نداشته؛ ولی از اسرای ایرانی بازجویی میکرده. چریک خیلی ورزیدهای و یکی از مربیهای آموزشی اشرف هم بوده.
امید چرخید به سمت حسین و گفت:
- حاجی، اینطور که معلومه این یارو کارنامهش خیلی پر و پیمونه و برای سازمان منافقین ارزش داره.
صابری حرف امید را کامل کرد:
- با این حساب باید برنامه خیلی مهمی داشته باشن که بخاطرش همچین مهرهای رو بفرستن ایران و چندماه توی یه باغ نگهش دارن.
حسین به نشانه تایید سر تکان داد. ذهنش کمی بههم ریخته بود. به صابری گفت:
- برو جات رو با عباس عوض کن، احتمالاً چندروز آینده سرش خیلی شلوغ میشه. بذار بره یه سری به خانوادهش بزنه. منم میرم خونه، فردا زود برمیگردم. یکم ناخوشم. امید، تو هم اگه کاری نداری برو!
امید خندید و گفت:
- والا آقا الان برم که دیگه مادرم توی خونه راهم نمیده! انشاءالله فردا که میرم رای بدم یه سر بهشون میزنم.
حسین رضایتمندانه شانه امید را فشرد:
- خدا خیرت بده. پس فعلاً شبت بخیر.
- شب بخیر حاج آقا.
حسین خواست از اتاق بیرون برود که صابری صدایش زد:
- حاج آقا یه لحظه صبر کنید!
حسین برگشت. صابری قدم تند کرد، خودش را به حسین رساند و چند برگه را به دستش داد:
- از امروز عصر تا حالا، چندتا پیامک مشکوک بین مردم پخش شده. البته شاید خیلی ربطی به پرونده ما نداشته باشه ولی اینا قطعههای یه پازلن.
حسین متفکرانه به برگهها خیره شد و از صابری پرسید:
- خب محتوای پیامکها چی بوده؟
⚠️ #ادامه_دارد ⚠️
🖋 #فاطمه_شکیبا
#روایت_عشق 💞
https://eitaa.com/istadegi
♥️ پویش همگانی #لحظه_طلایی
👥 لحظهٔ تحویل سال همه دعای فرج (الهی عظم البلاء) را به نیت تعجیل در فرج و رفع گرفتاری از مردم قرائت میکنیم.
🏞 لطفا این عکس زیبا و پیام را تا میتوانید در تمام شبکههای مجازی منتشر کرده و به عنوان #پروفایل خود قرار دهید.
♻️ لطفا تا میتوانید #نشر_حداکثری کنید.