سلام
نمیتونم این یادداشتها رو منتشر کنم، چون بعضی داستانها براتون لو میره. و البته منتشر هم بکنم چیزی از خط و نوشتههام متوجه نمیشید😅
ولی شاید فرآیند ساخت بعضیهاشون رو یک روزی نوشتم. درباره MBTI و انیاگرامشون، خیلی دقیق تصمیم نمیگیرم. یه چیز کلی توی ذهنمه و اجازه میدم خودشون توی داستان خودشونو نجات بدن.
قبلا در کانال مطالبی با هشتگ #تحلیل_شخصیت گذاشتیم... شاید براتون جالب باشه.
از سه چهار سال پیش مطالعه در این زمینه رو شروع کردم. روش خاصی مد نظرم نیست؛ فقط با کنجکاویم جلو رفتم.
#معرفی_کتاب 📚
کتاب «من برمیگردم» 📙
✍️ به قلم: فاطمه دولتی
نشر جمکران
رمان «من برمیگردم»، برخلاف بیشتر رمانهای تاریخی، یک رمان تاریخیِ زنانه است؛ لطیف، زیبا، قدرتمند و ملموس برای خیلی از ما.
این کتاب برای شکستن یک سکوت طولانی، شروع قدرتمندیست...
ادامه👇👇
#حجاب #امام_زمان
مهشکن🇵🇸🇮🇷
#معرفی_کتاب 📚 کتاب «من برمیگردم» 📙 ✍️ به قلم: فاطمه دولتی نشر جمکران رمان «من برمیگردم»، برخلاف ب
#معرفی_کتاب 📚
کتاب #من_برمی_گردم 📙
✍️ #فاطمه_دولتی
#نشر_جمکران
📚 علاقه زیادی به رمان تاریخی ندارم؛ مخصوصا رمانهای تاریخی مذهبی. رمانهایی مثل رویای نیمهشب، دعبل و زلفا، عشق دربرابر عشق، نامیرا و... برایم خستهکنندهترین رمانهای روی زمیناند و این تاحدودی پیرو علاقه شخصیست. کتاب پس از بیست سال، بهترین رمان تاریخیای بود که خواندم؛ ولی همه این رمانها، یک ایراد بزرگ داشتند: گم شدن نقش و هویت زن مسلمان.
❌ در هیچکدامشان، هویت زن به عنوان انسان به رسمیت شناخته نشده. تاریخ را مردان مینویسند و میسازند؛ برخلاف کلام رهبری که فرمودند: زن در متن حوادث تاریخی قرار دارد.
بیپرده باید گفت، زنان در رمانهای تاریخی، صرفا جاذبه جنسی رماناند. وقتی حرف از زن میشود، این زن یا یک کنیزک نازکبدن زیباست که مردان سر تصاحبش دعوا میکنند، یا دختر زیبای رئیس قبیله که دل شخصیت اصلی را برده، یا چیزی مشابه این... بهترین هم که باشد، درهرصورت زیبایی ظاهرش بر همهچیز میچربد. زنان موجوداتی زیبا، دستنیافتنی و بیارادهاند که شخصیت اصلی داستان شیفته آنهاست و هیجان ماجرای عشقیشان، میتواند به داستان خشک تاریخی جذابیت ببخشد.
🔻 به همین دلایل هم مایل به خواندن کتاب «من برمیگردم» نبودم. فکر میکردم یک رمان تاریخیست مثل بقیه؛ اما کمی که جلو رفتم، به وجد آمدم از این که یک نویسنده پیدا شده که زن را در جایگاه حقیقیاش بنشاند. نویسندهای که قدرت زن را میبیند، عقلانیت زن را میبیند، ایمان زن را میبیند؛ نه زیبایی ظاهریاش را.
«من برمیگردم»، معرفیای اجمالیست از هفت بانویی که بنا به روایت معصوم، در زمان ظهور رجعت خواهند کرد؛ با محوریت هفتمین آنها: زبیده بنت جعفر، همسر هارون الرشید.
🌟 سمیه، صیانه، قنواء، امایمن، امخالد، حبابه و زبیده، هریکی متعلق به دورانی متفاوت و شرایطی متفاوتاند. یکی برده است و دیگری بانوی دربار. یکی مادر است و دیگری همسر. جهاد هر یک، خاص خودش بوده و امتحانش خاص خودش. این همان چیزیست که ما در تبیین الگوی سوم زن به آن نیاز داریم: الگوهای متکثر.
🔺 در ذهن ما جا افتاده که: زن تراز انقلاب، زنیست که همزمان پنج تا بچه داشته باشد، دوتا مدرک دکترا گرفته باشد، به اندازه پنج نفر کار فرهنگی و فعالیت اجتماعی بکند، و در همسرداری و خانهداری هم کم نگذارد.
⚠️ آنچه خدا از ما میخواهد، این نیست. ما قرار است بهترینِ خودمان باشیم، قرار است بهترین انتخاب را در شرایط خودمان داشته باشیم. هرکس جهاد خودش را دارد، میدان خودش را و امتحان خودش را. آنچه نویسنده در کتاب «من برمیگردم» میگوید، همین است. ما زنان تاثیرگذار در طول تاریخ کم نداریم. زنانی که بهترینِ خودشان بودند. اما متاسفانه حتی نام آنها به گوشمان نخورده و ماجرای حماسی و فوقالعادهشان را نمیدانیم. نمیدانیم در تاریخ اسلام و حتی پیش از آن، انقدر تکثر الگو برای بانوان هست که هیچکس نتواند بگوید شرایط جهاد برای من فراهم نبود... من الگو نداشتم.
📖 رمان «من برمیگردم»، برخلاف بیشتر رمانهای تاریخی، یک رمان تاریخیِ زنانه است؛ لطیف، زیبا، قدرتمند و ملموس برای خیلی از ما. تنها ایراد رمان، بازگو کردن برخی جزئیات درباره زندگی بانوان رجعتکننده بود که در مستندات تاریخی ذکر نشده و نوعی زیادهروی در روایت یا حتی داستانسازی به شمار میآمد؛ مخصوصا درباره امخالد و حبابه والبیه. این داستانسازیها، الگو را بیش از حد آرمانی و دستنیافتنی جلوه داده بود. ناگفته نماند که متاسفانه زندگی این بانوان به درستی در تاریخ ثبت نشده و اطلاعات زیادی از سبک زندگی آنان در دست نیست.
هنوز خیلی مانده تا ادبیات داستانی حق بانوان رجعتکننده و سایر بانوان تاثیرگذار تاریخ را ادا کند؛ اما این کتاب برای شکستن یک سکوت طولانی، شروع قدرتمندیست.
https://eitaa.com/istadegi
🌷بسم الله الرحمن الرحیم🌷
✨به مناسبت #میلاد_حضرت_علی_اکبر و #روز_جوان ✨
استادی داشتیم که وقتی از کلاسش بیرون میآمدم، حس میکردم همهمان درحال مرگیم. تا یکی دو ساعت بعد از کلاسش حالم گرفته بود و دنیا را سیاه میدیدم؛ از بس که یک ساعت و نیم، از بدیهای این مملکت میگفت و از این که مشکلاتش هیچ راه حلی ندارد. از این که تمام نهادها کژکارکردند، مردم بیفرهنگاند، اقتصاد فلج است، تحریمیم، ثبات سیاسی نداریم و...
انگار از نگاه این استاد عزیز ما، حتی یک نقطه روشن هم در سرتاسر ۱٬۶۴۸٬۱۹۶ کیلومتر مربع مساحت ایران دیده نمیشد و تمام این ۱٬۶۴۸٬۱۹۶ کیلومتر مربع، سیاهِ سیاه بود و مشکلاتش ابدی و حل نشدنی. البته استادمان انسان دلسوزی بود. عمیقا از مشکلات جامعه ایران غمگین بود و راهکارهایی هم داشت که معتقد بود گوش شنوایی برایشان نیست. و به ما هم تلویحا میگفت نه درس خواندنتان فایده دارد، نه وقت صرف کردن برای حل مشکلات. بروید یک راهی پیدا کنید برای کسب درآمد و یک زندگی معمولی.
بعد از هر کلاسش، دوست داشتم بروم یک گوشه و یک ساعت به حال ایران گریه کنم؛ به حال خودم که هیچکس به فکرم نیست. دوست داشتم همه چیز را بگذارم و سر بگذارم به بیابان. ترک تحصیل کنم اصلا. فکر کنم حال همه همکلاسیها همین بود.
انقدر نمیشود و نمیتوانیم در جملاتش میکاشت که ما هم پیش از فکر کردن درباره هر مشکلی، سریع با سد غیرممکن بودن مواجه شویم و دست از تفکر بکشیم. روح امید حتی در وجودمان مهلت نفس کشیدن نداشت، مهلت حرف زدن. فکرمان بسته شده بود، انقدر که ترس از آینده و نابودی در مغزمان جا خوش کرده بود. یاد گرفته بودیم غر بزنیم، از وضعیتِ بد ناله کنیم بدون آن که ذهنمان را برای پیدا کردن مسئله و راه حلش به کار بیندازیم.
شاید اگر به امیدِ جوان و فکرهای تازهنفسمان فرصت پرواز بدهند، بتوانیم از زاویهای نو مسئله را ببینیم. ذهن ما جوانها، هنوز در تار عنکبوت سنتها و دیوارهای خودساخته بزرگترها گرفتار نشده. خلاقیتش کور نشده. ذهن ما باز است و میتواند به چیزهایی غیر از راهحلهای معمول بیندیشد. میتواند فراتر از آنچه بزرگترها در ذهن دارند را تصور کند.
آی بزرگترهایی که این متن را میخوانید! من یکی شعار جوانگرایی را باور نخواهم کرد مگر از کسی که به نیروی امید باور داشته باشد؛ و تنها یک نفر را اینگونه دیدهام. پیرمردی هشتاد و سه ساله را که هنوز برق جوانی در چهرهاش میدرخشد و در سختترین روزهای ایران، از آینده روشن سخن میگوید. وقتی همه غر میزنند، این مرد کهنسال نقاط قوت را یادآوری میکند و «ن» را از ابتدای «نمیتوانیم»ها برمیدارد. این پیرمردِ جوان، هربار در شعلهی کمجان امید ما جوانهای فرتوت میدمد تا زنده بمانیم؛ زنده و جوان.
کاش همه شما بزرگترها، شباهتی به این جوانِ هشتاد و سه ساله داشتید...
#لبیک_یا_خامنه_ای
https://eitaa.com/istadegi