eitaa logo
مه‌شکن🇵🇸
1.3هزار دنبال‌کننده
6.5هزار عکس
537 ویدیو
76 فایل
✨﷽✨ هرکس‌می‌خواهدمارابشناسد داستان‌کربلارابخواند؛ اگرچه‌خواندن‌داستان‌را سودی‌نیست‌اگردل‌کربلایی‌نباشد. شهیدآوینی نوشته‌هایمان‌تقدیم‌به‌ اباعبدالله‌الحسین(ع)‌وشهیدان‌راهش..‌. 🍃گروه‌نویسندگان‌مه‌شکن🍃 💬نظرات: https://payamenashenas.ir/RevayatEshgh
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام تحقیق و جستجو؛ مخصوصا به اقتضای رمان‌ها.
سلام با این که تاحالا از دست دادن یک دوست رو تجربه نکردم، سعی کردم واقعا تصور کنم که یک رفیق رو از دست دادم. قبلا هم گفتم؛ بنده کاراکتر عباس رو یک دور زندگی کردم. البته بخشی از این حس بخاطر این بود که قبلا غسالخانه رو دیده بودم. و این قسمت رو به طور خاص، از خاطره مادر شهید راضیه کشاورز الهام گرفتم. وقتی مادرشون می‌خواستند راضیه رو غسل بدند، اتفاقی تقریباً مشابه افتاده(البته نه دقیقا به این شکل).
هدایت شده از مه‌شکن🇵🇸
🔴بسیار مهم🔴 سلام بر شما عزیزان همراه مه‌شکن؛ جهت ارزیابی فعالیت کانال در چند سال اخیر و بهبود عملکردمون، به نظرات شما نیاز داریم. لطفاً حتماً در نظرسنجی شرکت کنید: https://shkhyb-shyrdsht-zd.formaloo.com/gntui پ.ن: سن و جنسیت از این جهت پرسیده شدند که بدونیم بیشتر مخاطبان ما از چه قشری هستند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از 🔹️روی موج بهشت🔸️
40.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مسیر هرچقدر هم زیبـــا، هر چقدر بی انتهـــا، تا آغـــاز نشود، به چشم نیایـــد. با پای جان به پیشـــواز این راه رفته ایم؛ باشد که مقصـــد به انتظار ما نشسته باشد.🍃 💠 مرور تصویری اردوی روی موج بهشت 📻 روی موج بهشت ✅ @royemoje_behesht |بسیج دانشجویی دانشگاه اصفهان| ✅ @uisb_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌱بسم الله الرحمن الرحیم🌱 «هفت سین» ✍🏻فاطمه شکیبا ⚠️بامداد سه‌شنبه یکم فروردین‌ماه ۱۴۰۲، ایران، تهران برق قطع است. با لمس دیوار، خودم را می‌رسانم به اتاق انتهایی خانه‌ی نیمه‌ویرانمان و آرام صدا می‌زنم: منم. در را باز می‌کنم و پرده پلاستیکی را که برای محافظت از گرما زده بودم، کنار می‌زنم. چهره لاغر و تکیده دخترم، با نور کم‌جان شمع تاریک و روشن می‌شود. درخودش مچاله شده و گوشه اتاق کز کرده. بجز نور شمع، هیچ نوری در اتاق نیست و جز صدای نفس کشیدنمان و صدای انفجار و آژیر، صدای دیگری به گوش نمی‌رسد. چشمم که به تاریکی عادت می‌کند، چاقوی بزرگ آشپزخانه را کنار دست دخترم می‌بینم؛ همان چاقویی که همیشه همراه همسرم بود و من هربار به او می‌گفتم: اون چاقو مقابل تفنگ‌هایی که خشابشون پره هیچ‌کاری نمی‌تونه بکنه. شاید هم چاقو را نگه داشته بود برای خلاص کردن خودش؛ قبل از این که... سرم درد می‌گیرد. امشب وقت این فکرها نیست. باید تنها بازمانده‌ی کل خانواده‌ام را خوشحال کنم. نفسم را بیرون می‌دهم و می‌خندم. مقابل دخترم زانو می‌زنم و پلاستیکی که در دست دارم را بالا می‌گیرم. سعی می‌کنم شادیِ صدایم را کنترل کنم تا صدایم بالا نرود: ببین چی آوردم! چندتا شکلات پیدا کردم، با یه کیک! کیکش البته تاریخ مصرف گذشته بود؛ ولی همین هم غنیمت است. دخترم بی‌روح و غمگین به پلاستیک نگاه می‌کند؛ بدون هیچ حرفی. از وقتی همسرم کشته شده، حتی یکبار هم نخندیده؛ اما من تسلیم نمی‌شوم. همان کاری را می‌کنم که اگر همسرم زنده بود، انجام می‌داد. دخترم را روی پایم می‌نشانم. کیک و شکلات‌ها را از پلاستیک بیرون می‌آورم و پلاستیک را مانند سفره روی زمین پهن می‌کنم: بیا فکر کنیم این هفت سینه! و کیک و شکلات‌ها را روی پلاستیک می‌چینم. به اعداد و عقربه‌های شبرنگ ساعتم نگاه می‌کنم و می‌گویم: آماده‌ای؟ بغض اجاه نمی‌دهد حرف بزنم. از تمام خانواده، فقط من و دخترم مانده‌ایم. از بیرون صدای تیراندازی، آژیر و انفجار می‌آید. ساعت دوازده و پنجاه و چهار دقیقه نیمه‌شب است. ده... نه... هشت... بغض‌آلود و زمزمه‌وار، «یا مقلب القلوب» می‌خوانم... *** ⚠️بامداد سه‌شنبه یکم فروردین‌ماه ۱۴۰۲، ایران، تهران ساعت دوازده و پنجاه و دو دقیقه نیمه‌شب است. از خیابان صدایی به گوش نمی‌رسد. همه مثل ما، کنار هفت سین و پای ویژه‌برنامه تحویل سال تلوزیون نشسته‌اند و به انتظار سال نو، ثانیه‌های باقی‌مانده‌ی پایین صفحه تلوزیون را می‌شمارند. هفت سینمان با سلیقه همسرم، بی‌نهایت زیبا چیده شده. سفره قلمکار، آینه و قرآن، آجیل و شیرینی، سبزه‌ای که دخترم در مدرسه سبز کرده، سمنویی که مادرم پخته، سیب‌های سرخ و درخشان، و سکه و سنجد و سرکه و سماق که در ظرف‌های سفالی ریخته شده‌اند؛ ظرف‌هایی که هفته پیش سه نفری رنگشان کردیم. تنها عضو غایب هفت سین، ماهی‌های قرمزند که همسرم می‌گوید اصلا جزو رسوم ایرانی نبوده و به محیط زیست آسیب می‌رساند. تنها یک دقیقه و سی ثانیه تا تحویل سال مانده. همسرم می‌دود و کنار سفره می‌نشیند؛ و دخترم هنوز نیامده. صدایم را بلند می‌کنم: دخترم کجایی؟ بدو دیگه! با لباس نوی قشنگش، از اتاقش بیرون می‌دود. یک قاب در دست دارد. می‌نشیند سر سفره هفت سین و قاب را کنار آینه و قرآن می‌گذارد. لبخند می‌زنم: خوب شد یادمون آوردی. همراهم را درمی‌آورم و عکس آرمان و روح‌الله را از داخل گالری باز می‌کنم. موبایل را مثل یک قاب عکس، تکیه می‌دهم به قاب بزرگ‌تر. هر سه نفر لبخند می‌زنیم و ثانیه‌های باقی‌مانده را می‌شماریم. تلوزیون، تصویر حرم امام رئوف را نشان می‌دهد. ساعت، دوازده و پنجاه و چهار دقیقه‌ی نیمه‌شب است. حاج قاسم از داخل قاب عکس، پدرانه و خندان نگاهمان می‌کند. ده... نه... هشت... قلب‌مان از شوق می‌تپد؛ از شوقِ باهم بودنمان. هفت... شش... پنج... همراه آرمان و روح‌الله، «یا مقلب القلوب» می‌خوانیم... 🥀 تقدیم به شهدای مدافع امنیت که امسال در کنار خانواده‌شان نیستند تا ما در کنار عزیزانمان باشیم؛ 🥀تقدیم به حاج قاسم که امنیت ایرانمان را مدیون اوییم... http://eitaa.com/istadegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌱 بسم الله الرحمن الرحیم🌱 بعد از دشواری خزان و سرمای زمستان و دشواری و تاریکی، شروعی دوباره خواهد بود؛ بهاری تازه و زندگی‌ای جدید. این باور کهنِ ایرانیان و درون‌مایه نوروز است. نوروز یعنی مهم نیست دنیا چقدر بر من سخت بگیرد؛ من با امیدِ آمدن روزهای خوب زنده می‌مانم. و به راستی که آنچه هویت ایرانی را در طول تاریخِ پر از دشواری و سختی زنده نگه داشته، همین نوروز است؛ همین امید به آمدن بهار پس از زمستان‌های سخت. نوروز نمادی ست از روح لطیف، پرنشاط، امیدوار و یکتاپرست ایرانی. و به راستی که امیدواری، ویژگی خداپرستان است و ناامیدی اصلی‌ترین ویژگی اهریمن و یارانش. نوروز یعنی من اطمینان دارم که بهار نزدیک است و خدا، زمین را بعد از مرگش زنده خواهد کرد؛ بعد از تمام جنگ‌ها و ظلم‌ها و جنایت‌ها و بحران‌ها. نوروز یعنی روییدن امید در قلب‌های مُرده، سر زدن گل‌های وحشی از میان شکاف سنگ‌های سخت، و پیدایش جوانه‌ها بر زخم‌های حاصل از تبر. ما آموخته‌ایم که روزهای پایانی زمستان را به شوق نوروز بشماریم؛ آموخته‌ایم که خودمان را برای بهار آماده کنیم، تیرگی را از خود و خانه بزداییم و پاک و آماده به استقبال بهار برویم. ما آموخته‌ایم که بهار سر وقتش می‌رسد و منتظر ما نمی‌ماند؛ و بیشترین ضرر از آن کسی ست که موقع رسیدن بهار، خواب باشد یا خود را آماده نکرده باشد... ما ایرانیان چهل و چهار سال است که به انتظار نوروز حقیقی نشسته‌ایم، در زمستان‌های سخت، با امیدِ آمدن بهار لبخند زده‌ایم، گرد از خانه و کاشانه خود تکانده‌ایم، نویدِ آمدن بهار را در تمام جهان فریاد زده‌ایم، راه را آب زده‌ایم و باغ را مژده داده‌ایم، تا نگار برسد و با خود بوی بهار بیاورد...🌱🌷 پی‌نوشت: نوروزتان مبارک مردم ایران؛ به امید روزی که نوروز حقیقی را، ظهور را به تمام مردم جهان تبریک بگوییم.✨ و نوروزت مبارک، ای ایرانی‌ترین ایرانیِ دنیا؛ ای امیدوارترین ابرمرد، رهبر عزیزم.💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام خوش به سعادتتون. التماس دعا، عید شما هم مبارک🌷