eitaa logo
مه‌شکن🇵🇸
1.3هزار دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
522 ویدیو
75 فایل
✨﷽✨ هرکس‌می‌خواهدمارابشناسد داستان‌کربلارابخواند؛ اگرچه‌خواندن‌داستان‌را سودی‌نیست‌اگردل‌کربلایی‌نباشد. شهیدآوینی نوشته‌هایمان‌تقدیم‌به‌ اباعبدالله‌الحسین(ع)‌وشهیدان‌راهش..‌. 🍃گروه‌نویسندگان‌مه‌شکن🍃 💬نظرات: https://payamenashenas.ir/RevayatEshgh
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام یکم صبر کنید، ان‌شاءالله خبرهای زیادی در راه است...😎
سلام واقعا همه رو بیشتر از همه دوست دارم... ولی شاخه زیتون یه چیز دیگه ست. پی‌دی‌اف شاخه زیتون چند روز پیش قرار گرفت. سرچ کنید پیدا می‌کنید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👈به نظرتون چرا جمهوری اسلامی زندان های سیاسی در سال 67 اعدام کرد؟ 👈ماجرای عجیب اسلام آباد 👈فاطمه طالقانی توسط چه کسانی ترور شد؟ 👈روایت جالب محمد صادق کوشکی از جنایات منافقین ‎ ‏‎
سلام پاسخ دادم که.. اشکال ندارد.
سلام قلم قوی یا ضعیف معیارهای زیادی داره که سر این معیارها اختلاف هست. بعضی از این معیارها هم سلیقه‌ای هستند اینجا منظور دوست عزیزمون، این بوده که این بخش از شاخه زیتون به زبان عامیانه نوشته شده و از زبان معیار فاصله گرفته
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌊🌊 اگر صبور و شکیبا، نه اینکه ساکت و سردم... جهان به تجربه دیده، همیشه مرد نبردم... 🎥نماهنگ به مناسبت سالروز حمله وحشیانه ناو آمریکایی وینسنس به پرواز ۶۵۵ ✈️🇮🇷 🇺🇸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام کتاب‌های خانم شکوریان فرد (کتاب زنان عنکبوتی و سیاه‌صورت) کتاب‌ «مار و پله» از خانم فائقه میرصمدی کتاب «تاب طناب دار» از آقای مهدی پناهیان کتاب‌های آقای محمد قنبری (برنگرد، از پمبا تا ماریانا و...) البته هیچکدوم مستند داستانی نیستند. ولی بر اساس واقعیت هستند
🌿 🌿 🌱الان که دیگه کنکور تموم شده، دلم نیومد این تجربه و ایده رو در اختیار کنکوری‌ها نذارم... تقدیم به همه کنکوری‌های کانال: از همان روز اولی که شروع کردم برای کنکور بخوانم، یک تصمیم در ذهنم جرقه زد. تصمیمی که باعث می‌شد بی‌خیال درس خواندن نشوم و کم نیاورم. از سال دوم دبیرستان شروع کردم به خواندن؛ رشته‌ام هم طوری بود که باید چندتا از دروس انسانی را خودم می‌خواندم. راستش را بخواهید، بیشتر لحظات درس خواندن و تست زدنم به شوق عملی کردن آن تصمیم بود. تصمیمی که تصورش هم خنده به لبم می‌نشاند. اصلا یک انرژی خاصی می‌بخشید به من. تصمیم چه بود؟ می‌خواستم روزی که رتبه کنکورم آمد، یک معادله طراحی کنم که جوابش رتبه کنکورم باشد. هر کس رتبه را پرسید، معادله را بدهم حل کند. وای خدای من...تماشای تلاش و دست و پا زدن آدم‌ها برای حل کردن معادله، خیلی هیجان‌انگیز و نشاط‌آور بود! (مدیونید اگر فکر کنید آدم بدجنسی هستم...) از این‌ها که بگذریم، کنکور و استرسش خیلی از من انرژی می‌گرفت. مثل یک سایه سیاه افتاده بود روی زندگی‌ام. باعث شده بود از بسیاری از فعالیت‌های فرهنگی و تفریح‌ها و سیرهای مطالعاتی‌ام بگذرم یا سبک‌شان کنم، و هر کاری غیر از درس خواندن می‌کردم، به معنای واقعی کلمه کوفتم می‌شد(با این وجود کار فرهنگی را کامل تعطیل نکردم). برای همین بود که می‌خواستم هرطور شده، دانشگاه دولتی شهر خودمان قبول شوم تا مجبور نشوم یک سال دیگر از عمر نازنینم را پشت کنکور بگذرانم. این استرس وقتی بدتر می‌شد که همه از من انتظار رتبه یک یا دو رقمی داشتند؛ از فامیل و خانواده بگیر تا مدرسه و دوستان. یعنی پای حیثیت وسط بود؛ هرچند من شخصا رتبه کنکور را هدف نمی‌دیدم و دلم نمی‌خواست هدفم انقدر کوچک باشد. کنکور را بیشتر سد و مانعی می‌دیدم که باید از آن عبور می‌کردم. مشاور هر هفته زنگ می‌زد و آمارم را می‌گرفت که چقدر درس خوانده‌ام؛ و من هم با افتخار می‌گفتم روزی پنج ساعت(از انصاف نگذریم، گاهی شش ساعت هم می‌شد!). این‌جا بود که داد مشاور درمی‌آمد و می‌گفت بقیه دارند روزی ده، دوازده ساعت می‌خوانند؛ و من هم از رو نمی‌رفتم و می‌گفتم کنکور همه زندگی من نیست. من کنکور می‌دهم که زندگی کنم؛ زندگی نمی‌کنم تا کنکور بدهم!(عجب جمله قصاری!) بعد از آن هم خاطرنشان می‌کردم که بعد از دوازده سال درس خواندن، خودم می‌دانم چقدر زمان نیاز دارم تا یک مطلب درسی در ذهنم ملکه بشود و چطوری باید درس بخوانم؛ نیازی ندارم یک نفر دیگر بیاید برای من برنامه بریزد. همیشه این مطلب گوشه ذهنم بود که به اندازه‌ای درس بخوان که بعد از کنکور، حسرت و افسوس نخوری و با اعتماد به نفس بتوانی بگویی من تلاش خودم را کردم. راستش را بخواهید، روز کنکور هیچ خبری از استرس نبود. از صبحش که بیدار شدم، ذهن و فکر و زبانم پر بود از الحمدلله؛ پر از سلام بر حسین. خیلی خوشحال بودم از این که می‌خواهم کنکور بدهم و راحت بشوم. وقتی داشتیم به محل برگزاری کنکور می‌رفتیم، سر خیابانمان عکس شهید خرازی را دیدم که با لبخندش به من نگاه می‌کرد؛ همان لبخند آرامِ آرامم کرد. انقدر شاد و شنگول بودم که تا قبل از شروع آزمون، کلی با دوستانم شیطنت کردیم و سر و صدا راه انداختیم. موقع آزمون هم با این که کاملا خونسرد بودم، یک ساعت زمان اضافه آوردم و تست‌های دفترچه اختصاصی را دوبار مرور کردم. حالا همه این‌ها به کنار... نتایج که اعلام شد و رتبه سه رقمی‌ام را دیدم، اول از هر چیزی یاد تصمیمم افتادم؛ معادله! هر چه فامیل و دوستانم زنگ می‌زدند و پیام می‌دادند و رتبه را می‌پرسیدند، جواب را می‌پیچاندم. اگر هی زنگ نمی‌زدند، زودتر وقت می‌کردم معادله را طراحی کنم. تا عصر طراحی‌اش طول کشید. حالا این معادله چطوری بود؟ عددهایش مجهول بودند. یعنی کسی که می‌خواست معادله را حل کند، باید اول عددها را پیدا می‌کرد. مثلا باید اول می‌فهمید دومین سرود ملی عراق در چه سالی سروده شده است، یا باید می‌فهمید چند درصد از جمعیت کشور لیختن‌اشتاین را مسیحیان کاتولیک تشکیل می‌دهند؛ یا درآمد یک کارگر در لبنان چند دلار است؟(خیلی خبیثم نه؟) وای خدای من...خیلی خنده‌دار بود. دوستانم که معادله را می‌دیدند، سریع می‌گفتند: اصلا رتبه کنکور یه چیز شخصیه! ترجیح می‌دم رتبه کنکورت رو ندونم! فقط دونفر از دوستانم بودند که پای کار ایستادند و معادله را حل کردند و یک نفرشان درست درآورد. وای خدا، چقدر تلاششان بامزه بود...امیدوارم حلالم کنند. حالا این‌ها را گفتم برای چی؟ خواستم بدانید رتبه کنکور یک عدد خیلی جذاب و هیجان‌انگیز است که خیلی کارهای بامزه می‌توان با آن کرد؛ فقط همین. سرنوشت خودتان را به این عدد نسپارید؛ ما کنکور می‌دهیم که زندگی کنیم. زندگی نمی‌کنیم تا کنکور بدهیم.
💠 علیه السلام 🔹منْ زَارَنِي عَلَى بُعْدِ دَارِي أَتَيْتُهُ يَوْمَ اَلْقِيَامَةِ فِي ثَلاَثَةِ مَوَاطِنَ حَتَّى أُخَلِّصَهُ مِنْ أَهْوَالِهَا إِذَا تَطَايَرَتِ اَلْكُتُبُ يَمِيناً وَ شِمَالاً وَ عِنْدَ اَلصِّرَاطِ وَ عِنْدَ اَلْمِيزَانِ . 🔸 هر كه مرا در ديار غربت زيارت كند ، روز قيامت در سه جا به داد او مى رسم و از هراسها و سختيهاى آنها نجاتش مى دهم : وقتى كه نامه هاى اعمال از راست و چپ پراكنده شوند و هنگام گذشتن از صراط و موقع سنجيدن ميزان [اعمال] 📗عيون الأخبار ج2 ص255
سلام مطالعه تاریخ سیاسی و اجتماعی ایران معاصر و یا کشوری در قرار هست در رابطه ش بنویسیم مطالعه تاریخ معاصر جهان مطالعه درباره مسائل حقوقی مطالعه در رابطه با نحوه عملکرد و چارچوب سازمانی نهادهای امنیتی، نظامی و اطلاعاتی دیدن فیلم‌های امنیتی مطالعه درباره انواع سلاح‌ها و مهارت‌های رزمی مطالعه درباره فرقه‌ها و احزاب سیاسی خوندن رمان‌های امنیتی دیگه(برای این که فضا و سبک دستتون بیاد و با تجربه‌های بقیه آشنا بشید) و...
سلام شرمنده، کاغذش رو دور انداختم متاسفانه و کامل یادم نیست معادله رو😁
سلام باید ویرایش بشه. فعلا درگیر جلد دوی رفیق هستم و امکانش رو ندارم.
سلام. ریپلای زدم روی فایلش. تازه آپلود کردم و فایلش مشکلی نداره
سلام ان‌شاءالله که بهترین اتفاق‌ها براتون بیفته مهم اینه که ما تلاش کنیم و نتیجه رو به خدا بسپاریم. شاید ما تصور کنیم بهترین اتفاق‌، رتبه خوبه. ولی خدا صلاح ما رو بیشتر میدونه رشته‌هایی که من خیلی دوست داشتم، هیچکدوم توی دانشگاه اصفهان ارائه نمی‌شد(فکر کنم قبلا یه متن در این رابطه نوشتم) و این مسئله خیلی ناراحتم می‌کرد از خدا خواستم جایی قرار بگیرم که هم به رشد خودم کمک کنه و هم برای جامعه مفید باشه به لطف خدا وارد رشته‌ای شدم که اصلا فکرش رو نمی‌کردم... و الان الحمدلله از رشته‌م راضی‌ام و دوستش دارم
سلام ببخشید، پاسخ سوال شخصی نمیدم.🙂 ولی درباره انتخاب رشته، فقط به الان و چهارسال دیگه فکر نکنید. کلا آینده رو در نظر بگیرید این که میخواید در آینده چه شغلی داشته باشید و استعدادتون کجاست؟ و مهم‌ترین چیز هم علاقه ست. برید ببینید هرکدوم از رشته‌های ریاضی، تجربی،انسانی و هنر، توی دانشگاه چه رشته‌هایی رو میتونند برن و ببینید به کدوم گروه از رشته‌ها بیشتر علاقه دارید درس‌های هر رشته رو هم ببینید، ببینید درس‌های کدوم رشته براتون جذاب‌تر و دوست‌داشتنی تر هست؟ ان‌شاءالله بهترین انتخاب رو داشته باشید☺️
سلام ان‌شاءالله موفق باشید. این استرس رو درک میکنم ولی بهش بها ندید. ان‌شاءالله چیزی که به صلاح شماست اتفاق می‌افته. مهم اینه که تلاش خودتون رو بکنید ☺️ درباره پاسخ به سوالات شخصی معذورم🙂
سلام. سلامت باشید راستش بنده فکر میکنم اگر وارد صحبت کردن در باره اطلاعات شخصی بشیم، «من» در ذهن شما پررنگ می‌شم؛ و این درست نیست. «فاطمه شکیبا» مهم نیست. مهم اینه که همه ما باید سربازهای این اسلام و این انقلاب باشیم؛ همه باید به هر روشی که در توانمون هست در جهت ظهور قدم برداریم. اگر بخشی در زندگی من بوده که نکته آموزنده ای داشته یا تجربه‌ای همراهش بوده، قطعا اون رو از دیگران دریغ نمیکنم. مثل یادداشت‌های کوتاهی که گاهی نوشتم. ولی پرداختن به «من»، هم بنده و هم اعضای کانال رو از هدف اصلی دور می‌کنه.
سلام ریپلای شد به پیامتون🙂
📖✏️📖✏️📖✏️📖✏️📖✏️📖✏️ ✏️📖✏️📖✏️📖✏️📖✏️📖✏️ 📖✏️📖✏️📖✏️📖✏️📖✏️ ✏️📖✏️📖✏️📖✏️📖✏️ 📖✏️📖✏️📖✏️📖✏️ ✏️📖✏️📖✏️📖✏️ 📖✏️📖✏️📖✏️ ✏️📖✏️📖✏️ 📖✏️📖✏️ ✏️📖✏️ 📖✏️ 💡قلم به دست گرفتم که حرف حق بنویسم 📝هر آنچه را نتوان گفت بر ورق بنویسم ❤️قسم به جان قلم خورده‌ام که نای قلم را ✒️به دست گیرم و تا آخرین رمق بنویسم 🌱بر آن سرم که به رغم محیط در همه جایی ✍هر آنچه حق بپسندد به حقِ حق بنویسم 💕| روز قلم بر صاحبان اندیشه و اخلاق مبارک😉 🖋| 🐣| 🦋| 📚✏️ ✏️📚✏️ 📚✏️📚✏️ ✏️📚✏️📚✏️ 📚✏️📚✏️📚✏️ ✏️📚✏️📚✏️📚✏️ 📚✏️📚✏️📚✏️📚✏️ ✏️📚✏️📚✏️📚✏️📚✏️ 📚✏️📚✏️📚✏️📚✏️📚✏️ ✏️📚✏️📚✏️📚✏️📚✏️📚✏️
⭕️ پیکر حاج در تهران است!!! 👤حمید داوودآبادی پژوهشگر تاریخ دفاع مقدس در صفحه اینستاگرام خود پیرامون بخش های سانسور کتاب راز احمد نوشت: 🔺هنگام انتشار کتاب"راز احمد"به خواست ناشر محترم(نشر یازهرا(س)چند خطی از بخش انتهایی کتاب(صفحات ۴۳۷ و ۴۳۸)که مربوط به جلسه‌ی نگارنده با سردار شهید حاج قاسم سلیمانی در جمعه شب ۲۴ اسفند ۱۳۹۷ بود،سانسور شد. روز ۱۵ تیر ۱۳۹۹ در برنامه‌ی زنده‌ی"یه روز تازه"شبکه‌ی پنج سیمای جمهوری اسلامی،ناگفته‌های آن جلسه را بازگو کردم. ضمن عرض پوزش خدمت مخاطبین و خوانندگان کتاب راز احمد، متن سانسور شده‌ی گفت‌وگو با سردارشهید قاسم را اینجا آورده‌ام: 🔺گفتم:"من به یک نتیجه‌ی بدی رسیدم که راستش جرات نمی‌کنم جایی بگویم. خیلی‌ها به خاطر این ادعا مرا می‌کوبند." با خنده پرسید:"مگه به چی رسیدی؟" گفتم:"به این رسیدم که جنازه‌ی حاج احمد متوسلیان در تهران است." این را که گفتم،نفس راحتی کشیدم. انگار شده بود عقده و راه نفسم را بسته بود. جرات نمی‌کردم به کسی بگویم! اینجا گفتم و خودم را خلاص کردم. 🔺حاجی با همان طمانینه گفت:"درسته." با تعجب گفتم:"چی؟"گفت:"درسته، ولی نه فقط حاج احمد،بلکه پیکر هر چهار نفرشان این جاست." جا خوردم. اصلا منتظر چنین جوابی نبودم.مات و مبهوت از این حرف گفتم:"یعنی پیکر هر ۴ نفرشان در تهران است؟!" 🔺که گفت:"بله.چند وقت پیش یک تبادل با قوات اللبنانیه(فالانژیست‌ها)داشتیم که 4 پیکر را به عنوان 4 ایرانی به ما تحویل دادند.از آن جایی که می‌گفتند آن‌ها را دفن کرده بودند،آوردند." -خب پس چی؟ 🔺حاج قاسم گفت:"هیچی.البته پیکر که می‌گویم نه یک پیکر مثلا انسان کامل.هر کدام یک مشت استخوان هستند که تحویل دادند." به خودم جرات دادم و باپررویی گفتم:"الان کجا هستند؟" 🔺گفت:"فعلا که روی آنها آزمایش کردن و می‌گویند دی.ان.ای آنها نمی‌خواند.ولی هنوز پیکرها هستند." و در ادامه گفت:"قضیه‌ی این چهارنفر دقیقا مثل ماجرای امام موسی صدر است. امام موسی صدر هم شهید شده ولی خانواده‌اش نمی‌خواهند بپذیرند." سوال کردم:"خب چرا شهادت آنها را اعلام نمی‌کنید؟" نگاه متعجبانه‌ای انداخت و گفت:"اول باید یک زمینه‌ای باشد که اعلام کنند.من که نباید اعلام کنم." حمید داودآبادی ۱۳ تیر ۱۴۰۰ سالروز شهادت ۴ دلاورمرد گمنام و مظلوم.
27.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 / نماهنگ با صدای 🎤 📌به مناسبت سالگرد ربایش حاج و سه دیپلمات ایرانی... 🌿آن را که خبر شد خبری باز نیامد...😢 پ.ن: حاج احمد، یکی از اسطوره‌های منه... یک ابرمرد...
🌿برای حاج احمد...🌿 امروز چهاردهم تیرماه است؛ روز جهانی . از صبح، خیلی‌ها برایم پیام تبریک فرستاده اند؛ اما من، فکرم جای دیگر است. از صبح دلم ناآرام بود تا الان. الان که شروع کرده‌ام به نوشتن، دارم کمی بهتر می‌شوم. خودم اینجا هستم؛ در چاردهم تیر سال هزار و چهارصد، ایران، اصفهان. ولی فکرم در چهاردهم تیر سال شصت و یک دور می‌زند؛ سی و نُه سال پیش، لبنان، مسیر بعلبک به بیروت. در ماشینی که احمد متوسلیان و دیپلمات‌های ایرانی سوار بودند. در ماشینی که در میان درخت‌های در هم تنیده لبنان گم شد و دیگر کسی آن را ندید؛ انگار از اول هم نبود. یک بنده خدایی که آن سال‌ها همراه حاج احمد لبنان بود، برایم تعریف می‌کرد که: ما در یک ماشین دیگر نشسته بودیم و جلوتر از ماشین حاج احمد حرکت می‌کردیم. در یکی از پیچ‌ها پیچیدیم؛ من برگشتم و پشت سرم را نگاه کردم که ببینم ماشین حاج احمد هم می‌آید یا نه؛ اما نیامد. هرچه نگاه کردم ندیدیمش. به آقای «...» گفتم پس حاج احمد؟! سرش را بالا انداخت و گفت نگران نباش، می‌آید... و گفت راهمان را ادامه بدهیم؛ اما حاج احمد نیامد...(نقل به مضمون) هنوز هم وقتی به آن روز فکر می‌کنم تنم مورمور می‌شود. به آن‌هایی که به ماشینت ایست داده‌اند. به آن‌ها که به سمتت اسلحه گرفته‌اند و مجبورت کرده‌اند پیاده شوی؛ و تو هم با همان چهره‌ای که نشان از ترس در آن نبود، با آن قامت استوار، و شاید حتی با لبخند، پیاده شده‌ای و... بقیه‌اش را نمی‌دانم؛ هیچکس نمی‌داند. بعضی‌ها می‌گویند همان روز یا چند روز بعدش، تیرباران شده‌اید و پیکرتان همان‌جا دفن شده است. بعضی‌ها هم هنوز امید دارند که زنده باشید و با هیجان از کسانی حرف می‌زنند که شما را در زندان دیده‌اند. حتی برخی ادعا می‌کنند پیکر شما تهران است؛ هرچند به نظر من، شواهد مبنی بر شهادتت، شواهد استخوان‌دارتر و محکم‌تری ست. حاج احمد! کاش خودت برمی‌گشتی و برایمان تعریف می‌کردی. خودت می‌آمدی و همه چیز را موبه‌مو می‌گفتی تا تمام شود این اخبار ضد و نقیضِ سی و نُه ساله و این بیانیه‌های تکراریِ وزارت امور خارجه. هرسال این موقع، وزارت امور خارجه در یک بیانیه، ربایش شما را شدیداً محکوم می‌کند و خواستار شفاف‌سازی و توضیح درباره شرایط شما می‌شود؛ اما هیچ اتفاقی نمی‌افتد تا سال بعدی و بیانیه بعدی... سی و نُه سال است که بیانیه می‌دهند و دریغ از تلاش واقعی برای پیدا کردن شما؛ اصلا از آن‌ نامردهای غربگرایی که شما را با رژیم صهیونیستی معامله کردند، انتظار دیگری نیست. خدا را شکر که ندیدی دو سال پیش هم حاج قاسممان را معامله کردند... حاج احمد! من نه تو را دیده‌ام، نه امام را، نه جنگ را. من و نسل من فقط شنیده‌ایم و خوانده‌ایم. من تو را، از کتاب و فیلم شناخته‌ام. در میان کتاب‌ها و مستندها دنبالت گشته‌ام؛ و انقدر بزرگی که همین‌ها هم برایم کافی بود تا بخواهم مثل تو باشم؛ و آرمانت انقدر مقدس است که بشود آرمان و آرزوی من. حاج احمد! برایم دعا کن. دعا کن در این جنگ نابرابر، سرباز خوبی باشم؛ مثل تو. سرباز خوب یعنی سربازی که دشمن به خونش تشنه باشد. یعنی سربازی که دشمن نتواند تحملش کند و به هر روشی برای حذفش دست بزند؛ مثل تو. دعا کن با همین سلاح، با همین سلاحِ مقدسی که نامش با امروز پیوند خورده است، با همین قلم، بشوم خار چشم دشمن. حاج احمد! فرقی نمی‌کند تو شهید شده باشی یا نه. اشکال ندارد اگر تو را از ما گرفتند؛ نه فقط تو را، که بهترین‌هایمان را. حاج قاسم را، حاج محسن فخری‌زاده را... این راه راهی نیست که با رفتن شما بسته شود. هرقدر هم از ما بکشند، فایده ندارد. آخرش به قول تو: ما با اسرائیل وارد جنگ خواهیم شد. هرکس با ماست بسم‌الله؛ هرکس نیست خداحافظ! https://eitaa.com/istadegi
سلام ممنونم بابت وقتی که گذاشتید. نظر خودم این بود که اگر با مرصاد ازدواج کنه، کلیشه‌ای میشه...اما انتظار مخاطبان برعکس این بود. در نتیجه تصمیم‌گیری در این رابطه رو به مخاطب واگذار کردم
علیکم السلام ممنونم از شما. دعا کنید همیشه قلمم در جهت حقیقت حرکت کنه