🌸🍃🌸
🍃🌸
🌸
*#من_میترا_نیستم*
زندگینامه شهیده#زینبکمایی
#پارت_شانزده
شهرام چهارماهه بود که باباش رفته و یک تلویزیون قسطی خرید!
به او گفتم: "مرد ما بیشتر از تلویزیون به کولر احتیاج داریم تلویزیون که واجب نبود" 
بابای مهران هم رفت و یک کولر گازی کوچک قسطی آورد 
با اینکه به خاطر خوابیدن زیر کولر گازی در هوای شرجی آبادان آسم گرفتم ولی بچههایم از شر گرما و شرجی تابستان راحت شدند. 
عصر که میشد کوچهها غوغای بچههای قد و نیم قد بود هر خانواده هفت، هشت تا بچه داشت. کوچه و خیابان محل بازی آنها بود 
ولی من به دخترها اجازه نمیدادم برای بازی به کوچه بروند 
میگفتم خودتون چهارتا هستید بشینید و با هم بازی کنید آنها هم داخل حیاط کنار باغچه مینشستند و خاله بازی میکردند 
مهری از همه بزرگتر و برای ایشان مثل مادر بود دمپخت گوجه درست می کرد و با هم می خوردند ریگ بازی میکردند و صدایشان در نمیآمد. بچهها عروسک و اسباب بازی نداشتند. 
بودجه ما نمی رسید که وسایل گران بخریم دختر ها روی کاغذ، شکل عروسک را میکشیدند و رنگش می کردند 
خیلی از همسایه ها نمی دانستند که من ۴ تا دختر دارم
بعضی وقتها در رفت و آمدها زینب و شهلا را دیده بودند اما مینا و مهری غیر از مدرسه هیچ جا نمی رفتند 
نویسنده:معصومه رامهرمزی
ادامه دارد....
🌸
🍃🌸
🌸🍃🌸
   *─═इई ─═इई🍃🌸🍃ईइ═─ईइ═─*    
☘ازقافله های شهداجاماندیم
رفتندرفیقان وچه تنهاماندیم
افسوس که درزمانه دلتنگی
مجروح شدیم اسیردنیاماندیم☘
🌴کانال جاماندگان قافله شهدا🌴
rubika.ir/jamondegan
https://eitaa.com/jaamndegan
                
            