#داستان_کوتاه
روزی کفاشی در حال تعمیر کفشی بود. ناگهان سوزن کفاشی در انگشتش فرو رفت. از شدت درد فریادی زد.سوزن را چند متر دور تر پرت کرد .
مردی حکیم که از آن مسیر عبور می کرد،ماجرا را دید سوزن را آورد به کفاش تحویل داد و شعری را زمزمه کرد.
درختی که پیوسته بارش خوری
تحمل کن آنگه که خارش خوری
گفت: این سوزن منبع درآمد توست این همه فایده حاصل کردی یک روز که از آن دردی برایت آمد آن را دور می اندازی! ؟
👈 اگر از کسی رنجیدیم، خوبی هایی که از جانب آن شخص به ما رسیده را به یاد آوریم، آن وقت تحمل آن رنج آسان تر می شود.
👈 با سر زدن یک اشتباه کوچک از یک نفر، تمامی خوبی های او و نان و نمک های خورده را فراموش نکنیم.
👇👇👇
🆔 @jabbarnameh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔶سخنان ارزشمند درباره دعا کردن
🔸 شهید مرتضی مطهری
خدایا رذائل اخلاقی را از ما بگیر...
#درس_اخلاق
👇👇👇
🆔️ @jabbarnameh
#داستان_کوتـاە
✍پيرى در روستايى هرروز براى نماز صبح از منزل خارج وبه مسجد مى رفت. دريك روز بارانى پير، صبح براى نماز از خانه بيرون آمد، چند قدمى كه رفت در چاله اي افتاد، خيس و گلى شد. به خانه بازگشت لباس راعوض كرد و دوباره برگشت، پس از مسافتى براى بار دوم خيس و گلى شد برگشت لباس راعوض كرد. ازخانه براى نماز خارج شد. ديد در جلوى در، جوانى چراغ به دست ايستاده است سلام كرد و راهي مسجد شدند، هنگام ورود به مسجد ديد جوان وارد مسجد نشد پرسيد اى جوان براى نماز وارد مسجد نمى شوى؟
جوان گفت نه اى پير من شيطان هستم
براى بار اول كه بازگشتى خدا به فرشتگان گفت تمام گناهان او را بخشيدم براى بار دوم كه بازگشتى خدا به فرشتگان گفت تمام گناهان اهل خانه او را بخشيدم.
ترسيدم اگر براى بار سوم در چاله بيفتى خداوند به فرشتگان بگويد تمام گناهان اهل روستا را بخشيدم كه من اين همه تلاش براى گمراهى آنان داشتم، براى همين آمدم چراغ گرفتم تا به سلامت به مسجد برسى!!!
گر تو آن پیر خرابات باشی
فارغ ز بد و بنده ی الله باشی
شیطان به رهت همچو چراغی بشود
تا در محضر دوست همیشه حاضر باشی.
👇👇👇
🆔️ @jabbarnameh
#داستان_کوتاه
فردي كه مقیم لندن بود، تعریف میکرد:
روزی سوار تاکسی شدم در بين راه کرایه را پرداختم.
راننده بقیه پولم را که برگرداند متوجه شدم 20 پنس اضافه تر داده است!
چند دقیقهای با خودم کلنجار رفتم که بیست پنس اضافه را برگردانم یا نه؟ آخر سر بر خودم پیروز شدم و بیست پنس را پس دادم و گفتم آقا این را زیاد دادید ...
گذشت و به مقصد رسیدیم، موقع پیاده شدن راننده سرش را بیرون آورد و گفت آقا از شما ممنونم.
پرسیدم بابت چی؟
گفت می خواستم فردا بیایم مرکز شما مسلمانان و مسلمان شوم اما هنوز کمی مردد بودم.
وقتی دیدم شما سوار ماشینم شدید، فهمیدم مسلمانید لذا با خودم گفتم که شما و دینتان را امتحان کنم.
با خودم شرط کردم اگر بیست پنس را پس دادید، بیایم مرکز اسلامی و مسلمان شوم، انشاءالله فردا خدمت می رسم!
آن شخص تعریف میکرد:
تمام وجودم دگرگون شد داشتم تمام اسلام و آبروی مسلمانان را به بیست پنس می فروختم...
👈 دوستان عزيز! ما هم روزانه از این امتحان ها زیاد می شویم!!
👈یاد حدیث امام صادق علیه السلام افتادم که به ما شیعیان فرمودند:
برای ما اهلبیت زینت باشید نه موجب آبروریزی...
👇👇👇
🆔️ @jabbarnameh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چی شد آقا؟ 😂
گنبد آهنین، سامانههاتون 🤣
👇👇👇
🆔️ @jabbarnameh
#داستان_کوتاه
هر بار که پدرم برنج جدیدی می خرید، مادرم پیمانه را کمتر از همیشه می گرفت .
می گفت طریقه ی طبخِ برنج ها، با هم فرق دارد، همه شان یک جور، دم نمی کشند، نمی شود طبقِ یک اصل و برنامه ، پیش رفت!
برای همین بود که بارِ اول، مقدارِ کمتری می پخت تا به قولی برایِ دفعاتِ بعدی پیمانه "دستش بیاید"، یا اگر خراب می شد، اسراف نکرده باشد !
👈آدم ها هم دقیقا همینند. قبل از اعتماد و بذلِ محبت، آن ها را خوب بشناسید.
👈از تنهاییِ تان، به هرکس و ناکس پناه نبرید!
نه هر آدمی لایقِ همنشینی است،
نه می شود با تمامِ آدم ها، یک جور تا کرد!
بعضی ها جنسشان از همان اولش خراب است و با هیچ اصل و منطقی اندازه ی باورهای شما قد نخواهند کشید ...
👈حواستان باشد؛ مبادا محبت و توجهِ خودتان را اسراف کنید !
👇👇👇
🆔️ @jabbarnameh