eitaa logo
جبارنامه
268 دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
502 ویدیو
28 فایل
علی جباری ⌛پژوهشگر و مدرس تاریخ 📗مؤلف کتاب امامان شیعه در منابع اهل سنت 🖋️طلبه،سخنران،مداح و کمی شعر و مقاله 💻مدرس نرم افزار های علوم اسلامی 📻 کارشناس مجری رادیو معارف (برنامه پرسمان تاریخی) راه ارتباطی: @Jabbari1981
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴راه های ایجاد انگیزه در کودکان بدون باج دادن خودتان کار درست را انجام دهید. آیا می خواهید کودک شما سبزیجات بخورد؟ خودتان سبزی بخورید. ✅یا به عنوان مثال با او به پیاده روی بروید تا او به نشان دهید که تحرک یک نوع سرگرمی است. 🌼 شما بهترین شخصی هستید که کودکتان می تواند از آن الگو بگیرد. کودکان از سنین پایین خیلی زود شروع به تقلید از والدین خود می‌کنند. ✅ از دادن باج به کودک مانند غذا یا اسباب بازی و یا سایر اقدامات برای تشویق آنها خودداری کنید. این کار باعث آموزش رفتارهای ناسالم خواهد شد. 👇👇👇 🆔 @jabbarnameh
🔴 فرشته‌های زمینی به دزفول که رسیدم موشک زده بود. اولین بار بود از نزدیک چنین صحنه‌هایی می‌دیدم. خانه‌ها که هیچ، محله‌ها صاف شده بود. قیامتی بود برای خودش. ماشین را کناری زدم و مثل بقیه مردم رفتم کمک. لابلای آوارها زن جوانی افتاده بود. چند جای بدنش زخمی بود. چشمانش باز بود و تقریبا بیهوش. فریاد زدم. چند نفر آمدند کمک. او را بلند کردیم و گذاشتیم عقب یک وانت. ناگهان دیدم دستش را قدری بالا آورد و لباش آرام شروع کرد به تکان خوردن. تمام حواسم متمرکز دستش بود. لبه بلند و گشاد پیرهنش را گرفته بود لای انگشتان خونینش. انگار تمام توانش را ریخته بود توی آن دست نیمه جان، تا کاری کند. نمی‌فهمیدم دنبال چه کاری است؟ لبانش هنوز می‌جنبید. نزدیک‌تر رفتم تا سرم را به دهانش نزدیک‌تر کنم. در این بین دیدم با آن دست زخم خورده، لبه پیراهنش را قدری بالا آورده و انداخت روی سرش. دلم ریخت. آتش گرفتم. مثل زلزله وجودم لرزید و همان‌جا زدم زیر گریه. آن زن جوان، در آن حال و روز، داشت موهایش را با لبه ی پیراهنش می‌پوشاند. نزدیک‌تر که رسیدم و گوشم را به دهانش نزدیک‌تر کردم، دیدم دارد شهادتین می‌خواند. لبه پیراهن لای انگشتانش خشکید و سرش افتاد روی گردنش و شهید شد. حرف‌های راننده که به اینجا رسید، شهید طهرانی مقدم هم داشت گریه می‌کرد. راننده گفت: اگر زن ها و دختران دزفولی این چنین حیا و شرم دارند که نمی‌توانند بدون حجاب بمیرند، دختران امام حسین در کربلا . . . بیایید با هم برویم به ۲۲ آذرماه ۵۹. حوالی ساعت ۱۱ صبح. همان روز که توپ خورد وسط آسفالت روبروی مسجد میان دره و بازار شلوغ دزفول، قیامت شد. پیرزنی کنج خیابان افتاده بود و ناله می‌کرد. لبه چادرش را با دندان محکم گرفته و چادر را دور خود پیچانده بود.مدام به مردم التماس می کرد که «دا کُمکُم کُنِه وِرسُم . . » مردی در برزخ رفتن و نرفتن در حکم محرم و نامحرم مانده بود. بی خیال افکارش دوید و زیر بغل های پیرزن را گرفت تا از زمین بلندش کند. پیرزن دندان هایش را بیشتر به چادر فشار می‌داد، تا چادر از سرش نیفتد. مرد چندین بار او را از زمین جدا می کرد، اما پیرزن سُر می خورد و بر می‌گشت سر جای اولش. پیرزن وحشت زده و التماس کنان با صدایی که رمقش لحظه به لحظه کمتر می‌شد، با چادر به دندان گرفته‌اش نامفهوم زمزمه می‌کرد: «دا برارُم … عزیزُم … راسُم کن . . . » در آن غبار و سیاهی و آتش، ناگهان ردی از خون از زیر چادر پیرزن چشمان مرد را به حیرت وا داشت. اضطراب سر تا پای مرد را گرفت و دستانش لرزید. پیرزن زخمی بود. زیر این چادر سیاه رنگی که پیرزن به دندان می‌کشید و با دست محکم دور خود پیچیده بود، چه اتفاقی رخ داده بود؟ مرد دست لرزانش را دراز کرد و لبه چادر را از لای انگشتان پیرزن بیرون کشید و از آنچه که دید، تمام سلول‌های بدنش آتش گرفت. انگار آن توپ لعنتی در وجود مرد منفجر شده بود. وحشت در چشم‌های مرد پنجه می‌کشید. پیرزن جفت پاهایش قطع شده بود و اصلاً پا نداشت. پیرزن هم‌چنان کنج چادر را به دندان می فشارد. انگار تمام قدرتش را ریخته بود توی همان نیمچه دندان‌هایی که محافظ لبه چادرش بودند. رنگ صورتش رو به سفیدی می‌رفت. مرد شانه‌های پیرزن را روی زمین گذاشت و فریاد زد: «کمک . . . کمک . . . » چه شرم مقدسی داشت پیرزن. لبه چادرش، عقب وانت در دست باد بود و روحش را ملائکه داشتند بالا می بردند، اما آن مرد دید که هنوز لبه چادر پیرزن شهید، لای دندان‌هایش گیر است. جانش رفت، اما دندان‌هایش هنوز دست بردار چادرش نبودند. روضه ی بابابزرگ تمام شده است و روضه‌هایی که مکرر از ذهن من عبور کرده اند هم. ملا کاظم هنوز کنار منبر دارد مویه می‌کند. با دست می‌زند روی پایش و گریه کنان می‌گوید امان از حیای فاطمه صغرا. امان از غریبی زینب. مجلس هنوز گرم گریه است و من هم هنوز گرم روضه هایی که از پیش چشمم گذشته است. کاش می‌شد جایی برای دختران سرزمینم این روضه‌ها را می‌خواندم و از این حیای مقدس و آن عفاف آسمانی و از آن شرم سترگ می‌گفتم. کاش جایی بود که مجال روضه خواندن به من می‌دادند تا به دختران سرزمینم بگویم، چادر، قیمتی ترین پوشش عالم است. ما برای این چادر، برای آن حیا و عفاف و شرم مقدس ، عزیزترین سرمایه‌هایمان را داده ایم. عصمت را ، مرضیه را، ناهید را و حتی آن پیرزنی را که پاهایش قطع شده بود، اما پس از شهادت هم چادر به دندان می‌کشید. این چادر برای ما خیلی گران تمام شده است. به قیمت خون. خون جوانانمان! خون ۲۰۰ هزار شهید. خون دختران مظلوم و عفیف و نجیب و بی نام و نشان شهرمان! مراقب حیا و حجابتان باشید! کاش قدر این ارثیه فاطمه زهرا را بیشتر می دانستیم. به قول شهید محمود نژاد میراث دار شهیدان باشید نه میراث خوار شهیدان.  بیایید لبخند شهدا را بخریم، چرا که با لبخند شهدا می شود تا انتهای بهشت را خرید. 👇👇👇 🆔 @jabbarnameh
ﺷﺒﻲ "ﺳﻠﻄﺎﻥ محمود" ﺍﺣﺴﺎﺱ ﺩﻟﺘﻨﮕﯽ ﻣﻴ‌ﻜﺮﺩ ﻭ ﻧﻤﯿ‌ﺘﻮﺍﻧﺴﺖ ﺑﺨﻮﺍﺑﺪ؛ ﺑﻪ ﺭييس ﻣﺤﺎﻓﻈﺎﻧﺶ ﮔﻔﺖ: ﺑﯿﺎ ﺑﺼﻮﺭﺕ ﻧﺎﺷﻨﺎﺱ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺑﺮﻭﯾﻢ ﻭ ﺍﺯ ﺣﺎﻝ ﻣﻠﺖ ﺧﺒﺮ ﺑﮕﯿﺮﯾﻢ. ﺩﺭ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﮔﺸﺖ ﻭ ﮔﺬﺍﺭ ﻣﺸﺎﻫﺪﻩ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﻣﺮﺩﯼ ﺭﻭﯼ ﺯﻣﯿﻦ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﻭ ﻣﺮﺩﻡ ﺍﺯ ﮐﻨﺎﺭﺵ ﺭﺩ می‌شوند ﻭ ﺍﻋﺘﻨﺎﯾﯽ به ﺍﻭ نمی‌ﮑﻨﻨﺪ ﻭﻗﺘﯽ ﻧﺰﺩیک تر ﺷﺪﻧﺪ ﻣﺸﺎﻫﺪﻩ ﮐﺮﺩﻧﺪ، "ﻣﺮﺩ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ" ﻓﻮﺕ ﮐﺮﺩﻩ ﻭ ﻣﺪﺗﯽ ﻧﯿﺰ ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﺍﻭ میﮕﺬﺭﺩ. ﺍﺯ ﻣﺮﺩﻣﯽ ﮐﻪ ﺑﯽ ﺍﻋﺘﻨﺎ ﺍﺯ ﮐﻨﺎﺭ ﺟﺴﺪ ﺭﺩ ﻣﯿﺸﺪﻧﺪ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ: ﭼﺮﺍ ﺗﻮﺟﻬﯽ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﻓﺮﺩ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﯿﺪ؟ ﭘﺎﺳﺦ ﺩﺍﺩﻧﺪ: ﺍﻭ ﻓﺮﺩﯼ ﻓﺎﺳﺪ و " ﺩﺍﯾﻢ ﺍﻟﺨﻤﺮ "ﺑﻮﺩ! ﺳﻠﻄﺎﻥ محمود ﺑﻪ ﮐﻤﮏ ﻫﻤﺮﺍﻫﺶ ﺟﻨﺎﺯﻩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﻣﺮﺩ ﺑﺮﺩﻩ ﻭ ﺗﺤﻮﯾﻞﻫﻤﺴﺮﺵ ﺩﺍﺩ. ﻫﻤﺴﺮﺵ ﺑﺎ ﺩﯾﺪﻥ ﺟﻨﺎﺯﻩ ﮔﺮﯾﻪ ﻭ ﺷﯿﻮﻥ ﺑﺴﯿﺎﺭﯼ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﺧﺪﺍ ﺭﺣﻤﺘﺖ ﮐﻨﺪ ﺍﯼ ﻭﻟﯽ ﺧﺪﺍ! ﺗﻮ ﺍﺯ ﺻﺎﻟﺤﯿﻦ ﻭ ﻧﯿﮑﻮﮐﺎﺭﺍﻥ ﺑﻮﺩﯼ... ﻣﻦ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﻣﯿﺪﻫﻢ ﮐﻪ ﺗﻮ ﻭﻟﯽ ﺍﻟﻠﻪ ﻭ ﺍﺯ ﺻﺎﻟﺤﯿﻦ ﻫﺴﺘﯽ! "ﺳﻠﻄﺎﻥ" ﺑﺎ ﺗﻌﺠﺐ ﮔﻔﺖ: ﭼﻄﻮﺭ ﻣﯿﮕﻮﯾﯽ ﮐﻪ ﺍﻭ ﺍﺯ ﺍﻭﻟﯿﺎﺀﺍﻟﻠﻪ ﺍﺳﺖ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯿﮑﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﭼﻨﯿﻦ ﻭ ﭼﻨﺎﻥ ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﺍﺵ ﻣﯿﮕﻮﯾﻨﺪ؟! ﺯﻥ ﭘﺎﺳﺦ ﺩﺍﺩ: ﺑﻠﻪ، ﻣﻦ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﭼﻨﯿﻦ ﮔﻔﺘﺎﺭ ﻭ ﻭﺍﮐﻨﺸﯽ ﺍﺯ ﻣﺮﺩﻡ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﻡ ﻭ ﺍﺯ ﻗﻀﺎﻭﺕ ﺁﻧﺎﻥ ﻣﺘﻌﺠﺐ ﻧﯿﺴﺘﻢ ﺳﭙﺲ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺩﺍﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﺷﻮﻫﺮﻡ ﻫﺮ ﺷﺐ ﺑﻪ ﻣﻐﺎﺯﻩ ﻣﺸﺮﻭﺏ ﻓﺮﻭﺷﯽ ﻣﯿﺮﻓﺖ ﻭ ﻫﺮ ﭼﻘﺪﺭ ميتوﺍﻧﺴﺖ ﻣﺸﺮﻭﺏ ﻣﯿﺨﺮﯾﺪ ﻭ ﻣﯿﺂﻭﺭﺩ ﺧﺎﻧﻪ ﻭ ﺩﺭﻭﻥ ﺩﺳﺘﺸﻮﯾﯽ ﻣﯽﺭﯾﺨﺖ ﻭ ﻣﯿﮕﻔﺖ: ﺍﻟﺤﻤﺪﻟﻠﻪ ﺍﻣﺸﺐ ﺍﯾﻦ ﻣﻘﺪﺍﺭ ﺍﺯ ﮔﻤﺮﺍﻩ ﺷﺪﻥ ﻭ ﻓﺴﺎﺩ مردم ﮐﻤﺘﺮ ﺷﺪ! ﭘﺲ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻣﻨﺰﻝ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺯﻧﺎﻥ ﻓﺎﺣﺸﻪ ﻭ ﺑﺪﻧﺎﻡ ﻣﯿﺮﻓﺖ ﻭ ﺑﻪ ﺍﻭ ﭘﻮﻝ ﻣﯿﺪﺍﺩ ﻭ ﻣﯿﮕﻔﺖ: ﺍﯾﻦ ﺩﺭ ﺁﻣﺪ ﺍﻣﺸﺒﺖ! ﺍﻣﺸﺐ ﺩﺭﺏ ﻣﻨﺰﻟﺖ ﺭﺍ ﺗﺎ ﺻﺒﺢ ﺑﺒﻨﺪ ﻭ ﺍﺯ ﮐﺴﯽ ﭘﺬﯾﺮﺍﯾﯽ ﻧﮑﻦ! ﭘﺲ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺑﻪ ﻣﻨﺰﻝ ﺑﺮﻣﯿﮕﺸﺖ ﻭ ﻣﯿﮕﻔﺖ: ﺍﻟﺤﻤﺪﻟﻠﻪ ﺍﻣﺸﺐ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﯾﮏ ﻧﻔﺮ ﺍﺯ ﺍﺭﺗﮑﺎﺏ ﮔﻨﺎﻩ ﻭ ﮔﻤﺮﺍﻩ ﺷﺪﻥ ﻭ ﺑﻪ ﻓﺴﺎﺩ ﮐﺸﯿﺪﻩ ﺷﺪﻥ ﺟﻮﺍﻧﺎﻥ ﺟﻠﻮﮔﯿﺮﯼ ﺷﺪ! ﻣﻦ ﻫﻤﻮﺍﺭﻩ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻣﻼﻣﺖ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ ﻭ ﻣﯿﮕﻔﺘﻢ: ﻣﺮﺩﻡ ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﺍﺕ ﺟﻮﺭ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﻓﮑﺮ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ ﻭ ﺟﻨﺎﺯﻩ‌ﺍﺕ ﺭﻭﯼ ﺯﻣﯿﻦ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﻣﺎﻧﺪ ﻭ ﮐﺴﯽ ﻏﺴﻞ ﻭ ﮐﻔﻨﺖ ﻫﻢ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﮐﺮﺩ. ﺍﻣﺎ ﺍﻭ ﻣﯿﮕﻔﺖ: ﻏﺼﻪ ﻧﺨﻮﺭ ﺑﺮﺍﯼ ﻧﻤﺎﺯ ﻣﯿﺖ ﻭ ﮐﻔﻦ ﻭ ﺩﻓﻦ ﻣﻦ، ﺳﻠﻄﺎﻥ ﻭ ﺍﻭﻟﯿﺎﺀ ﻭ ﻋﻠﻤﺎﯼ ﺍﺳﻼﻡ ﺣﺎﺿﺮ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺷﺪ!! ﺳﻠﻄﺎﻥ ﮐﻪ ﻫﻨﻮﺯ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻣﻌﺮﻓﯽ ﻧﮑﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﺑﻪ ﮔﺮﯾﻪ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﻗﺴﻢ ﻣﻦ ﺳﻠﻄﺎﻥ ﻭ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﮐﺸﻮﺭ ﻫﺴﺘﻢ ﻭ ﻓﺮﺩﺍ ﺻﺒﺢ ﺑﻪ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﻋﻠﻤﺎﯼ ﺍﺳﻼﻡ ﺑﺮﺍﯼ ﻏﺴﻞ ﻭ ﮐﻔﻨﺶ ﻣﯽﺁﯾﯿﻢ... ﺻﺒﺢ ﺭﻭﺯ ﺑﻌﺪ ﺳﻠﻄﺎﻥ ﺑﻪ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﻋﻠﻤﺎ ﻭ ﻣﺸﺎﯾﺦ ﻭ ﺑﺰﺭﮔﺎﻥ ﻣﻤﻠﮑﺖ ﻭ ﺟﻤﻊ ﮐﺜﯿﺮﯼ ﺍﺯ ﻣﺮﺩﻡ ﺑﺮ ﺟﻨﺎﺯﻩ ﻧﻤﺎﺯ ﺧﻮﺍﻧﺪﻧﺪ ﻭ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ﻓﺮﺍﻭﺍﻥ ﺩﻓﻦ ﮐﺮﺩﻧﺪ! 👇👇👇 🆔 @jabbarnameh
از قرآن آیاتی را انتخاب و استفاده می‌کنیم که برای پیشبرد مقاصد و دستیابی به منافع دنیوی خود یا جناحمان قابل استفاده باشد. اهلبیت ع را هم تا جایی قبول داریم که کلامشان با حس و حالمان موافق باشد. دوستان را هم همینطور. تا جایی که رفتار و گفتارشان موافق میل و سلیقه ما باشد دوستشان داریم وگرنه از چشممان می‌افتند. اصلا آمریکا و غرب را هم تا جایی که با میل و تمناهای نفسانی ما مطابق باشد پیشرفته و تکنولوژیک و قبله عالم می‌دانیم. اما همین آمریکا و اروپایی که قدم زدن در خیابان‌هایش برای خیلی‌ها آرزو شده، اگر فردا روزی دنبال حق و حقیقت و خداپرستی رفت، دیگر برای ما الگو و قبله آمال نیست. آن وقت غرب هم از چشممان می‌افتد. اصلا همه چیز باید طبق میل ما پیش برود. دانشگاه‌های آمریکا را از زاویه نوع پوشش و روابط دختر و پسرش می‌پسندیم، اما همان دانشگاه اگر علیه وحشی‌گری ا.س.ر.ا.ئ.ی.ل تظاهرات کرد و کتک خورد دیگر الگوی ما نیست. جالب است نه؟ از قرآن از اهلبیت از دوستان از دانشجوی آمریکایی و ... آن مقداری را می‌پسندم که طبق امیال من باشد. خدا کند باد نکنم و مریض نشوم از این همه غرور و خودخواهی و هوس بازی و لج کردن با همه چیز و همه کس. 👇👇👇 🆔 @jabbarnameh
🗓 07 اردیبهشت 1403 کارشناس مجری: علی جباری کارشناس پاسخگو: حجت الاسلام دكتر محمدرضا جباري 🆔 @RadioMaaref 💠 برای دستیابی به برنامه روی لینک بزنید: https://rubika.ir/radiomaaref موضوعات و سؤالات مطرح شده: 1. سقیفه، تنهایی و بیعت با امیرالمؤمنین علیه السلام 2. فرزند حضرت مریم(س) 3. شهیده شدن حضرت مریم(س)، شهادت انبیای الهی، مرکز حکومت امیرالمؤمنین(ع) 4. مثله کردن در اسلام 👇👇👇 🆔 @jabbarnameh
13.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔸پشیمانی سردار اورتاچ خواننده سلبریتی ترکیه‌ای از زندگی لوکس و اشرافی و بریز و بپاش و بی‌بند و باری 🔹تا دنبال خدا نری هرگز خوشحال نخواهی شد. 👇👇👇 🆔 @jabbarnameh
👨🏼‍🦳نجار پیری بود که می‌خواست بازنشسته شود. او به کار فرمایش گفت که می‌خواهد ساختن خانه را رها کند و از زندگی بی دغدغه در کنار همسر و خانواده‌اش لذت ببرد. 👨🏻کارفرما از این که دید کارگرش می‌خواهد کار را ترک کند ناراحت شد. او از نجار پیر خواست که به عنوان آخرین کار، تنها یک خانه دیگر بسازد. نجار پیر قبول کرد، اما کاملاً مشخص بود که دلش به این کار راضی نیست. او برای ساختن این خانه، از مصالح بسیار نامرغوبی استفاده کرد و با بی‌حوصلگی، به ساختن خانه ادامه داد. 🏠 وقتی کار ساختن خانه به پایان رسید، کارفرما برای وارسی خانه آمد. او کلید خانه را به نجار داد و گفت : «این خانه متعلق به توست. این هدیه‌ای است از طرف من برای تو ». 😦 نجار شوکه شده بود. مایه تأسف بود! اگر می‌دانست که دارد خانه‌ای برای خودش می‌سازد، مسلماً به گونه‌ای دیگر کارش را انجام می‌داد. ▌│█║▌║▌║ 💌 ║▌║▌║█│▌ ✅ همیشه همونطور که برای خودمون می‌پسندیم، برای دیگران کار کنیم، حرف بزنیم، رفتار کنیم. 🌏 زمین گرده و هر جور باشیم به خودمون میرسه. 👇👇👇 🆔 @jabbarnameh
🔸می‌گفت مدتی بود از دوستم بی‌خبر بودم. جمعه دلم براش تنگ شد، رفتم در خونه‌شون که با هم بریم بیرون و چرخی بزنیم که یه دفعه دنیا روی سرم خراب شد. ▪️دیدم اعلامیه فوت رفیقم روی در خونه‌شونه و بنرهای تسلیت روی دیوارشون. رفیقی که ۳۰ سال با هم بودیم و چقدر خاطرات قشنگ داشتیم. 😔اما چند روز بی خبری باعث شد حتی روم نشه برم به خانواده‌اش تسلیت بگم. خانواده‌ای که بچه‌هاش به من عمو می‌گفتن حالا برم بگم کجا بودم که حتی مراسم ختم رفیقمو هم خبردار نشدم. 🔵 گاهی خبری از هم بگیریم که اگر به ختم نرسیدیم لااقل به چهلم برسیم. 👇👇👇 🆔 @jabbarnameh
گفت حالت به نگاهی گفتم مثل یک رودِ پر از بی آبی 👇👇👇 🆔 @jabbarnameh
💞پیرمردی در حالی که کودکی را در آغوش داشت با سرعت وارد بیمارستان شد و به پرستار گفت: خواهش می کنم به داد این بچه برسید. بچه ماشین بهش زد و فرار کرد. پرستار: این بچه نیاز به عمل داره باید پولشو پرداخت کنید. پیرمرد: اما من پولی ندارم و پدر و مادر این بچه را هم نمی شناسم. خواهش می کنم عملش کنید من پولو تا شب براتون میارم. پرستار: با دکتری که قراره بچه رو عمل کنه صحبت کنید. اما دکتر بدون اینکه به کودک نگاهی بیندازد گفت: این قانون بیمارستانه. باید پول قبل از عمل پرداخت بشه. صبح روز بعد… همان دکتر سر مزار دختر کوچکش ماتش برده بود و به دیروزش می اندیشید.⁉️😔 👇👇👇 🆔 @jabbarnameh
یه ﻭﻗﺘﺎیی ﻻﺯمه ﺯﻣﯿﻦ ﺑﺨﻮﺭی ﺗﺎ ﺑﺒﯿﻨﯽ ﮐﯿﺎ ﭘﺸﺘﺘﻦ ... ﮐﯿﺎ ﺑﺎﻋﺚ ﺭﺷﺪﺗﻦ ... ﮐﯿﺎ ﻣﯿﺮﻥ ... ﮐﯿﺎ ﻫﻤﻪ ﺟﻮﺭﻩ می‌مونن!!! ﮔﺎﻫﯽ ﻻﺯمه ﺟﻮﺭﯼ ﺯﻣﯿﻦ ﺑﺨﻮﺭﯼ ﮐﻪ ﺯﺧﻤﯽ ﺑﺸﯽ ... ﺯﺧﻤﺎﺗﻮ ﺑﺎﺯ ﺑﺰﺍﺭﯼ ﺗﺎ ﺑﺒﯿﻨﯽ ... ﮐﯿﺎ ﻧﻤﮏ می‌پاﺷﻦ ... ﮐﯿﺎ ﻣﺮﻫﻢ می‌زﺍﺭﻥ ... ﮐﯿﺎ ﺑﺎ ﺗﻮ ﻫﻢ ﺩﺭﺩﻥ ... ﮐﯿﺎ ﻫﻢ ﺧﻮﺩ ﺩﺭﺩﻥ ... هیچ‌وﻗﺖ ﺗﺎ ﺯﺧﻤﯽ ﻧﺸﯽ نمی‌توﻧﯽ ﺑﻔﻬﻤﯽ ﮐﯽ ﭼﻪ ﺭﻓﺘﺎﺭﯼ می‌کنه!!! ﺩﺳﺖ ﯾﻪ ﮐﺴﺎﯾﯽ ﻧﻤﮏ می‌بینی ﮐﻪ ﺭﻭﺷﻮﻥ ﻗﺴﻢ می‌خوﺭﺩﯼ ... ﻭ ﯾﻪ ﮐﺴﺎﯾﯽ ﻣﺮﻫﻢ می‌زﺍﺭﻥ ﮐﻪ ﺍﺻﻼ ﯾﺎﺩﺷﻮﻥ نمی‌کرﺩﯼ ... ﺯﻣﯿﻦ ﮐﻪ می‌خوری می‌بینی: ﮐﯿﺎ ﺧﻮﺩﯼ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﮐﯿﺎ نخودی هستند کیا بی‌خودی هستند. 👇👇👇 🆔 @jabbarnameh
مدتی است مشغول مطالعه و بررسی کتاب ناسخ التواریخ سپهر هستم. در یکی از بخش‌های کتاب آمده که محمد شاه قاجار در مسیر بازگشت از جنگ هرات ده روز به زیارت امام رضا ع رفت و هنگام ورود به حرم یک بیت شعر خواند که خیلی به دل من نشست و تقدیمتان می‌کنم: در مجلسی که خورشید اندر شمار ذره است خود را بزرگ دیدن شرط ادب نباشد 📚ناسخ التواریخ ج ۲ ص ۳۳۰. 👇👇👇 🆔 @jabbarnameh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹مداحی شهادت امام صادق ع 🔸با صدای: حاج مهدی رسولی 👇👇👇 🆔 @jabbarnameh
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
▫️ ضمانت بهشت توسط امام صادق (ع) 👤 حجةالإسلام عالی 👇👇👇 🆔 @jabbarnameh
روزے حضرت داوود نبے (ع) از یڪ آبادے میگذشت. پیرزنے را دید بر سر قبرے ضجه زنان ، نالان و گریان. پرسید: مادر چرا گریه مےڪنے؟ پیرزن گفت: فرزندم در این سن ڪم از دنیا رفت. داوود نبے (ع) گفت: مگر چند سال عمر ڪرد؟ پیرزن جواب داد:350 سال!! داوود نبے(ع) گفت: مادر ناراحت نباش. پیرزن گفت: چرا؟ پیامبر فرمود: بعد از ما گروهے بدنیا مےآیند ڪه بیش از صد سال عمر نمےڪنند. پیرزن حالش دگرگون شد و از داوود نبے (ع) پرسید: آنها براے خودشان خانه هم میسازند، آیا وقت خانه درست ڪردن دارند؟ حضرت داوود نبے (ع) فرمود: بله آنها در این فرصت ڪم با هم در خانه سازے رقابت مےڪنند. پیرزن تعجب ڪرد و گفت: اگر جاے آنها بودم تمام صد سال را به سجده خدا می‌پرداختم. 👇👇👇 🆔 @jabbarnameh
ناز کن اما کمی کمتر کمی آهسته‌تر لطف کن اما کمی بهتر کمی پیوسته‌تر در میان دوستانم از همه خوبان سَری تو بمان اما کمی سر تر کمی دلبسته‌تر 👇👇👇 🆔 @jabbarnameh
28.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 نظر پروفسور اندرو هوبرمن عصب‌شناس مشهور، درباره «دعا کردن» و ارتباط با خدا. 👇👇👇 🆔 @jabbarnameh
💠قال الصادق(ع): 🌼مَن زارَها عارفاً بِحَقّها فَلَهُ الْجَنّة. 🍃کسى که حضرت[معصومه] را زیارت کند در حالى که آگاه و متوجه شأن و منزلت او باشد به بهشت مى رود. 📚بحار ج ۴٨ ص ٣٠٧ ولادت کریمه اهل بیت حضرت معصومه س و روز دختر مبارک. 👇👇👇 🆔 @jabbarnameh
ﻋﺘﯿﻘﻪﻓﺮﻭﺷﯽ ﺩﺭ ﺭﻭﺳﺘﺎﯾﯽ ﺑﻪ ﻣﻨﺰﻝ ﺭﻋﯿﺘﯽ ﺳﺎﺩﻩ ﻭﺍﺭﺩ ﺷﺪ. ﺩﯾﺪ ﻛﺎﺳﻪﺍﯼ ﻧﻔﯿﺲ ﻭ ﻗﺪﯾﻤﯽ ﺩﺍﺭﺩ ﻛﻪ ﺩﺭ ﮔﻮﺷﻪﺍﯼ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﻭ ﮔﺮﺑﻪ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺁﺏ ﻣﯽﺧﻮﺭﺩ. ﺩﯾﺪ ﺍﮔﺮ ﻗﯿﻤﺖ ﻛﺎﺳﻪ ﺭﺍ ﺑﭙﺮﺳﺪ ﺭﻋﯿﺖ ﻣﻠﺘﻔﺖ ﻣﻄﻠﺐ ﻣﯽﺷﻮﺩ ﻭ ﻗﯿﻤﺖ ﮔﺮﺍﻧﯽ ﺑﺮ ﺁﻥ ﻣﯽﻧﻬﺪ. ﻟﺬﺍ ﮔﻔﺖ: ﻋﻤﻮﺟﺎﻥ ﭼﻪ ﮔﺮﺑﻪ ﻗﺸﻨﮕﯽ ﺩﺍﺭﯼ ﺁﯾﺎ ﺣﺎﺿﺮﯼ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﻔﺮﻭﺷﯽ؟ ﺭﻋﯿﺖ ﮔﻔﺖ: ﭼﻨﺪ ﻣﯽﺧﺮﯼ؟ ﮔﻔﺖ: ﯾﻚ ﺩﺭﻫﻢ . ﺭﻋﯿﺖ ﮔﺮﺑﻪ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﻋﺘﯿﻘﻪ ﻓﺮﻭﺵﺩﺍﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﺧﯿﺮﺵ ﺭﺍ ﺑﺒﯿﻨﯽ. ﻋﺘﯿﻘﻪ ﻓﺮﻭﺵ ﭘﯿﺶ ﺍﺯ ﺧﺮﻭﺝ ﺍﺯ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﺎ ﺧﻮﻧﺴﺮﺩﯼ ﮔﻔﺖ: ﻋﻤﻮﺟﺎﻥ ﺍﯾﻦ ﮔﺮﺑﻪ ﻣﻤﻜﻦ ﺍﺳﺖ ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﺗﺸﻨﻪﺍﺵ ﺷﻮﺩ ﺑﻬﺘﺮ ﺍﺳﺖ ﻛﺎﺳﻪ ﺁﺏ ﺭﺍ ﻫﻢ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﻔﺮﻭﺷﯽ. ﺭﻋﯿﺖ ﮔﻔﺖ: ﻗﺮﺑﺎﻥ، ﻣﻦ با این كاسه ﺗﺎ ﺑﻪ ﺣﺎﻝ پنجاه ﮔﺮﺑﻪ ﻓﺮﻭﺧﺘﻪﺍﻡ، ﻛﺎﺳﻪ ﻓﺮﻭﺷﯽ ﻧﯿﺴﺖ، عتیقه است. ﻫﺮﮔﺰ ﻓﮑﺮ ﻧﮑﻨﯿﺪ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ احمقند.😉😁 👇👇👇 🆔 @jabbarnameh
پرسش ⁉️ دنیا دار مکافات هست یعنی چه ⁉️ پاسخ 👇👇👇 تاوان برخی از گناهان سنگین را باید در همین دنیا پس داد؛ این جریان بر اساس قانونی است که خداوند در آفرینش قرار داده است؛ عمل و بازتاب عمل یا عکس العمل مثل پژواکی است که از صدای انسان به صخره می رسد و بر می گردد؛ گناهان انسان اثر وضعی دارد چنان‌که کارهای خوب انسان در همین دنیا آثار وضعی دارد. بر اساس این قوانین حاکم بر عالم بخشی از کیفر کردارها را باید در همین دنیا دید . توضیح بیشتر را با مثالها پی می گیریم: 💎_ﺍﺗﻮﻣﺒﯿﻞ ﺩﺧﺘﺮ ﻫﻤﺴﺎﯾه‌مان ﺭﺍ ﺩﺯﺩ ﺯﺩ ﻫﻤﻪ ﮔﻔﺘﻦ ﺧﺪﺍﯾﺎ ﺍین بود ﻋﺪﺍﻟﺘﺖ؟! ﭼﺮﺍ ﺍﯾﻦ ﺩﺧﺘﺮ ﺩﺍﻧﺸﺠﻮی ﻣﺤﺘﺎﺝ آخه؟! ﻓﻘﻂ ﻣﻦ ﻣﯿﺪﻭﻧﺴﺘﻢ ﭘﻮﻝ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺍﺯ ﻣﻬﺮﯾﻪ ﺯﻧﺪﺍﻥ ﺭفتن ﻫﻤﺴﺮ قبلیشه. _ﻣﻐﺎﺯﻩ ﺩﺭ ﻭ ﭘﻨﺠﺮﻩﺳﺎﺯ ﻣﺤﻠﻮ ﺩﺯﺩ ﺯﺩ ﻫﻤﻪ ﮔﻔﺘﻦ ﺧﺪﺍﯾﺎ! ﭼﺮﺍ ﻫﺮ ﭼﯽ ﺳﻨﮕﻪ، ﻣﺎل ﭘﺎﯼ ﻟﻨﮕﻪ؟ ﺩﺍﺷﺖ ﺟَﻬﺎﺯ ﺩﺧﺘﺮﺍﺷﻮ ﺟﻮﺭ ﻣﯿﮑﺮﺩ. ﻓﻘﻂ ﻣﻦ ﻣﯿﺪﻭﻧﺴﺘﻢ ﻣﺘﺮ ﭘﻨﺠﺮﻩﺳﺎﺯ 15ﺳﺎﻧﺖ ﺍﺿﺎﻓﻪ ﺩﺍﺭﻩ. _ﮐﺎﺑﻞ ﺑﺮﻕ ﭘﺎﺭﻩ ﺷﺪ ﻭ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﺭﻭ ﭘﺮﺍﯾﺪ ﻣﺴﺎﻓﺮﮐﺶ ﻣﺤﻞ، ﻫﻤﻪ ﮔﻔﺘﻨﺪ ﺧﺪﺍﯾﺎ! ﺗﻮ ﮐﻪ ﻇﺎﻟﻢ ﻧﺒﻮﺩﯼ! ﭼﺮﺍ ﺍﯾﻦ ﺑﺪبخت ﺯﺣﻤﺖﮐﺶ؟ ﻓﻘﻂ ﻣﻦ ﻣﯿﺪﻭﻧﺴﺘﻢ ﭘﻮﻝ ﭘﺮﺍﯾﺪ ﺍﺯ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺍﺭﺛﯿﻪ ﺑﺮﺍﺩﺭﺯﺍﺩﻩﻫﺎﯼ ﯾﺘﻤﯿﺶ ﺟﻮﺭ ﺷﺪﻩ. _ﭘﺴﺮ ﭘﺎﺭﭼﻪﻓﺮﻭﺵ ﻣﺤﻞ ﻧﺎﻗﺺُﺍﻟﺨﻠﻘﻪ ﺑﻪ ﺩﻧﯿﺎ ﺍﻭﻣﺪ، ﻫﻤﻪ ﮔﻔﺘﻦ ﺧﺪﺍﯾﺎ! ﭼﺮﺍ ﺍﻧﻘﺪﺭ ﻇﺎﻟﻤﯽ ﺗﻮ؟! ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻣﻮﻣﻦ ﻭ ﺣﺞ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ. ﻓﻘﻂ ﻣﻦ ﻣﯿﺪﻭﻧﺴﺘﻢ ﺻﺎﺣﺐ ﻣﻐﺎﺯﻩ به زنها چه خیانتی کرده... _ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﺭو ﺑﭽﻪﻫﺎﺵ ﺑﻪ خانه سالمندان ﺳﭙﺮﺩﻥ، ﻫﻤﻪ ﮔﻔﺘﻦ ﺧﺪﺍﯾﺎ! ﻓﻘﻂ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯿﮑﻨﯽ؟! ﭘﺲ ﻋﺪﺍﻟﺘﺖ ﮐﻮ؟ ﺁﺧﻪ ﺩﺭﺳﺘﻪ؟ ﭼﺮﺍ ﺳﺎﮐﺘﯽ؟ ﻓﻘﻂ ﻣﻦ ﻣﯿﺪﻭﻧﺴﺘﻢ ﺍﻭﻥ ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﭼﻨﺪ ﺑﺎﺭ ﺗﻮ ﺟﻮﻭﻧﯽ ﭘﺪﺭ و ﻣﺎﺩﺭﺷﻮ ﺯﯾﺮ ﻣﺸﺖ ﻭ ﻟﮕﺪ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ. _ﺩﻭﺳﺘﻢ ﺩﺳﺖ ﺭﻭ ﻫﺮ ﺩﺧﺘﺮﯼ می‌گذﺍﺭﻩ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ، ﻃﺮﻑ مشکل دار ﺍﺯ ﺁﺏ ﺩﺭﻣﯿﺎﺩ! ﻫﻤﻪ ﮔﻔﺘﻦ ﺧﺪﺍ ﺍﺯَﺕ ﺭﻭ ﺑﺮﮔﺮﺩﻭﻧﻪ... ﺷﺎﯾﺪ ﻃﻠﺴﻢ ﺷﺪﯼ ﺑﺮﻭ ﯾﻪ باﻃﻞ ﺟﺎﺩﻭ بگیر. ﻓﻘﻂ ﻣﻦ ﻣﯿﺪﻭنستم 10ﺳﺎﻝ ﭘﯿﺶ، ﺍﻧﻘﺪﺭ ﺑﻪ ﺯﻥ ﺧﺪﺍ ﺑﯿﺎﻣﺮﺯﺵ ﺗﻬﻤﺖ ﺯﺩ ﻭ ﮐﺘﮑﺶ ﺯﺩ ﻭ ﺳﺎﻋﺖ 2 ﻧﺼﻔﻪ ﺷﺐ ﺍﺯ ﺧﻮﻧﻪ ﭘﺮﺗﺶ ﮐﺮﺩ ﺑﯿﺮﻭﻥ. ﻫﻤﻪ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﺗﻬﻤﺖ ﺑﯽﻋﺪﺍﻟﺘﯽ ﻭ ﻇﺎﻟﻤﯽ ﺯﺩﻥ ﺧﯿﻠﯽﻫﺎ ﻫﻢ ﻭﺟﻮﺩﺷﻮ ﺭﺩ ﮐﺮﺩﻥ ﻭﻟﯽ ﻫﯿﭽﮑﺲ ﺑﻪ ﺑﯽﻭﺟﺪﺍﻧﯽ، ﺑﯽﻋﺪﺍﻟﺘﯽ ﻭ ﻇﻠﻢ به ﺍﻧﺴﺎﻧﻬﺎ ﺷﮏ ﻧﮑﺮﺩ ﻭ ﻫﯿﭻ ﮐﺲ ﻧﻔﻬﻤﯿﺪ ﺷﺎﯾﺪ ﻭﺍﻗﻌﺎ ﺑﻬﺸﺖ ﻭ ﺟﻬﻨﻢ ﺩﺭ ﻫﻤﯿﻦ ﺩﻧﯿﺎﺳﺖ. ﺍﯾﻨﻬﺎﺭو ﻧﮕﻔﺘﻢ ﮐﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﯾﮏ ﺑﺪﺑﺨﺖ ﺩﯾﺪﯼ، ﺩلت ﺑﺮﺍش ﻧﺴﻮﺯﻩ ﻭ ﮐﻤﮑﺶ ﻧﮑﻨﯽ ﺗﻮ ﺑﻪ ﻭﻇﯿﻔﻪ ﺍﻧﺴﺎﻧﯿﺖ ﻋﻤﻞ ﮐﻦ. ﺩﺳﺖ ﺍﻧﺴﺎﻧﻬﺎﯼ ﻣﺤﺘﺎﺝ ﺭﺍ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻭ ﻫﻤﻪ ﺟﺎ ﺑﮕﯿﺮ، ﻭﻟﯽ ﻫﺮﮔﺰ ﺑﻪ ﻋﺪﺍﻟﺖ ﻭ ﻧﻈﻢ ﺟﻬﺎﻥ ﻫﺴﺘﯽ ﺧﺮﺩﻩ ﻧﮕﯿﺮ ﻭ ﺷﮏ ﻧﮑﻦ ﮐﻪ ﺧﻠﻮﺕ بیشتر ﺍﻧﺴﺎﻧﻬﺎ (حتی من و شما) داستان‌هایی داره که ما ازش بی خبریم. ﺍﻧﺴﺎﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻇﺎﻫﺮ ﻭ صحبت‌هاﺷﻮﻥ ﻧﺸﻨﺎﺱ. ﺍﻧﺴﺎﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﻓﻘﻂ ﺑﺎ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﻭ ﻋﻤﻠﮑﺮﺩﺷﻮﻥ ﺑﺸﻨﺎﺱ ﮐﻪ ﻭﺍﻗﻌﺎ ﺣﺮﻑ ﻓﻘﻂ ﺑﺎﺩ ﻫﻮﺍﺳﺖ!!! قانون کارما در کائنات رو همیشه یادت باشه: رفتارت چه خوب چه بد انقدر میگرده تا یک روز عواقب یا برکتش بهت برسه . 👇👇👇 🆔 @jabbarnameh
نقل است گوزنی بر لب آب چشمه ای رفت تا آب بنوشد. عکس خود را در آب دید، پاهایش در نظرش باریک و اندکی کوتاه جلوه کرد. غمگین شد. اما شاخ های بلند و قشنگش را که دید شادمان و مغرور شد. در همین حین چند شکارچی قصد او کردند. گوزن به سوی مرغزار گریخت و چون چالاک می‌دوید، صیادان به او نرسیدند اما وقتی به جنگل رسید، شاخ هایش به شاخه درخت گیر کرد و نمی‌توانست به تندی بگریزد. صیادان که همچنان به دنبالش بودند سر رسیدند و او را گرفتند. گوزن چون گرفتار شد با خود گفت: دریغ پاهایم که از آنها ناخشنود بودم نجاتم دادند، اما شاخ هایم که به زیبایی آن ها می‌بالیدم گرفتارم کردند! چه بسا گاهی از چیزهایی که از آنها ناشکر و گله‌مندیم، پله صعودمان باشد و چیزهایی که در رابطه با آنها مغروریم مایه سقوطمان باشد! 👇👇👇 🆔 @jabbarnameh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 آثار شگفت انگیز نماز در یکشنبه‌های ماه ذیقعده و کیفیت خواندن آن. 👇👇👇 🆔 @jabbarnameh
💠 آثار شگفت انگیز نماز در یکشنبه‌های ماه ذیقعده و کیفیت خواندن آن. 👇👇👇 🆔 @jabbarnameh
⏳بخشی از معاهده ایران با فرانسه و ایتالیا که در دوره فتحعلی شاه قاجار در سال 1222 ق نوشته شده را بخوانید و ببینید فارسی حتی اداری امروز ما چقدر متفاوته با فارسی اون روزگار و چقدر زیبا بعضی از کلمات را در متن معاهده استفاده کردن: چون در اين اوان سعادت نشان و زمان ميمنت اقتران خديو فلك جاه و سلطنت دستگاه، ايمپراطور ممالك فرانسه و پادشاه ايتاليا، بناى الفت و اتّحاد با اعليحضرت قدر قدرت، قضا بسطت، خورشيد رايت شاهنشاه صاحبقران و خسرو گيتى ستان، پادشاه انجم سپاه، آفتاب علم، وارث تختگاه كسرى و جم، فرمانفرماى ممالك فسيحة المسالك ايران و عجم، السّلطان بن السّلطان و الخاقان بن الخاقان ابو المظفر فتحعلى شاه خلد اللّه ملكه گذاشته به جهت تشييد مبانى الفت و وفاق دولتين علّيّتين و تجديد عهد مودّت و اتّفاق سلطنتين بهيّتين از دو جانب با رخصت كامله تعيين رخصت گزار فرموده، از طرف جناب ايمپراطور فرانسه و پادشاه ايطاليا وزير اعظم و كاتب سر ايمپراطورى صاحب حمايل همايون و نشانهاى دولت، موسيو هوگ مأمور گرديد و بناى عهد و شرط با بندۀ آستان فلك بنيان پادشاهى و چاكر درگاه سپهر انتباه شاهنشاهى سفير دولت جاويد قرار ابد قرين ميرزا محمد رضا وزير قزوين گذاشته به مقتضاى صلاح دولتين علّيّتين با يكديگر مكالمه و محاوره و مجاهده نمودند. از قرار شروح مسطورۀ ذيل مواد مرقومه بناگذارى نموده كه من بعد امناى دو دولت كبرى و اولياى دو سلطنت عظمى رضانامۀ آنها را قلمى و به مهر همايون مزيّن ساخته تسليم يكديگر نمايند. 📚 ناسخ التواریخ ج 2 ص 344 👇👇👇 🆔 @jabbarnameh