#خاطره
خود کشی در افطار
یک ربع به اذان رسیدم جایی که #افطاری دعوت بودم. کمی بعد از من بنده خدایی اومد و کنارم نشست که عرض و طولش تقریبا یکی بود و اونقدر #چاق بود که با پارچه شلوارش میشد یه چادر خوب برای وانت #نیسان بدوزی. #شکم خیلی بزرگی داشت که وقتی نشست خیلی جلوتر از خودش توی سفره بود. چند بار از مهمونا سوال کرد که چقدر تا #اذان مونده. بعدش شروع کرد خوراکی ها را اطراف خودش چید. اینقدر جوش میزد که چرا پس افطار نمیشه. اذان که گفتن این پهلوان شروع کرد. یه لیوان آب گرم خورد. بعدش بلافاصله یه لیوان آب خنک خورد. خدا رحم کرد ترک نخورد. بعد چند تا #بامیه را با یه لیوان چای میل کرد. یه نون لواش را با #پنیر و #سبزی و #خرما پیچوند به هم و در عرض چند ثانیه ترتیبشو داد. کنارش پیرمردی نشسته بود که چیزی نمی خورد. نون و پنیر و خرمای اونم خورد.
پیش خودم گفتم شاید #برنجخور نیست و با همین نون و پنیر داره خودشو سیر می کنه. خلاصه هر چی از مقدمات افطاری دم دستش بود همشو خورد. غذا را که آوردن دیدم دست برد به کمربندش و شلش کرد. با این حرکت فهمیدم که من اشتباه کردم و ظاهرا هنوز پای کاره.
غذا چلو مرغ بود و دیس ها را کاملا لبریز کرده بودن. طوری می خورد که انگار شش ماه بود هیچی نخورده بود. خیلی سریع اون دیس را هم تموم کرد و از برنجی که سر سفره می گردوندن هم مقداری ریخت توی ظرفش و با اضافه مرغ پیرمرد کناریش میل کرد. دیگه اطراف ما هیچ خوردنی نمونده بود. رفت سراغ نوشیدنی ها. #نوشابه خودشو خورد. منم مدتیه نوشابه را ترک کردم و گذاشته بودم کنار دستم که دیدم داره با مظلومیت به نوشابه ام نگاه می کنه. تعارفش کردم و لطف کرد نوشابه منم خورد. این حرکات خیلی سریع انجام میشد و من هاج و واج مونده بودم که این همه غذا و نوشیدنی کجا داره میره.
اصلا انگار دعای «اٙلّلهُمّٙ اٙشبِع کُلّٙ جائِع»(خدایا تمام گرسنه ها را سیر کن) در حق این آدم وارد شده.
آخر کار هم یه بطری آب معدنی را برداشت و یه نفس سر کشید. دعای سفره خونده شد و کمی عقب تر نشستیم تا سفره جمع بشه. یه نگاهی به من کرد و گفت: خوش به سعادتتون که می تونید #روزه بگیرید. از نگاهم سوالمو فهمید و جواب داد: متاسفانه من نمی تونم روزه بگیرم. گفتم چرا؟ گفت: سالها پیش یه روز روزه گرفتم نزدیک ظهر بود معده ام کمی #ضعف کرد و نتونستم دوام بیارم و دیگه بعدش روزه نگرفتم.😉😆
#علی_جباری
👇👇👇
🆔 @jabbarnameh