#حکایت_جامعه
فردی به دکتر مراجعه کرده بود، در حین معاینه، یک نفر بازرس از راه میرسه و از دکتر میخواهد که مدارک نظام #پزشکی اش را ارائه دهد
دکتر بازرس را به کناری میکشد و پولی دسـت بازرس میـذاره و میگـه مـن دکـتر واقعی نیستم ، این پول رو بگیر بیخیال شو . بازرس کـه پـول رو می گـیره از در خارج میشه؟
مریضیقهی بازرس رومیگیره و اعتراض میکنه . بازرس میگه منـم بازرس واقعی نیستم و فقط برای #اخاذی اومده بودم ولی تـوی مریض میتـونی از دکتر قلابی شکایت کنی
مـریض لبخند تلخی میزنه و میگه: اتفاقأ من هم مريض نيستم اومدم كه چند روز استـراحت استعلاجی بگيـرم برای نرفتن به محل كارم
و ایـن است حکایـت مـا در جامعه!! قصه ها برای بیدار کردن ما نوشته شدند ، اما ما تمام عمر ، برای #خوابیدن دیگـری از آنها استفاده کردیم ...!
👇👇👇
🆔 @jabbarnameh