👌سرکلاس استاد از دانشجویان پرسید:
این روزها پیکر شهدای زیادی رو پیدا میکنن و میارن ایران...
به نظرتون کارخوبیه؟؟
کیا موافقن؟؟؟ کیامخالف؟؟؟؟
اکثر دانشجویان مخالف بودن!!!😏
بعضی ها میگفتن: کار ناپسندیه نباید بیارن...
بعضی ها میگفتن: ولمون نمیکنن ...گیر دادن به چهار تا استخوووون... ملت دیوونه ان!!"
بعضی ها میگفتن: آدم یاد بدبختیاش میفته!!!
تا اینکه استاد درس رو شروع کرد ولی خبری از برگه های امتحان جلسه ی قبل نبود...📝
همه سراغ برگه ها رو می گرفتند.....ولی استاد جواب نمیداد...🤔
یکی از دانشجویان با عصبانیت گفت: استاد برگه هامونو چیکارکردی؟؟؟ شما مسئول برگه های مابودی؟؟😑
استاد روی تخته ی کلاس نوشت: من مسئول برگه های شما هستم...✋
استاد گفت: من برگه هاتون رو گم کردم و نمیدونم کجا گذاشتم؟
همه ی دانشجویان شاکی شدن.
استاد گفت: چرا برگه هاتون رو میخواین؟
✍گفتند: چون واسشون زحمت کشیدیم، درس خوندیم، هزینه دادیم، زمان صرف کردیم... .🙁
هر چی که دانشجویان میگفتند استاد روی تخته مینوشت... .
استاد گفت: برگه های شما رو توی کلاس بغلی گم کردم هرکی میتونه بره پیداشون کنه؟
یکی از دانشجویان رفت و بعداز چند دقیقه با برگه ها برگشت ...
استاد برگه ها رو گرفت و تیکه تیکه کرد.
صدای دانشجویان بلند شد.
استاد گفت: الان دیگه برگه هاتون رو نمیخواین! چون تیکه تیکه شدن!
دانشجویان گفتن: استاد برگه ها رو میچسبونیم.
👈برگه ها رو به دانشجویان داد و گفت:شما از یک برگه کاغذ نتونستید بگذرید و چقدر تلاش کردید تا پیداشون کردید،
پس چطور توقع دارید مادری که بچه اش رو با دستای خودش بزرگ کرد و فرستاد جنگ؛ الان منتظره همین چهارتا استخونش نباشه!!؟؟😔
بچه اش رو میخواد، حتی اگه خاکستر شده باشه.😭
چند دقیقه همه جا سکوت حاکم شد!
و همه ازحرفی که زده بودن پشیمون شدن!!😔😭
👇👇👇
🆔 @jabbarnameh
#ﻭﺻﯿﺖ_ﻧﺎﻣﻪ_ﻣﺮﺩ_ﺧﺴﯿﺲ
ﺭﻭﺯﯼ ﻣﺮﺩ ﺧﺴﯿﺴﯽ ﮐﻪ ﺗﻤﺎﻡ ﻋﻤﺮﺵ ﺭﺍ ﺻﺮﻑ ﻣﺎﻝ ﺍﻧﺪﻭﺯﯼ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﭘﻮﻝ ﻭ ﺩﺍﺭﯾﯽ ﺯﯾﺎﺩﯼ ﺟﻤﻊ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ، ﺳﺨﺖ ﺑﯿﻤﺎﺭﺷﺪ.
"ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﺑﻪ ﺯﻧﺶ ﮔﻔﺖ: ﻣﻦ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﻢ ﺗﻤﺎﻣﯽ ﺍﻣﻮﺍﻟﻢ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺁﻥ ﺩﻧﯿﺎ ﺑﺒﺮﻡ."
ﺍﻭ ﺍﺯ ﺯﻧﺶ ﻗﻮﻝ ﮔﺮﻓﺖ ﮐﻪ ﺗﻤﺎﻣﯽ ﭘﻮﻝ ﻫﺎﯾﺶ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻫﻤﺮﺍﻫﺶ ﺩﺭ ﺗﺎﺑﻮﺕ ﺩﻓﻦ ﮐﻨﺪ . ﺯﻥ ﻧﯿﺰ ﻗﻮﻝ ﺩﺍﺩ ﮐﻪ ﭼﻨﯿﻦ ﮐﻨﺪ.
ﭼﻨﺪ ﺭﻭﺯ ﺑﻌﺪ ﻣﺮﺩ ﺧﺴﯿﺲ ﺩﺍﺭ ﻓﺎﻧﯽ ﺭﺍ ﻭﺩﺍﻉ ﮔﻔﺖ ...
ﻭﻗﺘﯽ ﻣﺎﻣﻮﺭﺍﻥ ﮐﻔﻦ ﻭ ﺩﻓﻦ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﺳﺘﻨﺪ ﺗﺎﺑﻮﺕ ﻣﺮﺩ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻗﺒﺮ ﺑﮕﺬﺍﺭﻧﺪ، ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﻫﻤﺴﺮﺵ ﮔﻔﺖ: ﺻﺒﺮ ﮐﻨﯿﺪ، ﻣﻦ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﻪ ﻭﺻﯿﺖ ﺷﻮﻫﺮ ﻣﺮﺣﻮﻣﻢ ﻋﻤﻞﮐﻨﻢ .
ﺑﮕﺬﺍﺭﯾﺪ ﻣﻦ ﺍﯾﻦ ﺻﻨﺪﻭﻕ ﺭﺍ ﻫﻢ ﺩﺭ ﺗﺎﺑﻮﺗﺶ ﺑﮕﺬﺍﺭﻡ، ﺩﻭﺳﺘﺎﻥ ﺁﻥ ﻣﺮﺣﻮﻡ ﮐﻪ ﺍﺯ ﮐﺎﺭ ﻫﻤﺴﺮﺵ ﻣﺘﻌﺠﺐ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﺑﻪ ﺍﻭ ﮔﻔﺘﻨﺪ: ﺁﯾﺎ ﻭﺍﻗﻌﺎً ﺣﻤﺎﻗﺖ ﮐﺮﺩﯼ ﻭ ﺑﻪ ﻭﺻﯿﺖ ﺁﻥ ﻣﺮﺣﻮﻡ ﻋﻤﻞ ﮐﺮﺩﯼ؟
ﺯﻥ ﮔﻔﺖ: ﻣﻦ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﺴﺘﻢ ﺑﺮ ﺧﻼﻑ ﻗﻮﻟﻢ ﻋﻤﻞ ﮐﻨﻢ، ﻫﻤﺴﺮﻡ ﺍﺯ ﻣﻦ ﺧﻮﺍﺳﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺗﻤﺎﻣﯽ ﺩﺍﺭﺍﯾﯽ ﺍﺵ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺗﺎﺑﻮﺗﺶ ﺑﮕﺬﺍﺭﻡ ﻭ ﻣﻦ ﻧﯿﺰ ﭼﻨﯿﻦ ﮐﺮﺩﻡ،
ﺍﻟﺒﺘﻪ ﻣﻦ ﺗﻤﺎﻣﯽ ﺩﺍﺭﺍﯾﯽ ﻫﺎﯾﺶ ﺭﺍ ﺟﻤﻊ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﻭﺟﻪ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺣﺴﺎﺏ ﺑﺎﻧﮑﯽ ﺧﻮﺩﻡ ﺫﺧﯿﺮﻩ ﮐﺮﺩﻡ، ﺩﺭ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﭼﮑﯽ ﺑﻪ ﻫﻤﺎﻥ ﻣﺒﻠﻎ ﺩﺭ ﻭﺟﻪ ﺷﻮﻫﺮﻡ ﻧﻮﺷﺘﻢ ﻭ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺗﺎﺑﻮﺗﺶ ﮔﺬﺍﺷﺘﻢ ، ﺗﺎ ﺍﮔﺮ ﺗﻮﺍﻧﺴﺖ ﺁﻥ ﺭﺍ ﻭﺻﻮﻝ ﮐﺮﺩﻩ ﻭ ﺗﻤﺎﻣﯽ ﻣﺒﻠﻎ ﺁﻧﺮﺍ ﺧﺮﺝ ﮐﻨﺪ !!!
😂😂😂😂
ﺷﯿﻄﺎﻥ ﭘﺲ ﺍﺯ ﺷﻨﯿﺪﻥ ﺍﯾﻦ ﻣﺎﺟﺮﺍ، ﺍﺳﺘﻌﻔﺎ ﻧﺎﻣﻪ ﺧﻮﯾﺶ ﺭﺍ ﺗﻘﺪﯾﻢ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻧﻤﻮﺩ ﻭ ﺑﻪ ﮐﻼﺳﻬﺎﯼ ﺁﻣﻮﺯﺵ ﻗﻠم ﭽﯽ ﺭﻓﺖ ﺗﺎ ﺍﺯ ﺻﻔﺮ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﻨد😐😉
👇👇👇
🆔 @jabbarnameh
*۱۲ خاطره زیبا از شهید مظلوم بهشتی*
🔹گفتند حالا که «مرگ بر شاه» همهگیر شده؛ شعار جدید بدیم. «شاه زنازاده است، خمینی آزاده است». آشفته شدهبود. گفت: رضاخان ازدواج کرده، این شعار حرام است. از پلکان حرام که نمیشود به بام سعادت حلال رسید.
🔸از بهشتی پرسید؛ روحانی هم میتونه تو شورای شهر بره؟ گفت: روحانی همه جا میتونه بره به شرط اینکه علم اون رو داشته باشد نه اینکه تکیهاش به علوم حوزوی باشه.
گفت: صرف روحانی بودن به فرد صلاحیت ورود به هر کاری رو نمیده.
🔹بنیصدر که فرار کرد زنش رو گرفتند. زنگ زد که زن بنیصدر تخلفی نکرده باید زود آزاد بشه. آزادش نکردند. گفت با اختیارات خودم آزادش میکنم. بهشتی میگفت: هر یک ثانیه که در زندان باشه گناهش گردن جمهوری اسلامیه.
🔸به جمع رو کرد و گفت: قدرت اجرایی و مدیریتی رجوی به درد نخستوزیری میخوره. حیف که التقاط و نفاق داره، اگر نداشت مناسب بود.
تو بدترین حالت هم، انگشت میگذاشت روی نکات مثبت.
🔹الآن بهترین موقعیته، برای کمک به پیروزی انقلاب هم هست! نیت بدی هم که نداریم. آمار شهدای ١۵خرداد رو بالا میگیم، خیلی بالا، این ننگ به رژیم هم میچسبه!
بهشتی بدون تعلل گفت: با دروغ میخواهید از اسلام دفاع کنید؟ اسلام با صداقت رشد میکنه نه دروغ!
🔸بهشتی اسم جوان رو داده بود برای شورای صدا و سیما. گفته بودند ولی این مخالف شماست، کلی علیه شما دنبال سند بوده! گفت: او جویاست و کنجکاو. چه اشکالی دارد که سندی پیدا کند و مردم رو آگاه کند.
🔹همه جمع شده بودند برای جلسه. باهنر رو فرستاده بودند که بهشتی رو بیاره. اومده بود که آماده شید بریم؛ همه منتظر شمایند. بهشتی عذر خواسته بود. گفته بود جمعه متعلق به خانواده است، قرار است برویم گردش.
اخم باهنر رو که دید گفت: بچهها منتظرند، سلام برسونید، بگید فردا در خدمتم
🔸به قاضی دادگاه نامه زده بود که: «شنیدم وقتی به مأموریت میروی ساک خود را به همراهت میدهی. این نشانه تکبر است که حاضری دیگران را خفیف کنی.»
قاضی رو توبیخ کرده بود. حساس بود، مخصوصاً به رفتار قضات…
🔹مترجم ترجمه کرد؛ «هیأت کوبایی میخواهند با شما عکس یادگاری بگیرند». همه ایستاده بودند تو کادر جز مترجم! پرسید مگه شما نمیآیی؟ گفت: همه میدونند من تودهایم، برای شما بد میشود. خندید؛ باید شما هم باشید، دقیقاً کنار من! کادر کامل شد.
🔸بهش میگفتند انحصارطلب، دیكتاتور، مرفه، پولدار. دوستانش دوستانه گفته بودند چرا جواب نمیدهی؟ تا كی سكوت؟ میگفت مگر نشنیدهاید قرآن میگوید «ان الله یدافع عن الذین امنوا». یعنی وظیفه من این است كه ایمان بیاورم، كار خدا این است كه از من دفاع كند. دعا كن من وظیفه خودم را خوب انجام بدهم. خدا كارش را خوب بلد است.
🔹رفته بودند سخنرانی، منافقین هم آدم آوردهبودند. جا نبود. بیرون شعار میدادند. آخر سر گفتند، حاج آقا از در پشتی بفرمایید که به خلقیها نخورید. گفت: این همه راه آمدهاند علیه من شعار بدهند. بگذارید چند «مرگ بر بهشتی» هم در حضور من بگویند. از همان در اصلی رفت…
🔸با بیادبی بلند شد به توهین کردن به شریعتی. بهشتی سرخ شد و گفت: حق نداری راجع به یک مسلمان اینطور حرف بزنی.
هول شدند و چند نفر حرف تو حرف آوردند که یعنی بگذریم. گفت: شریعتی که جای خود! غیر مسلمان را هم نباید با بیادبی مورد انتقاد قرار بدیم.
📚کتاب «صد دقیقه تا بهشت»
👇👇👇
🆔 @jabbarnameh
بابام هر وقت که وارد اتاقم میشد میدید که لامپ اتاق یا پنکه روشنه ومن بیرون اتاق بودم بمن میگفت چرا خاموشش نمیکنی وانرژی رو هدر میدی؟
وقتی وارد حمام میشد ومیدید آب چکه میکنه با صدای بلند فریاد میزد چرا قبل رفتن آب رو خوب نبستی وهدر میدی
همیشه ازم انتقاد میکرد و به منفی بافی متهمم میکرد ...بزرگ وکوچک در امان نبودند ومورد شماتت قرار میگرفتن...
حتی زمانی که بیمار هم بود ول کن ماجرا نبود.
تا روزی که منتظرش بودم فرا رسید وکاری پیدا کردم...
امروز قرار است در یکی از شرکت های بزرگ برای کار مصاحبه بدم
اگر قبول شدم این خونه کسل کننده رو برای همیشه ترک میکنم تا از بابام و توبیخاش برای همیشه راحت بشم.
صبح زود ازخواب بیدار شدم حمام کردم بهترین لباسمو پوشیدم و زدم بیرون
داشتم با دستم گرده های خاک را رو کتفم دور میکردم که پدرم لبخند زنان بطرفم اومد با وجود اینکه چشاش ضعیف بود و چین وچروک چهره اش هم گواهی پاییز رو میداد بهم چند تا اسکناس داد و گفت :مثبت اندیش باش و خودت رو باور داشته باش ،از هیچ سوالی تنت نلرزه!!
نصیحتشو با اکراه قبول کردم ولبخندی زدم و تو دلم غرولند میکردم که در بهترین روزای زندگیم هم از نصیحت کردن دست بردار نیست...مثل اینکه این لحظات شیرینو میخواد زهرمار کنه
از خونه بسرعت خارج شدم یه ماشینو اجاره کردم و بطرف شرکت رفتم...
به دربانی شرکت رسیدم خیلی تعجب کردم
هیچ دربان ونگهبان و تشریفاتی نداشت فقط یه سری تابلو راهنما
به محض ورودم متوجه شدم دستگیره ازجاش در اومده ...اگه کسی بهش بخوره میشکنه.
بیاد پند آخر بابام افتادم که همه چیزو مثبت ببین. فورا دستگیره رو سرجاش محکم بستم تا نیوفته!!
همینطوری و تابلوهای راهنمای شرکت رو رد میکردم و از باغچه ی شرکت رد میشدم که دیدم راهروها پرشده از آب سر ریز حوضچه ها ..به ذهنم خطور کرد که باغچه ی ما پر شده است یاد سخت گیری بابم افتادم که آب رو هدر ندم ...شیلنگ آب را از حوضچه پر، به خالی گذاشتم وآب رو کم کردم تا سریع پر آب نشه.
در مسیر تابلوهای راهنما وارد ساختمان اصلی شرکت شدم پله ها را بالا میرفتم متوجه شدم ...چراغک های آویزان در روشنایی روز بشدت روشن بودن از ترس داد وفریاد بابا که هنوز توی گوشم زمزمه میشد ، اونارو خاموش کردم!!
به محض رسیدن به بخش مرکزی ساختمان متوجه شدم تعداد زیادی جلوتر از من برای این کار آمدن.
اسممو در لیست ثبت نام نوشتم ومنتظر نوبت شدم...وقتی دور و برمو نیم نگاهی انداختم چهره ولباس وکلاسشنو دیدم ،احساس حقارت وخجالت کردم ومخصوصا اونایی که از مدرک دانشگاهای آمریکایی شونو تعریف میکردن
دیدم که هرکسی که میره داخل کمتر از یک دقیقه تو اتاق مصاحبه نمیمونه و میاد بیرون
با خودم میگفتم اینا با این دک وپوزشون و با اون مدرکاشون رد شدن من قبول میشم ؟!!!عمرا
فهمیدم که بهتره محترمانه خودم از این مسابقه که بازنده اش من بودم سریعتر انصراف بدم تا عذرمو نخواستن...!!!
بیاد نصحیت پدرم افتادم: مثبت اندیش باش و اعتماد بنفس داشته باش ...
نشستم ومنتظر نوبتم شدم انگار که حرفای بابام انرژی و اعتماد به نفس بهم میداد واین برام غیر عادی بود
در این فکر بودم که یهو اسممو صدا زدن که برم داخل.
وارد اتاق مصاحبه (گزینش)شدم روی صندلی نشستم و روبروم سه نفر نشسته بودن که بهم نگاه کرده ولبخند میزدن ... یکیشون گفت کی میخواهی کارتو شروع کنی؟
دچار دهشت واضطراب شدم، لحظه ای فکر کردم دارن مسخرم میکنن یا پشت سر این سوال چه سوالاتی دیگه ای خواهد بود؟؟؟
بیاد نصیحت پدرم درحین خروج از منزل افتادم : نلرز و اعتماد بنفس داشته باش!
پس با اطمینان کامل بهشون جواب دادم :ان شاءالله بعد از اینکه مصاحبه رو با موفقیت دادم میام سرکارم.
یکی از سه نفر گفت تو در استخدامی پذیرفته شدی تمام!! باتعجب گفتم شما که ازم سوالی نپرسیدین؟! سومی گفت ما بخوبی میدونیم که با پرسش از داوطلبان نمیشه مهارتهاشونو فهمید، به همین خاطر گزینش ما عملی بود، تصمیم گرفتیم یه مجموعه از امتحانات عملی را برای داوطلبان مد نظر داشته باشیم که در صورت مثبت اندیشی داوطلب در طولانی مدت از منافع شرکت دفاع کرده باشد وتوتنها کسی بودی که از کنار این ایرادات رد نشدی وتلاش کردی از درب ورودی تا اینجا نقص ها رو اصلاح کنی ودوربین های مداربسته موفقیت تو را ثبت کردند
در این لحظه همه چی از ذهنم پاک شد کار ، مصاحبه، شغل و ...هیچ چیز رو بجز صورت پدرم ندیدم!
پدرم آن انسان بزرگی که ظاهرش سنگدلیست اما درونش پر از محبت و رحمت و دوستی و آرامش است.
دل زده نشو از نصایح پدرانه، زیرا در ماوراء این پندها محبتی نهفته است که حتما روزی از روزگاران آن را خواهی فهمید وچه بسا آنها دیگر در کنارت نباشند ...
👇👇👇
🆔 @jabbarnameh
#انواع_حجاب_قرآنی
1⃣ حجاب #چشم
قُل لِّلْمُؤْمِنِينَ يَغُضُّوا مِنْ أَبْصَارِهِمْ؛ ای رسول، به مردان مؤمن بگو تا چشم ها را از نگاه ناروا بپوشند»(سورهی نور، آیهی 30)
وَقُل لِّلْمُؤْمِنَاتِ يَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصَارِهِنَّ؛ ای رسول، به زنان بگو تا چشم ها را از نگاه ناروا بپوشند»(سورهی نور، آیهی 31)
2⃣ حجاب در #گفتار
نوع دیگر حجاب و پوشش قرآنی، حجاب گفتاری زنان در مقابل نامحرم است.
فَلَا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَيَطْمَعَ الَّذِي فِي قَلْبِهِ مَرَضٌ؛ زنها که نازک و نرم با مردان سخن نگویید، مبادا آن که دلش بیمار (هوا و هوس) است، به طمع افتد»(سورهی احزاب، آیهی 32)
3⃣حجاب #رفتاری
نوع دیگر حجاب و پوشش قرآنی، حجاب رفتاری زنان در مقابل نامحرم است. به زنان دستور داده شده است به گونه ای راه نروند که با نشان دادن زینت های خود باعث جلب توجه نامحرم شوند.
وَلَا يَضْرِبْنَ بِأَرْجُلِهِنَّ لِيُعْلَمَ مَا يُخْفِينَ مِن زِينَتِهِنَّ؛ و آن طور پای به زمین نزنند که خلخال و زیور پنهان پاهایشان معلوم شود»(سورهی نور، آیهی 31)
✅از مجموع این مباحث، به روشنی استفاده می شود که مراد از حجاب اسلامی، پوشش و حریم قایل شدن در معاشرت زنان با مردان نامحرم، در خلال رفتارهای مختلف آنها، مثل نحوهی پوشش، نگاه، حرف زدن و راه رفتن است.
👈بنابراین، حجاب و پوشش زن، به منزله ی یک حاجب و مانع در مقابل افراد نامحرمی است که قصد نفوذ و تصرف در حریم ناموس دیگران را دارند.
👇👇👇
🆔 @jabbarnameh
روزگاری در زدن هم اصولی داشت ، کوبه زنانه داشتیم و مردانه...
و وقتی در زده میشد صاحب خانه میدانست آنکه پشت در است زن است یا مرد و بر آن مبنا به استقبال او میرفت،
زندگی ها در عین سادگی در و پیکر و اصول داشت...
مردها کفشهای پاشنه تخم مرغی میپوشیدند تا از صدای آن از فاصله دور در کوچه پس کوچه های تو در تو خانمها بفهمند نامحرمی در حال عبور است...
منزلها بیرونی و اندرونی داشت و از ورود مهمان تا خروجش طوری منزل ساخته شده بود که متعلقات به تکلف نیفتند...
آن روزگاران امنیت ناموسی چندین برابر این زمان بود،
نه سیستم امنیتی در منازل بود و نه شبکه های مجازی برای پاییدن همدیگر...
اطمینان و شرافت و وفاداری و نگه داشتن زندگی با چنگ و دندان و آبروداری زوجین اصل زندگی بود...
من هرگز بخاطر ندارم کسی مهریه ای اجرا بگذارد و دادسراها این همه پرونده طلاق و درخواست طلاق و فرزندان طلاق...
نه ال سی دی بود نه اسپیلت و لباسشویی،
صابون مراغه ای بود و دستان یخ زده مادر در زمستان که با گلیسیرین ترکهایش را مداوا میکرد...
و پدری که سر شب دم غروب خونه بود و خیز برمیداشت زیر کرسی و مادر کاسه اناردون کرده روی کرسی میگذاشت و نصف بدنمان زیر کرسی و سر و کله کز کرده در بیرون آن،با لباسهای ضخیم...
پاییزی پر باران و زمستانی پر از برف داشتیم
یادش بخیر همه چکمه داشتیم و تا لبه چکمه برف می آمد،هم زمین برکت داشت هم آسمان...
سفره مان برنج بخود کم میدید،اما صفا و سادگی داشت...
و پنج ریالی پدر در صبحگاه مدرسه میشد نصف نان بربری با پنیر...
آن روزها پشت این دربهای کوبه دار با هم حرف میزدند خیلی گرم و صمیمی...
تابستان ها چقدر روی تخت های چوبی ستاره شمردیم و لذت آسمان بی غبار را بردیم...
چه حرمتی داشت پدر و مادر...
و پولها و مالها چه برکتی...
چقدر دور هم حرف برای گفتن داشتیم،
و چقدر از خدا میترسیدیم...
کله صبح قمری ها(یاکریم ها) میخواندند ،
با دوچرخه درخونه ها نون تازه و عدسی و شیر می آوردند محال بود کسی یازده صبح بیدار شود...
زود میخوابیدند و سحر بیدار میشدند و بهترین رزقها را دریافت میکردند،
زمستون برف وشیره میخوردیم و خیلی چیزی برای خوردن پیدا نمیشد و بهترین غذا را جمعه ها میخوردیم،
آنروزها مردم چقدر به یکدیگر رحم میکردند و مهربان بودند و گره گشا و اعصابها حرام ترافیک و ... نمیشد...
نفهمیدم چی شد ولی برف و کرسی و ستاره ها و کاسه بی تکلف انار و درب کوبه دار و دورهمی ها همه یکباره جمع شد...
حالا ما مانده ایم و دنیای بی خیر و برکت و دربهای ضدسرقت و آدمهایی که سخت فخر میفروشند و متکبرند گویی هرگز نمیمیرند و چنان دنیا دارند که گویی برای آن آفریده شده اند...
چقدر نعمتها از کف رفت و ما خواب خوابیم.
👇👇👇
🆔 @jabbarnameh
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
جمعه ها بوی دیگری دارد
سکه اش روی دیگری دارد
حال چشمان عشق بارانیست
مقصدش سوی دیگری دارد
دل در این تن دگر نمی ماند
هوس کوی دیگری دارد
اختیار از من و دلم برده ست
آنکه جادوی دیگری دارد
عطر جمعه ز بوی خاطر اوست
مِشک خوش بوی دیگری دارد
هم من از بهر او ثناخوانم
هم دعاگوی دیگری دارد
#علی_جباری
👇👇👇
🆔 @jabbarnameh
#حکایت
دو دوست با پای پیاده از جاده ای در بیابان عبور میکردند. بین راه سر موضوعی اختلاف پیدا کردند و به مشاجره پرداختند.
یکی از آنها از سر خشم؛ بر چهره دیگری سیلی زد. دوستی که سیلی خورده بود؛ سخت آزرده شد ولی بدون آنکه چیزی بگوید، روی شنهای بیابان نوشت “امروز بهترین دوست من بر چهره ام سیلی زد”.
آن دو کنار یکدیگر به راه خود ادامه دادند تا به یک آبادی رسیدند. تصمیم گرفتند قدری آنجا بمانند و کنار برکه آب استراحت کنند. ناگهان شخصی که سیلی خورده بود؛ لغزید و در آب افتاد. نزدیک بود غرق شود که دوستش به کمکش شتافت و او را نجات داد. بعد از آنکه از غرق شدن نجات یافت؛ بر روی صخره ای سنگی این جمله را حک کرد: “امروز بهترین دوستم جان مرا نجات داد”.
دوستش با تعجب پرسید: بعد از آنکه من با سیلی ترا آزردم؛ تو آن جمله را روی شنهای بیابان نوشتی ولی حالا این جمله را روی تخته سنگ حک میکنی؟ دیگری لبخند زد و گفت:
وقتی کسی ما را آزار میدهد؛ باید روی شنهای صحرا بنویسیم تا بادهای بخشش؛ آن را پاک کنند ولی وقتی کسی محبتی در حق ما میکند باید آن را روی سنگ حک کنیم تا هیچ بادی نتواند آن را از یادها ببرد.
👇👇👇
🆔 @jabbarnameh
**سلامتی دهه های 30 و 40 و 50 و60*
یه دهه هفتادی ازم پرسید:
شما چطور میتونستین زندگی کنین قبلا؟!
بدون تکنولوژی
بدون اینترنت
بدون کامپیوتر
بدون تلفن همراه
بدون ایمیل
بدون شبکه های مجازی؟!
پاسخ دادم:
همانطور که نسل تو امروز میتونه
بدون انسانیت
بدون دلسوزی
بدون خجالت
بدون احترام
بدون عشق واقعی
بدون فروتنی
زندگی کنه.
ما بعد از مدرسه مشقامون رو مینوشتیم و تا آخر شب مشغول بازی بودیم، بازی واقعی.
ما با دوستان واقعی بازی میکردیم نه دوستان مجازی روی اینترنت.
ما اگر تشنه میشدیم با دست آب میخوردیم نه با بطری.
ما خودمون با دستهامون بازیهایی مثل یویو و بادبادک و فر فره میساختیم
ما تلفن همراه و دی وی دی و پلی استیشن و کامپیوتر شخصی و اینترنت نداشتیم
ولی دوستان واقعی داشتیم که تو روزایِ بارونی با یه چتر میرفتیم مدرسه و تو تابستوناش کیم دوقلومون رو باهاش نصف میکردیم.
ما آب از مغازه نمی خریدیم دم در هر خونه یه شیر آب بود بالاش باخط خوش نوشته شده بود "سلام برحسین"برای رهگذری که تشنه بود
نسل ما تویِ سوپراش بزرگ ننوشته بودن لطفا با کارت خوان فقط خرید کنید سر هر کوچه یه بقالی بود که یه دفترنسیه داشت برایِ اوناییکه دستشون تنگ بود و بالای سرش بزرگ نوشته بود پول نداری صلوات بفرست
موقع ما تختخواب مُد نبود اما خوابیدن تویِ رختخوابهای گل گلی رویِ پشتِ بوم عزیزجون از هر خوابی شیرین تر بود
ما موبایل نداشتیم ولی عوضش خونه ی همسایه و فامیل بدون اینکه دعوت شده باشیم میرفتیم
خانواده هامون هم بعلت ترافیک سنگین دیر به مهمونیا نمیرسیدن ...زودتر میرفتن با کمک هم سبزی پاک میکردن و برنج آبکش می شد
ما لایک کردن بلد نبودیم اما عوضش نسلِ ما استادِ مهربونی و دلجویی بود...
ما نسل دیزی دوازده تومن و چلو کباب بیست تومن هستیم. ...
ما نسل آلاسکا دو تا یک تومن شیر شیشه ای یک تومن هستیم ....
ما بلاک کردن نمیدونستیم چیه نسلِ ما دلها بی کینه بود ، تو مرام ما قهر و کینه نبود....
تو نسل ما کسی پیتزا برامون دمِ در نمی آورد اما طعمِ نون و کبابی که آقام لایه ی روزنامه از سر تجریش میخرید و با هزار تا پیتزا عوض نمیکنم
تو نسل ما فست فود معنی نداشت اما ساندویج کتلت با نان بولکی همراه پیاز جعفری با کانادایِ شیشه ای لذت داشتی که هنوز یادِشیم
عشقمون هر دقیقه و هر ثانیه برامون استیکر نمیفرستاد اما نامه هایِ یواشکی عاشقانه ما پر بود از تعهد به یک نفر که دوستش داریم
ما نسلی بودیم که تو مراممون نامردی و بی غیرتی و آدم فروشی نبود...
ما سِت تولد نداشتیم اما تولدامون پر بود از کاغذ کشی های رنگی رنگی...
ما عروسی را به جای هتل و تالار و سالن تو خونه همسایه و تو حیاط چراغونی برگزار میکردیم....
ما نذری هامونو توی ظرف یکبار مصرف نمیدادیم تویِ چینی گل سرخی پخش میکردیم و همسایه مون تو ظرفِ خالیش نقل یا نبات پر میکرد
ما چراغ مطالعه نداشتیم عوض مشق هامون رو زیر نور چراغ گردسوز با علاالدینی که همیشه روش یه کتری چایی هلِ دار بود مینوشتیم. ....
ما مبل روکش شده نداشتیم اما پشتی و پتویِ ملافه سفید دورتا اتاق بود تا هر وقت مهمون اومد احساس راحتی کنه
ما چای کیسه ای و نسکافه نداشتیم اما چایِ هل و دارچین تویِ استکان کمر باریک با نعلبکی هایِ گلسرخی صفایِ دیگه ای داشت
ما صدتا کانال ماهواره نداشتیم اما سریال دایی جان ناپلئون و مراد برقی رو همه باهم نگاه میکردیم
تویِ مهمونی هامون یه کاسه تخمه بود و یک ظرف هندونه و یک عالمه قصه و جک اینجوری نبود که هر کی سرش تو موبایلش باشه
ما اگر کاسه ی گل مرغی سر طاقچه رو در شیطنت بازیهایِ کودکانه میشکستیم خانم جان دعوامون نمیکرد تازه برامون اسفند آتیش میکرد تخم مرغ میشکست میگفت قضا بلا بود خدا رو شکر خودت چیزیت نشد
ما هزار جور پزشک متخصص و دراگ استور نداشتیم عوضش چایی نبات و عرق نعنای بی بی جون دوایِ هر دردی بود
ما از ذوقِ یه پاک کن عطری. یه مداد سوسمار نشان.یه جعبه مدادرنگی. یه دفترچه نقاشی تا صبح خوابمون نمی برد.
اونوقت ها تو هر محله یک قنادی نبود اما طعم نون قندی و خاتون پنجره مادرم رو با هیچ تیرامیسویی عوض نمیکنم
ما نسلی منحصر بفردی بودیم چون آخرین نسلی بودیم که به حرفهای والدین گوش کردیم و اولین نسلی شدیم که حرف بچه ها رو گوش کردیم ...
ما یک نسخه با تیراژ محدود هستیم...
تاریخ مثل ما نخواهد دید....
ما بی نظیرترین نسل تاریخیم
👇👇👇
🆔 @jabbarnameh
📚#حكايتی_زیبا_و_خواندنى
پادشاهی هنگام پوست کندن سیبی با یک چاقوی تیز٬ انگشت خود را قطع کرد. وقتی که نالان طبیبان را میطلبید٬
وزیرش گفت: «هیچ کار خداوند بیحکمت نیست.»
پادشاه از شنیدن این حرف ناراحتتر شد و فریاد کشید:
«در بریده شدن انگشت من چه حکمتی است؟» و دستور داد وزیر را زندانی کنند.
روزها گذشت تا اینکه پادشاه برای شکار به جنگل رفت و آن جا آن قدر از سربازانش دور شد که ناگهان خود را میان قبیلهای وحشی تنها یافت. آنان پادشاه را دستگیر کرده و به قصد کشتنش به درختی بستند.
اما رسم عجیبی هم داشتند که بدن قربانیانشان باید کاملاً سالم باشد و چون پادشاه یک انگشت نداشت او را رها کردند و او به قصر خود بازگشت.
در حالی که به سخن وزیر میاندیشید دستور آزادی وزیر را داد. وقتی وزیر به خدمت شاه رسید٬ شاه گفت: «درست گفتی، قطع شدن انگشتم برای من حکمتی داشت ولی این زندان رفتن برای تو جز رنج کشیدن چه فایدهای داشته؟»
وزیر در پاسخ پادشاه لبخند زد و پاسخ داد:
برای من هم پر فایده بود چرا که من همیشه در همه حال با شما بودم و اگر آن روز در زندان نبودم حالا حتماً کشته شده بودم.
🌟ای کاش از الطاف پنهان حق سر در
میآوردیم که این گونه ناسپاس خدا نباشیم
👇👇👇
🆔 @jabbarnameh
♦️اعلام خطر :
آنانی كه کرونا نگرفتهاند بخوانند
*هشدار دلسوزانه یک پرستار در بخش درمان کروناویروس*
🔹این ها را برای آدم هایی میگویم که نمیدانند افتادن در زیر دستگاه ونتیلاتور به چه معنی است و اصرار هم دارند که باید به کارهایشان برسند.*
🔹اول از همه بگویم که ونتیلاتور یک ماسک اکسیژن نیست که بر روی صورتتان نصب کنند و شما هم در حالی که راحت لم داده اید مشغول مطالعه روزنامه و مجلات روز شوید.
🔹ونتیلاسیون برای بیماران کووید-۱۹ به معنی فرو کردن دردناک یک شلنگ به داخل حلق است که تا زمانی که زنده بمانید یا بمیرید در جای خودش باقی خواهد ماند.
🔹این کار در حالت بیهوشی و به مدت۲ تا ۳ هفته و بدون این که قادر به تکان خوردن باشید صورت می گیرد. بیمار اغلب بر روی شکم خوابانده می شود و شلنگی که از دهان به لوله هوا متصل است امکان می دهد که با ریتم دستگاه ریه اکسیژن بدنتان را تامین کنید.
🔹بیمار نمی تواند صحبت کند، نمی تواند غذا بخورد و یا هر کار طبیعی دیگری را انجام دهد – این دستگاه است که بیمار را زنده نگه می دارد. احساس ناراحتی و درد بیمار باعث می شود که پزشکان برای اطمینان از تحمل شلنگ توسط وی و تا زمانی که دستگاه مورد نیاز باشد داروهای مسکن تجویز کنند.
🔹این به معنی قرار گرفتن در یک حالت کما مصنوعی است. ۲۰ روز پس از قرار گرفتن تحت چنین درمانی، یک بیمار جوان ۴۰ درصد از ماهیچه های خود را از دست می دهد، دهان و تارهای صوتی اش صدمه می بیند و دچار عوارض ریوی و قلبی ممکن می شود.
🔹به همین خاطر هم هست که افراد مسن و افراد ضعیف تاب چنین درمانی را نمی آورند و می میرند.
🔹خیلی از ما در چنین وضعیتی قرار داریم..... اگر نمی خواهید به اینجا بیایید از خودتان محافظت کنید. باز هم می گویم، این آنفلوآنزا نیست!
🔹یک شلنگ را برای رساندن غذای مایع از طریق بینی یا پوست وارد معده شما می کنند، یک کیسه چسبناک را به باسن شما می چسپانند تا اسهال تان را جمع کند، لوله دیگری برای جمع آوری ادرار به شما وصل می شود، یک آی-وی برای ورود مایعات و دارو وصل می شود، یک آ-لاین برای نظارت بر وضعیت فشار خون متصل می شود که کاملاً وابسته به دوزهای دقیق محاسبه شده است.
🔹تیمی از پرستاران، سی 4آر ان آ، و ام آ می بایست هر یک ساعت یک بار اندام شما را مرتبا جابجا کنند و پتوی مخصوصی در زیرتان بگذارند که مایعی یخی در آن در جریان است تا به پایین آوردن دمای ۴۰ درجه ای بدنتان کمک کند.
🔹خب کسی هست که بخواهد همه این ها را امتحان کند؟ پس در خانه بمانید. از خودتان محافظت کنید و فاصله را حفظ کنید.
👇👇👇
🆔 @jabbarnameh
🚦اجازه ندهید خبر شما را مصرف کند!
📍میدانم گوش نمیدهید اما اگر بخواهم با بیانات گهربارم! شما را به فیض برسانم فقط این نکته را میگویم که «خبر، آدم را مصرف میکند». درست مثل کراک، هروئین و شیشه!
🔸فرد معتاد گمان میکند اوست که دارد مواد مصرف میکند در حالی که این کراک است که آدم را ذرهذره میجود و آخرش هم کرم میاندازد به وجودش. خبر هم اینطور آرامآرام روح آدم را میخورد و استرس را میاندازد به جانش.
🔸اگر کسبوکارتان خبر نیست، اینهمه اخبار را دنبال نکنید. اگر میتوانید دنیای پیرامونتان را به جای بهتری تبدیل بکنید، یا علی!
اما این تصور که با دیدن اخبار فقر در آفریقا، ظلم در آمریکا، فساد در اروپا و .. دارید کار مفیدی میکنید اشتباه است. خیلی اوقات ما معمولیها در اتفاقات کشور خودمان هم اندازه تشتک نوشابه نقش نداریم. حرص عالم و آدم را نخورید، چون آنها هم حرص شما را نمیخورند.
🔸دنبال کردن تمام اخبار ما را به فرد بهتری تبدیل نمیکند اما به یک انسان افسردهتر، چرا! اطلاعات، دانش نیست. مثل کف روی آب فقط سرگرمکننده است. آگاهی عمیق میخواهید؟ کتاب بخوانید، فیلم و موسیقی خوب ببینید. سفر بروید. با آدمهایی که دوستشان دارید حرف بزنید.
🔸شاید رکورد سرانه مصرف اخبار دنیا مربوط به ما ایرانیها باشد. یعنی اگر الان خبرنگاری به مادربزرگ من در غرب کشور زنگ بزند، او جوری آخرین تحولات دنیا را تحلیل میکند که آنتنهای صداوسیما از روی بامها بریزد. دلیل اینهمه #اعتیاد به اخبار را به قول مشهدیها «مدُنم ولی نموگُم»! حوصله خواندنش هم نیست.
🔸رسانهها مغازههایی هستند که بیشتر اوقات خوراکیهای گندیدهای به اسم خبر را به شما میفروشند. نخورید. مسموم میشوید. مثل چشیدن سم، هر روز و بی صدا در نهایت شما را میکُشد.
🔸شما یک زن خانهدار یا کارمند هستید، یک مادر یا پدر، دختر یا پسر معمولی، نه عضو خبرگزاری #آسوشیتدپرس. بسیاری از آنها هم اینقدر خبرها را دنبال نمیکنند. به همهچیز واکنش نشان نمیدهند.
دیدن ویدئوی جزغالهشدن کارگران بنگلادشی یا ضجه زدن مادر فرزند از دست داده آفریقایی چه فضیلتی دارد جز اینکه روح مادر من که نه دبیرکل سازمان ملل است و نه رئیسجمهوری در آن قاره را فرسودهتر کند؟
🔸زندگی کنید. زندگی لزوماً این نیست که ته اخبار را در بیاورید. ببینید و بگذرید. جرعهنوشی کنید نه اینکه دبه بیستلیتری را سر بکشید!
🔸یک مشت دیوانه هستند که کارشان این است، خدا زده پس کلهشان و از صبح تا شب لابهلای فساد اداری و قتل و کشتار و دروغ و دغل غوطه میخورند و شب هم خواب این چیزها را میبینند. شما از خودتان مراقبت کنید. اجازه ندهید خبرهای بد کرم بیندازد به روحتان.
📍تشویقتان نمیکنم به بیخبری از عالم یا غلتیدن به دامن هپروت، اما اگر مصرف میکنید، کممصرف کنید. هرچیزی را!
✍ #احسان_محمدی
👇👇👇
🆔 @jabbarnameh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پسرها هم گاهی ممکن است سوتی بدهند😉😁
👇👇👇
🆔 @jabbarnameh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تحلیل دکتر راغفر درباره وضعیت اقتصاد کشور و گرانی های اخیر
👇👇👇
🆔 @jabbarnameh
#السلام_علیک_یا_اباعبدالله_الحسین_علیه_السلام
نمی دونم چرا چند روزه دلم عجیب هوای سید الشهداء را کرده و آروم و قرار نداره.
اصلا چی باعث میشه انسان دلتنگ کسی بشه و یادش بیفته. چرا بعضیارو اگر سالها هم نبینی و ازشون بی خبر باشی دلت براشون تنگ نمیشه و حتی ثانیه ای از مرور خاطراتتو بهشون اختصاص نمیدی. با اینکه توی عمرت با خیلی ها مراوده داری و گفتگو می کنی و سفر میری و همکار میشی و ... اما فقط بعضیا می تونن تو دلت نفوذ کنن. اون بعضیا چی دارن. چکاری برات انجام میدن که بقیه انجام ندادن. راز ماندگاری آدما توی دل بقیه چیه.
شاید هر کسی برای این سؤال یه جوابی داشته باشه و از زاویه خاصی به موضوع نگاه کنه.
من نظرم اینه که هر چقدر که بودن با کسی حال بهتری بهت میده اون فرد در دلت ماندگارتر میشه. حالا هر چقدر اون حال خوب قوی تر باشه مدت و عمق ماندگاری اون شخص هم توی دل تو افزایش پیدا می کنه.
وقتی با کسی حال دلت خوب میشه، اون وقته که اگر مدتی نبینیش دلتنگش میشی.
اگر می خواهیم تو دل دیگران جایی برای خودمون باز کنیم، رفتار و گفتارمون باید طوری باشه که بتونیم روی حال دل دیگران تاثیر مثبت بزاریم. اگر تونستیم اینجوری باشیم، دل آدما برامون تنگ خواهد شد و سراغمونو خواهند گرفت. اگر دیدی هیچکس سراغتو نمیگیره شاید مجموعه رفتارهای تو طوری نبوده که بتونی جایی توی دلها وا کنی.
و احتمالا نیاز باشه که یه تغییراتی در خودمون ایجاد کنیم.
ببینیم اونایی که همه دلتنگشون میشن چکار کردن ما هم همون کارها را انجام بدیم و همون جوری باشیم.
برای هم دعا کنیم که این روزها سخت محتاج دعای همدیگه ایم.
#علی_جباری
👇👇👇
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️چرا رهبر کاری نمیکنه؟
👇👇👇
🆔 @jabbarnameh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻ماجرای دیدار سید عبدالکریم کفاش با امام زمان عج
👇👇👇
🆔 @jabbarnameh