#کلام_شهید
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
💠فرازی از وصیت نامه #شهید #همت :
🌷من متنفر بودم و هستم از انسانهای #سازش_کار و بی تفاوت و متاسفانه جوانانی که شناخت کافی از #اسلام ندارند و نمی دانند برای چه زندگی می کنند و چه هدفی دارند و اصلا چه می گویند بسیارند.
ای کاش به خود می آمدند.
🌷از طرف من به #جوانان بگوئید چشم #شهیدان و تبلور خونشان به شما دوخته است بپاخیزید و اسلام را و خود را دریابید نظیر #انقلاب_اسلامیِ ما در هیچ کجا پیدا نمی شود نه #شرقی - نه #غربی ؛ ..
🌷ای کاش ملتهای تحت فشار مثلث #زور و #زر و #تزویر به خود می آمدند و آنها نیز پوزه #استکبار را بر خاک می مالیدند.
🌷#جامعه ما #انقلاب کرده و چندین سال طول می کشد تا بتواند کم کم صفات و اخلاق #طاغوت را از مغز انسانها بیرون ببرد ولی #روشنفکران ما به این انقلاب بسیار لطمه زدند زیرا
نه آن را می شناختند
و نه برایش زحمت و رنجی متحمل شده اند
از هر طرف به این #نونهال آزاده ضربه زدند ولی خداوند، مقتدر است اگر #هدایت نشدند مسلماً #مجازات خواهند شد
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
🌷 @JADAZADQOM🌷
✨#بـدون_تـو_هـرگـز
✍شـهـید ســیــدطـاهـا ایـمـانــــے
🌹قــسـمـت بـیـسـت و پـنـجــم
با اون پای مشکل دارش، پا به پای همه کار می کرد ... برمی گشت خونه اما چه برگشتنی ... گاهی از شدت خستگی، نشسته خوابش می برد ... می رفتم براش چای بیارم، وقتی برمی گشتم خواب خواب بود ... نیم ساعت، یه ساعت همون طوری می خوابید و دوباره می رفت بیرون ...
هر چند زمان اندکی توی خونه بود ... ولی توی همون زمان کم هم دل بچه ها رو برد ... عاشقش شده بودن ... مخصوصا زینب ... هر چند خاطره ای ازش نداشت اما حسش نسبت به علی ... قوی تر از محبتش نسبت به من بود ...
توی التهاب حکومت نوپایی که هنوز دولتش موقت بود ... آتش درگیری و جنگ شروع شد ... کشوری که بنیان و اساسش نابود شده بود ... ثروتش به تاراج رفته بود ... ارتشش از هم پاشیده شده بود ... حالا داشت طعم جنگ و بی خانمان شدن مردم رو هم می چشید ... و علی مردی نبود که فقط نگاه کنه ... و منم کسی نبودم که از علی جدا بشم ...
سریع رفتم دنبال کارهای درسیم ... تنها شانسم این بود که درسم قبل از انقلاب فرهنگی و تعطیل شدن دانشگاه ها تموم شد ... بلافاصله پیگیر کارهای طرحم شدم ... اون روزها کمبود نیروی پزشکی و پرستاری غوغا می کرد ...
ادامــه دارد...
@JADAZADQOM
✨#بـدون_تـو_هـرگـز
✍شـهـید ســیــدطـاهـا ایـمـانــــے
🌹قــسـمـت بـیـسـت و شـشـم
اون شب علی مثل همیشه دیر وقت و خسته اومد خونه ... رفتم جلوی در استقبالش ... بعد هم سریع رفتم براش شام بیارم ... دنبالم اومد توی آشپزخونه ...
- چرا اینقدر گرفته ای؟
حسابی جا خوردم ... من که با لبخند و خوشحالی رفته بودم استقبال!! ... با تعجب، چشم هام رو ریز کردم و زل زدم بهش... خنده اش گرفت ...
- این بار دیگه چرا اینطوری نگام می کنی؟ ...
- علی ... جون من رو قسم بخور ... تو ذهن آدم ها رو می خونی؟ ...
صدای خنده اش بلندتر شد ... نیشگونش گرفتم ...
- ساکت باش بچه ها خوابن ...
صداش رو آورد پایین تر ... هنوز می خندید ...
- قسم خوردن که خوب نیست ... ولی بخوای قسمم می خورم ... نیازی به ذهن خونی نیست ... روی پیشونیت نوشته ...
رفت توی حال و همون جا ولو شد ...
- دیگه جون ندارم روی پا بایستم ...
با چایی رفتم کنارش نشستم ...
- راستش امروز هر کار کردم نتونستم رگ پیدا کنم ... آخر سر، گریه همه در اومد ... دیگه هیچکی نذاشت ازش رگ بگیرم ... تا بهشون نگاه می کردم مثل صاعقه در می رفتن...
- اینکه ناراحتی نداره ... بیا روی رگ های من تمرین کن ...
- جدی؟
لای چشمش رو باز کرد ...
- رگ مفته ... جایی هم که برای در رفتن ندارم ...
و دوباره خندید ... منم با خنده سرم رو بردم دم گوشش ...
- پیشنهاد خودت بود ها ... وسط کار جا زدی، نزدی ...
و با خنده مرموزانه ای رفتم توی اتاق و وسایلم رو آوردم .
ادامــه دارد...
@JADAZADQOM
#یادداشت_روز
🔴 کنکاشی در جنایت غرب تهران....
✍ #دکتر_امیر_حمزه_مهرابی: دانشیار دانشگاه و جامعه شناس
🔻خبر جنایت #اخلاقی در مدرسه ای در غرب تهران، اولین بار در تاریخ۶ خرداد توسط یکی از والدین رسانه ای شد.
اما در پروپاگاندای خبری از نکات قابل تأمل دیگر روایت ماجرا غفلت شد.
🔻 به این اطلاعات که عمداً مورد غفلت رسانه ها قرار گرفت، دقت کنید:
1⃣ بزرگسالی دانش آموزان:
این پسران #دانش_آموز دوره دبیرستان هستند.
2⃣ خانواده از هم پاشیده و زندگی جزیره ای:
این آقا مدتی است با همسرش متارکه کرده است.
3⃣ خانواده های مرفه:
شانزده میلیون تومان! برای ثبت نام در این #دبیرستان داده است.
4⃣ آزادی بدون کنترل:
این پسران در تعطیلات به #اردو های خارج شهر می رفته اند و کنترلی روی آن ها نبوده است.
5⃣ #ولنگاری_فرهنگی و رفتاری:
بچه ها از ماه ها قبل مشروبات الکلی و سیگار مصرف می کرده اند.
6⃣ دسترسی آزاد به رسانه های حاوی فیلم پورن:
از طریق #پیام_رسان فیلم های مستهجن برای هم می فرستادند.
🔴 #نتیجه :
این حادثه نتیجه طبیعی زندگی به سبک #غرب است نه حاصل عدم اجرای #سند_2030 ،چراکه :
این پسران کودک نبودهاند که بخاطر عدم اطلاع از مسائل جنسی، گول بخورند بلکه محصلین دبیرستانی بوده اند که همه چیز را در این خصوص می دانستند و همه صحنه ها را بارها و بارها دیده و حتی تجربه کرده اند.
عکس های #اینستاگرام برخی از مسئولین این دبیرستان، از طرفداری آنها از #آزادی_روابط به سبک غربی حکایت می کند.
آمار وحشتناک و روبه رشد #تجاوز به پسران و دختران در غرب، ناشی از ندانستن مسائل جنسی نسیت بلکه نتیجه #اضمحلال_خانواده و تحریک مستمر جنسی است.
🔔 #نکته_مهم_و_تاسف_بار :
شواهد و قرائن نشان می دهد، #غرب_زده_ها با این فضاسازی ها می خواستند از آب گل آلود ماهی بگیرند تا خواسته غرب را در ایران پیاده کنند و افکار عمومی را مقابل دلسوزان #نظام قرار دهند.
پس از افشای این حادثه تلخ غرب زدگانی که همچنان بر اجرای سند 2030 اصرار دارند، فرصت را غنیمت شمرده تا اجرای سند 2030 را به #مطالبه_عمومی تبدیل کنند و نمایندگان را برای تصویب این اسناد ننگین تحت فشار بگذارند.
#هوشیار_باشیم
@JADAZADQOM
#طنز_روز
شما هر کشوری بری بگی ما یه #توافق_نامه ای به اسم #برجام امضا کردیم که دیوارهای #تحریم رو فرو ریخته ولی شرکت #نایک به خاطر تحریم بهمون #کفش_ورزشی نمیده با همون کفش سیاه و کبودت میکنن
@JADAZADQOM
✨#بـدون_تـو_هـرگـز
✍شـهـید ســیــدطـاهـا ایـمـانــــے
🌹قــسـمـت بـیـسـت و هـفـتـم
بیچاره نمی دونست ... بنده چند عدد سوزن و آمپول در سایزهای مختلف توی خونه داشتم ... با دیدن من و وسایلم، خنده مظلومانه ای کرد و بلند شد، نشست ... از حالتش خنده ام گرفت ...
- بزار اول بهت شام بدم ... وسط کار غش نکنی مجبور بشم بهت سرم هم بزنم ...
کارم رو شروع کردم ... یا رگ پیدا نمی کردم ... یا تا سوزن رو می کردم توی دستش، رگ گم می شد ...
هی سوزن رو می کردم و در می آوردم ... می انداختم دور و بعدی رو برمی داشتم ... نزدیک ساعت 3 صبح بود که بالاخره تونستم رگش رو پیدا کنم ... ناخودآگاه و بی هوا، از خوشحالی داد زدم ...
- آخ جون ... بالاخره خونت در اومد ...
یهو دیدم زینب توی در اتاق ایستاده ... زل زده بود به ما ... با چشم های متعجب و وحشت زده بهمون نگاه می کرد ... خندیدم و گفتم ...
- مامان برو بخواب ... چیزی نیست ...
انگار با جمله من تازه به خودش اومده بود ...
- چیزی نیست؟ ... بابام رو تیکه تیکه کردی ... اون وقت میگی چیزی نیست؟ ... تو جلادی یا مامان مایی؟ ... و حمله کرد سمت من ...
علی پرید و بین زمین و آسمون گرفتش ... محکم بغلش کرد...
- چیزی نشده زینب گلم ... بابایی مرده ... مردها راحت دردشون نمیاد ...
سعی می کرد آرومش کنه اما فایده ای نداشت ... محکم علی رو بغل کرده و برای باباش گریه می کرد ... حتی نگذاشت بهش دست بزنم ...
اون لحظه تازه به خودم اومدم ... اونقدر محو کار شده بودم که اصلا نفهمیدم ... هر دو دست علی ... سوراخ سوراخ ... کبود و قلوه کن شده بود ...
ادامــه دارد...
@JADAZADQOM
✨#بـدون_تـو_هـرگـز
✍شـهـید ســیــدطـاهـا ایـمـانــــے
🌹قــسـمـت بـیـسـت و هـشـتـم
تا روز خداحافظی، هنوز زینب باهام سرسنگین بود ... تلاش های بی وقفه من و علی هم فایده ای نداشت ...
علی رفت و منم چند روز بعد دنبالش ... تا جایی که می شد سعی کردم بهش نزدیک باشم ... لیلی و مجنون شده بودیم ... اون لیلای من ... منم مجنون اون ...
روزهای سخت توی بیمارستان صحرایی یکی پس از دیگری می گذشت ... مجروح پشت مجروح ... کم خوابی و پر کاری ... تازه حس اون روزهای علی رو می فهمیدم که نشسته خوابش می برد ...
من گاهی به خاطر بچه ها برمی گشتم اما برای علی برگشتی نبود ... اون می موند و من باز دنبالش ... بو می کشیدم کجاست ...
تنها خوشحالیم این بود که بین مجروح ها، علی رو نمی دیدم ... هر شب با خودم می گفتم ... خدا رو شکر ... امروز هم علی من سالمه ... همه اش نگران بودم با اون تن رنجور و داغون از شکنجه، مجروح هم بشه ...
بیش از یه سال از شروع جنگ می گذشت ... داشتم توی بیمارستان، پانسمان زخم یه مجروح رو عوض می کردم که یهو بند دلم پاره شد ... حس کردم یکی داره جانم رو از بدنم بیرون می کشه ...
زمان زیادی نگذشته بود که شروع کردن به مجروح آوردن ... این وضع تا نزدیک غروب ادامه داشت ... و من با همون شرایط به مجروح ها می رسیدم ... تعداد ما کم بود و تعداد اونها هر لحظه بیشتر می شد ...
تو اون اوضاع ... یهو چشمم به علی افتاد ... یه گوشه روی زمین ... تمام پیراهن و شلوارش غرق خون بود ...
ادامــه دارد...
@JADAZADQOM
ابنملجم یکی از آن نه نفر زُهّاد و خشکه مقدسهاست که میروند در مکه و آن پیمان معروف را میبندند و میگویند همه فتنهها در دنیای اسلام معلول سه نفر است: علی، معاویه و عمرو عاص. ابنملجم نامزد میشود که بیاید علی علیهالسلام را بکشد. قرارشان کی است؟ شب نوزدهم ماه رمضان. چرا این شب را قرار گذاشته بودند؟ ابنابیالحدید میگوید: نادانی را ببین! اینها شب نوزدهم ماه رمضان را قرار گذاشتند، گفتند چون این عمل ما یک عبادت بزرگ است، آن را در شب قدر انجام بدهیم که ثوابش بیشتر باشد.
📔 سیری در سیرۀ ائمۀ اطهار، ص۴۶
💠 ترویج آثار شهید مطهری به زبان روز
✅ eitaa.com/joinchat/928120837C5fba8cd9be