🔴 #مستند_داستانی #دکل
🔺 #زنگ_اول 4
🔹 #ایستاده_در_کلاس
همینطور که روبه روی بچه ها ایستاده بودم، برای آنهایی که با برپای مبصر بلند شده بودند، سری تکان دادم و همراه با تبسم و اشاره ی دستم گفتم: بفرمایید!
تجربه ی اینجور کلاسها را زیاد داشتم. گاه با چند دقیقه سکوت می ایستادم و نگاهشان می کردم تا از هیجانشان بیفتد.
صدایی گفت:چاکریم حاج آقا!
یکی از ته کلاس سرک کشید و گفت: حاج آقا! آمدی ما را موعظه کنی؟
کم کم از هر طرف تیر ارادت ها یا زبان متلک به سمتم پرتاب میشد.
جملات کاملاً تکراری و بیات شده که بارها شنیده بودم؛ حاج آقا! مسئله.
حاج آقا! چرا آخوندها زیر بغل لباسشون سوراخ است؟
حاج آقا! شما قرار است معلم ما باشید؟
حاج آقا! شما از قم آمدید؟ پسر عمه من هم در قم درس آخوندی میخواند.
حاج آقا! جایزه هم میدهید؟
حاج آقا! عمامه شما چند متر است؟
حاج آقا! چرا همه چیز را گران کردید؟
حاج آقا! جیب آخوندها چرا انقدر بزرگ است؟
یکی از بچهها وسط کلاس بلند شد و مثلاً برای دفاع از من داد زد و از خودش مایه گذاشت که: بابا خفه شوید! زشت است جلوی حاج آقا.
همچنان بالای سکوی جلوی تخته، رو به بچه ها، ساکت ایستاده بودم. با تبسم، نگاهم را به بچهها دوخته بودم، آرام سرم را تکان میدادم و اینگونه وانمود میکردم که از دیدارتان خرسندم، با خاموشی دو سه دقیقه ای و لبخند معنا دارم، سر و صدای اولیه ی کلاس، تبدیل به خنده های ریز شده بود.
آقای نادری مدیر مدرسه، گفته بود این بچهها به " #گروه_اخراجی_ها " معروف هستند.
من هم برای اینکه مثلاً کم نیاورم، در جوابش به شوخی گفتم: بنده هم #جومونگ است.
به هر حال، تا آمد اوضاع قاراشمیش کلاس راست و ریس شود چهار-پنج دقیقه ای طول کشید.
البته به مشقتش می ارزید. چون در همین فرصت، توی نخ چند نفرشان رفتم و برانداز خوبی از جو کلاس و لیدرها و رهبران اصلی کردم.
دیدم که بعضی هایشان خدایی تیز و زرنگ هستند و به اصطلاح، پشه را توی هوا نعل میکردند. تجربه های قبلی نشان داده بود که برخی شان در عین شر و شوری، خیلی با مرام هستند.
فضا به گونه ای شده بود که باید وارد مرحله ی بعدی عملیات میشدم.
#ادامه_دارد
@JADAZADQOM