eitaa logo
تشکل جامعه اسلامی دانشجویان دانشگاه آزاد قم
278 دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
279 ویدیو
39 فایل
در جنگ نرم، شما جوانهای دانشجو، افسران جوان این جبهه‌‌‌‌‌‌‌‌‌اید. ارتباط با ادمین ها: @admin_jad @admin_jad2 🌐 ble.im/JADAZADQOM 🌐 Eitaa.com/jadazadqom
مشاهده در ایتا
دانلود
دعای روز #دوم ماه مبارک #رمضان ایتا EITAA.COM/JADAZADQOM سروش SAPP.IR/JADAZADQOM آی گپ iGap.net/JADAZADQOM بله ble.im/jadazadqom اینستاگرام instagram.com/jad.azadqom گپ gap.im/JADAZADQOM
☀️دعای روز #دوم ماه مبارک #رمضان @JADAZADQOM
تشکل جامعه اسلامی دانشجویان دانشگاه آزاد قم
#آش_رشته_دانشجویی 1⃣#آبدارچی_نما 🔴 قسمت #اول 🔷 نخستین روز تحصیل دانشجویی ام بود. به زور از پدرم چ
1⃣ 🔴 قسمت فکر کردم آنها آبدارچی های آن طبقه اند که در حال استراحت به سر می برند؛ فقط تعجب می‌کردم چرا کیف هایی مانند کیف های بچه دبیرستانی جلوی پای آنها است. در همین حال یکی از آنها که حیرت و سردرگمی مرا دید، با لحنی مودب پرسید: آقاجان، کار شما چیست؟ من که از لحن مودبانه او خوشم آمده بود، جواب دادم: با مدیر گروه کار دارم. او دوباره پرسید! خوب کارتان چیست؟ من جواب دادم مربوط به خود مدیر گروه می شود. او گفت: کارتان را بگویید، شاید بتوانیم شما را راهنمایی کنیم؟ من در حالی که کمی دلخور شده بودم و نمی‌خواستم بیش از این با این آبدارچی ها همکلام بشوم، جواب دادم:"خیلی ممنون." بعد با خودم گفتم شما بروید چای تان را بدهید، بیخود اینجا نشسته اید و حرف های صد من یک غاز می زنید و در کار بزرگان! (منظور خودم بود) دخالت می کنید. به هر حال، در آن هنگام نتوانستم با مدیر گروه، صحبت کنم. همان روز ظهر وقتی سرش خلوت شد، پیش او رفتم و او یادداشت کرد که با استاد زرکام صحبت کند. ...
2⃣ ! 🔴 قسمت حاج آقا از رو نرفت و با سماجت بیشتر درخواست خود را مطرح کرد؛ اما مثل اینکه آب در هاون می کوفت. اگر سنگ دست خود را بالا میکرد، آن دانشجویان نیز چنین می کردند. حاج آقا خیلی زود فهمید مشکل بچه ها ناشی از ترس است و در این باره سخن گفت. او به کلامی از مولا علی علیه السلام استناد کرد که :"اذا هبت امرا فقع فیه فان شده توقیه اعظم مما تخاف منه؛ هنگامی که از چیزی میترسی، خود را در آن بیفکن؛ زیرا گاه ترسیدن از چیزی، از خود آن سخت‌تر است". این سخن مانند اکسیر بود و ماهیت روباه مزاج مرا به شیر تبدیل کرد، هنوز حاج آقا از ترجمه آن فارغ نشده بود که من دست خود را به عنوان داوطلب بلند کردم. حاج آقا که بالاخره بعد از نیم ساعت سخنرانی توانسته بود یک مشتری برای خود دست و پا کند، بسیار خوشحال شد؛ فورا نام مرا پرسید و آن را در دفترش ثبت کرد و بحث فطرت را برای ارائه در هفته آینده به عهده من گذاشت. بالاخره تصمیم خودم را گرفته بودم. باید هرچه زودتر بر این نقص خودم که تا آن زمان فکر می کردم تنها نقطه ضعفم به شمار می‌آید، فائق می‌آمدم. پس از پایان کلاس تا ۴ روز با تلاش فراوان در جمع کردن مطالب برآمدم و آن را دسته بندی کردم تا به خیال خود جالب ترین کنفرانس روی زمین را ارائه دهم. ... @JADAZADQOM