eitaa logo
تشکل جامعه اسلامی دانشجویان دانشگاه آزاد قم
278 دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
279 ویدیو
39 فایل
در جنگ نرم، شما جوانهای دانشجو، افسران جوان این جبهه‌‌‌‌‌‌‌‌‌اید. ارتباط با ادمین ها: @admin_jad @admin_jad2 🌐 ble.im/JADAZADQOM 🌐 Eitaa.com/jadazadqom
مشاهده در ایتا
دانلود
⚡️ ... دیماه ۹۴ و در آستانه مجلس، تصمیم رژیم به مجموعه‌ای از افراد و نهادها به بهانه همکاری در توسعه برنامه ایران علنی شد؛ که همگان اتفاق نظر داشتند این تحریم‌ها نقض است. آقای اما به جای پاسخ قاطع و اقدام متقابل برجامی، به وزارت دفاع دستور داد "برنامه موشکی با سرعت و جدیت بیشتری ادامه یابد". دستوری که البته یک بیشتر نبود. در آن سو، آمریکایی با این استدلال که اعمال این تحریم‌ها باعث تضعیف در جریان انتخابات خواهد شد، اعمال این تحریم‌ها را به تعویق انداختند. در این سو ‌های حامی همین تعویق را به دستور آقای روحانی برای توسعه موشکی ربط داده و به نفع جریان لیبرال مانور تبلیغاتی دادند. در مصاحبه‌ای با سفیر فیلم، هشدار دادم که علت تعویق این تحریم‌ها، انتخابات مجلس است و پس از انتخابات، این تحریم‌ها اعمال خواهد شد. هشدار دادم اگر دولت آقای روحانی، در برابر این تحریم‌های کند، اولین قربانی برجام خود این جریان خواهد بود. نهایتا تحریم‌ها وضع شد و سکوت ‌های پی در پی ، باعث خروج آمریکا از برجام شد. این جریان نیز امروز قربانی شدن خود را به نظاره ایستاده است... لیبرال‌های یقین بدانند برای آمریکا به اندازه یک یک بار مصرف بیشتر ارزش ندارند. @JADAZADQOM
⚜️ آسمانِ كوير ستاره هايش پر رنگترند و بيشترند 🔰وعده ديدار شب هاي ، در كنار دوستانِ خدا 📍روستاي و @JADAZADQOM
نام: القاب: ، سبط اكبر كُنيه: ابومحمّد نام پدر: نام مادر: تاريخ ولادت: ۱۵ سال ۳ هجرى قمرى محل ولادت: مدينه مدّت امامت : ۱۰ سال مدّت عمر: ۴۷سال تاريخ شهادت: ۲۸ سال ۵۰ هجرى قمرى محل شهادت: مدينه نام قاتل: جعده- به دستور -با زهر مرقد مطهر: مدينه قبرستان @JADAZADQOM
✍شـهـید ســیــدطـاهـا ایـمـانــــے 🌹قــسـمـت بـیـسـت و ســوم شلوغی ها به شدت به دانشگاه ها کشیده شده بود ... اونقدرک اوضاع به هم ریخته بود که نفهمیدن یه زندانی سیاسی برگشته دانشگاه ... منم از فرصت استفاده کردم... با قدرت و تمام توان درس می خوندم ... ترم آخرم و تموم شدن درسم ... با فرار شاه و آزادی تمام زندانی های سیاسی همزمان شد ... التهاب مبارزه اون روزها ... شیرینی فرار شاه ... با آزادی علی همراه شده بود ... صدای زنگ در بلند شد ... در رو که باز کردم ... علی بود ... علی 26 ساله من ... مثل یه مرد چهل ساله شده بود ... چهره شکسته ... بدن پوست به استخوان چسبیده ... با موهایی که می شد تارهای سفید رو بین شون دید ... و پایی که می لنگید ... زینب یک سال و نیمه بود که علی رو بردن ... و مریم هرگز پدرش رو ندیده بود ... حالا زینبم داشت وارد هفت سال می شد و سن مدرسه رفتنش شده بود ... و مریم به شدت با علی غریبی می کرد ... می ترسید به پدرش نزدیک بشه و پشت زینب قایم شده بود ... من اصلا توی حال و هوای خودم نبودم ... نمی فهمیدم باید چه کار کنم ... به زحمت خودم رو کنترل می کردم ... دست مریم و زینب رو گرفتم و آوردم جلو ... - بچه ها بیاید ... یادتونه از بابا براتون تعریف می کردم ... ببینید ... بابا اومده ... بابایی برگشته خونه ... علی با چشم های سرخ، تا یه ساعت پیش حتی نمی دونست بچه دوم مون دختره ... خیلی آروم دستش رو آورد سمت مریم ... مریم خودش رو جمع کرد و دستش رو از توی دست علی کشید ... چرخیدم سمت مریم ... - مریم مامان ... بابایی اومده ... علی با سر بهم اشاره کرد ولش کنم ... چشم ها و لب هاش می لرزید ... دیگه نمی تونستم اون صحنه رو ببینم ... چشم هام آتش گرفته بود و قدرتی برای کنترل اشک هام نداشتم ... صورتم رو چرخوندم و بلند شدم ... - میرم برات شربت بیارم علی جان ... چند قدم دور نشده بودم ... که یهو بغض زینبم شکست و خودش رو پرت کرد توی بغل علی ... بغض علی هم شکست ... محکم زینب رو بغل کرده بود و بی امان گریه می کرد ... من پای در آشپزخونه ... زینب توی بغل علی ... و مریم غریبی کنان ... شادترین لحظات اون سال هام ... به سخت ترین شکل می گذشت ... بدترین لحظه، زمانی بود که صدای در دوباره بلند شد ... پدر و مادر علی، سریع خودشون رو رسونده بودن ... مادرش با اشتیاق و شتاب ... علی گویان ... دوید داخل ... تا چشمش به علی افتاد از هوش رفت ... علی من، پیر شده بود ... 🌹قــسـمـت بـیـسـت و چـهـارم روزهای التهاب بود ... ارتش از هم پاشیده بود ... قرار بود امام برگرده ... هنوز دولت جایگزین شاه، سر کار بود ... خواهرم با اجبار و زور شوهرش از ایران رفتن ... اون یه افسر شاه دوست بود ... و مملکت بدون شاه برای اون معنایی نداشت ... حتی نتونستم برای آخرین بار خواهرم رو ببینم ... علی با اون حالش ... بیشتر اوقات توی خیابون بود ... تازه اون موقع بود که فهمیدم کار با سلاح رو عالی بلده ... توی مسجد به جوان ها، کار با سلاح و گشت زنی رو یاد می داد... پیش یه چریک لبنانی ... توی کوه های اطراف تهران آموزش دیده بود ... اسلحه می گرفت دستش و ساعت ها با اون وضعش توی خیابون ها گشت می زد ... هر چند وقت یه بار ... خبر درگیری عوامل شاه و گارد با مردم پخش می شد ... اون روزها امنیت شهر، دست مردم عادی مثل علی بود ... و امام آمد ... ما هم مثل بقیه ریختیم توی خیابون ... مسیر آمدن امام و شهر رو تمییز می کردیم ... اون روزها اصلا علی رو ندیدم ... رفته بود برای حفظ امنیت مسیر حرکت امام ... همه چیزش امام بود ... نفسش بود و امام بود ... نفس مون بود و امام بود ... ادامــه دارد... @JADAZADQOM
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷 💠فرازی از وصیت نامه : 🌷من متنفر بودم و هستم از انسانهای و بی تفاوت و متاسفانه جوانانی که شناخت کافی از ندارند و نمی دانند برای چه زندگی می کنند و چه هدفی دارند و اصلا چه می گویند بسیارند. ای کاش به خود می آمدند. 🌷از طرف من به بگوئید چشم و تبلور خونشان به شما دوخته است بپاخیزید و اسلام را و خود را دریابید نظیر ما در هیچ کجا پیدا نمی شود نه - نه ؛ .. 🌷ای کاش ملتهای تحت فشار مثلث و و به خود می آمدند و آنها نیز پوزه را بر خاک می مالیدند. 🌷 ما کرده و چندین سال طول می کشد تا بتواند کم کم صفات و اخلاق را از مغز انسانها بیرون ببرد ولی ما به این انقلاب بسیار لطمه زدند زیرا نه آن را می شناختند و نه برایش زحمت و رنجی متحمل شده اند از هر طرف به این آزاده ضربه زدند ولی خداوند، مقتدر است اگر نشدند مسلماً خواهند شد 🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷 🌷 @JADAZADQOM🌷
✍شـهـید ســیــدطـاهـا ایـمـانــــے 🌹قــسـمـت بـیـسـت و پـنـجــم با اون پای مشکل دارش، پا به پای همه کار می کرد ... برمی گشت خونه اما چه برگشتنی ... گاهی از شدت خستگی، نشسته خوابش می برد ... می رفتم براش چای بیارم، وقتی برمی گشتم خواب خواب بود ... نیم ساعت، یه ساعت همون طوری می خوابید و دوباره می رفت بیرون ... هر چند زمان اندکی توی خونه بود ... ولی توی همون زمان کم هم دل بچه ها رو برد ... عاشقش شده بودن ... مخصوصا زینب ... هر چند خاطره ای ازش نداشت اما حسش نسبت به علی ... قوی تر از محبتش نسبت به من بود ... توی التهاب حکومت نوپایی که هنوز دولتش موقت بود ... آتش درگیری و جنگ شروع شد ... کشوری که بنیان و اساسش نابود شده بود ... ثروتش به تاراج رفته بود ... ارتشش از هم پاشیده شده بود ... حالا داشت طعم جنگ و بی خانمان شدن مردم رو هم می چشید ... و علی مردی نبود که فقط نگاه کنه ... و منم کسی نبودم که از علی جدا بشم ... سریع رفتم دنبال کارهای درسیم ... تنها شانسم این بود که درسم قبل از انقلاب فرهنگی و تعطیل شدن دانشگاه ها تموم شد ... بلافاصله پیگیر کارهای طرحم شدم ... اون روزها کمبود نیروی پزشکی و پرستاری غوغا می کرد ... ادامــه دارد... @JADAZADQOM
✍شـهـید ســیــدطـاهـا ایـمـانــــے 🌹قــسـمـت بـیـسـت و شـشـم اون شب علی مثل همیشه دیر وقت و خسته اومد خونه ... رفتم جلوی در استقبالش ... بعد هم سریع رفتم براش شام بیارم ... دنبالم اومد توی آشپزخونه ... - چرا اینقدر گرفته ای؟ حسابی جا خوردم ... من که با لبخند و خوشحالی رفته بودم استقبال!! ... با تعجب، چشم هام رو ریز کردم و زل زدم بهش... خنده اش گرفت ... - این بار دیگه چرا اینطوری نگام می کنی؟ ... - علی ... جون من رو قسم بخور ... تو ذهن آدم ها رو می خونی؟ ... صدای خنده اش بلندتر شد ... نیشگونش گرفتم ... - ساکت باش بچه ها خوابن ... صداش رو آورد پایین تر ... هنوز می خندید ... - قسم خوردن که خوب نیست ... ولی بخوای قسمم می خورم ... نیازی به ذهن خونی نیست ... روی پیشونیت نوشته ... رفت توی حال و همون جا ولو شد ... - دیگه جون ندارم روی پا بایستم ... با چایی رفتم کنارش نشستم ... - راستش امروز هر کار کردم نتونستم رگ پیدا کنم ... آخر سر، گریه همه در اومد ... دیگه هیچکی نذاشت ازش رگ بگیرم ... تا بهشون نگاه می کردم مثل صاعقه در می رفتن... - اینکه ناراحتی نداره ... بیا روی رگ های من تمرین کن ... - جدی؟ لای چشمش رو باز کرد ... - رگ مفته ... جایی هم که برای در رفتن ندارم ... و دوباره خندید ... منم با خنده سرم رو بردم دم گوشش ... - پیشنهاد خودت بود ها ... وسط کار جا زدی، نزدی ... و با خنده مرموزانه ای رفتم توی اتاق و وسایلم رو آوردم . ادامــه دارد... @JADAZADQOM
🔴 کنکاشی در جنایت غرب تهران.... ✍ : دانشیار دانشگاه و جامعه شناس 🔻خبر جنایت در مدرسه ای در غرب تهران، اولین بار در تاریخ۶ خرداد توسط یکی از والدین رسانه ای شد. اما در پروپاگاندای خبری از نکات قابل تأمل دیگر روایت ماجرا غفلت شد. 🔻 به این اطلاعات که عمداً مورد غفلت رسانه ها قرار گرفت، دقت کنید: 1⃣ بزرگسالی دانش آموزان: این پسران دوره دبیرستان هستند. 2⃣ خانواده از هم پاشیده و زندگی جزیره ای: این آقا مدتی است با همسرش متارکه کرده است. 3⃣ خانواده های مرفه: شانزده میلیون تومان! برای ثبت نام در این داده است. 4⃣ آزادی بدون کنترل: این پسران در تعطیلات به های خارج شهر می رفته اند و کنترلی روی آن ها نبوده است. 5⃣ و رفتاری: بچه ها از ماه ها قبل مشروبات الکلی و سیگار مصرف می کرده اند. 6⃣ دسترسی آزاد به رسانه های حاوی فیلم پورن: از طریق فیلم های مستهجن برای هم می فرستادند. 🔴 : این حادثه نتیجه طبیعی زندگی به سبک است نه حاصل عدم اجرای ،چراکه : این پسران کودک نبوده‌اند که بخاطر عدم اطلاع از مسائل جنسی، گول بخورند بلکه محصلین دبیرستانی بوده اند که همه چیز را در این خصوص می دانستند و همه صحنه ها را بارها و بارها دیده و حتی تجربه کرده اند.  عکس های برخی از مسئولین این دبیرستان، از طرفداری آنها از به سبک غربی حکایت می کند. آمار وحشتناک و روبه رشد به پسران و دختران در غرب، ناشی از ندانستن مسائل جنسی نسیت بلکه نتیجه و تحریک مستمر جنسی است. 🔔 : شواهد و قرائن نشان می دهد، با این فضاسازی ها می خواستند از آب گل آلود ماهی بگیرند تا خواسته غرب را در ایران پیاده کنند و افکار عمومی را مقابل دلسوزان قرار دهند.  پس از افشای این حادثه تلخ غرب زدگانی که همچنان بر اجرای سند 2030 اصرار دارند، فرصت را غنیمت  شمرده تا اجرای سند 2030 را به تبدیل کنند و نمایندگان را برای تصویب این اسناد ننگین تحت فشار بگذارند.   @JADAZADQOM