eitaa logo
( 🌹جاده آرامش 🌹)
112 دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
296 ویدیو
16 فایل
🛤 جاده آرامش🏕 جاده آرامش راهی برای رسیدن به آرامش درون به لطف و مدد الهی❤ عزیزان دل خوش آمدید♥😍 📱ارتباط با مدیر کانال: @zahraes070 @jadeharamesh http://zil.ink/zahraes070 لینک کوتاه کانال https://20l.ir/LIIcE
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 🍃 🍃 *بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیٰمْ* 📘 * سه دقیقه در قیامت...* 🔳 * قسمت اول:* 📘 کتاب سه دقیقه در قیامت داستان زندگی یک مدافع و جانباز حرم هست که طی یک عمل جراحی که داشته به مدت سه دقیقه از دنیا می رود و سپس با شوک ایجاد شده در اتاق عمل دوباره به زندگی برمی گردد؛اما در همین زمان کوتاه چیزهایی دیده که درک آن برای افراد عادی خیلی سخت است... البته ایشون در ابتدا به شدت در مورد اینکه ماجراش پخش بشه مقاومت کرده اما در نهایت راضی شده که تا حدی چیزهایی رو تعریف بکنه و طبق گفته بسیاری از دوستانش بعد از عمل جراحی اخلاق و رفتار فوق العاده خوبی پیدا کرده. ◀️در ادامه بقیه ماجرا را از زبان خود این جانباز عزیز می خوانیم: 🧎🏻پسری بودم که در مسجد و پای منبر منبرها بزرگ شده بودم. در خانواده‌ای مذهبی رشد کردم و در پایگاه بسیج یکی از مساجد شهر فعالیتخ داشتم. سال‌های آخر دفاع مقدس شب و روز ما حضور در مسجد بود. با اصرار و التماس و دعا و ناله به جبهه اعزام شدم. من در یکی از شهرهای کوچک اصفهان زندگی می کردم. دوران جبهه خیلی زود تمام شد و حسرت شهادت بر دل من ماند.. اما دست از تلاش و انجام معنویات بر نمی داشتم و می‌دانستم که شهدا قبل از جهاد اصغر در جهاد اکبر موفق بودند به همین خاطر در نوجوانی تمام همت من این بود که گناه نکنم ...وقتی به مسجد می‌رفتم سرم پایین بود که نگاهم با نامحرم برخورد نداشته باشد. یک شب با خدا خلوت کردم و خیلی گریه کردم... در همان حال و هوای ۱۷ سالگی از خدا خواستم تا من آلوده به این دنیای زشتی‌ها و گناهان نشوم و به حضرت عزرائیل التماس میکردم که جان مرا زودتر بگیرد...! *ادامه دارد......* 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 🆔 @jadeharamesh
❁﷽❁ ❣️✨✨✨✨ ✨⭐️🍃 ✨🍂🌺 ✨ ✨ ✨ 💢ضمن عرض خوش آمدگویی😍 به اعضای جدید💐 و تشکر🙏🏻 از اعضای همیشگی کانال☺️🌹 💠میتوانید با جستجوی های زیر به مطلب دلخواهتان برسید... ⬇️ ⬅️راهنمایی: روی هشتگ مورد نظر زده و سپس از طریق علامت فلِشِ↙️ پایین صفحه بین نتایج جا به جا شوید: 👈 👇 📕📕📕📕📕📕📕📕📕 🎡🎡🎡🎡 🐫🐪🐘🐂🕊🐓🕷🐜🐒 📚📚📚📚📚📚📖 📗📗📗📗📗📗📗📗 🎙🎙🎙🔊🔉🔈 💑👫👫👫💏 👩‍👦 👨‍👩‍👦‍👦 👨‍👧‍👧 👨‍👧 🥘🌭🌮🍞🍜🍲 🎂🍮🍰🥧🍦🍪 🏡 🏠 🏘 🗓🗒📆📋 ✍✍✍✍✍✍✍ ˙·٠•●♡☆:*´¨*:.☆ ♥ ☆:*´¨*:.☆♡●•٠·˙ https://eitaa.com/jadeharamesh ˙·٠•●♡☆:*´¨*:.☆ ♥ ☆:*´¨*:.☆♡●•٠·˙ ✨ ✨ ✨ ✨🍃🌺ـ ✨⭐️🍂. ❣️✨✨✨✨✨✨وـ ╚════ ೋღ❤️ღೋ ════╝
❁﷽❁ ❣️✨✨✨✨ ✨⭐️🍃 ✨🍂🌺 ✨ ✨ ✨ 💢ضمن عرض خوش آمدگویی😍 به اعضای جدید💐 و تشکر🙏🏻 از اعضای همیشگی کانال☺️🌹 💠میتوانید با جستجوی های زیر به مطلب دلخواهتان برسید... ⬇️ ⬅️راهنمایی: روی هشتگ مورد نظر زده و سپس از طریق علامت فلِشِ↙️ پایین صفحه بین نتایج جا به جا شوید: 👈 👇 📕📕📕📕📕📕📕📕📕 🎡🎡🎡🎡 🐫🐪🐘🐂🕊🐓🕷🐜🐒 📚📚📚📚📚📚📖 📗📗📗📗📗📗📗📗 🎙🎙🎙🔊🔉🔈 📚📚📚📚 💣💣💣🔪🗡⚔️🔫 📅🗒🗓📆 🌸🌸🌸🌸🌸 🤔🤔🤔🤔 😲😲😲😲 💅🤳💄💍👀👁 🧖‍♂️🧖‍♂️🧖‍♂️🧖‍♂️ ⏰⏱🕰⏰ 📜🙏🙏🙏🤲 💑👫👫👫💏 👩‍👦 👨‍👩‍👦‍👦 👨‍👧‍👧 👨‍👧 🥘🌭🌮🍞🍜🍲👩‍🍳👨‍🍳 🎂🍮🍰🥧🍦🍪 🏡 🏠 🏘🏚🏠🏡🏘 📿📿📿📿📿📿 😄😃😀😆👏👏👏👏 😭😭😭😢😢😭 🎙🎙🎤🎤 🎭🏇 🖥💻📹🎥📽🔈 📷📸📷📸 📚📙📘📗📕 ✍️✍️✍️✍️✍️✍️✍️ 📕📘📗📖 🤝 🤝 🤝 🤝 ✍✍✍✍✍✍✍✍ #یازدهم ˙·٠•●♡☆:*´¨*:.☆ ♥️ ☆:*´¨*:.☆♡●•٠·˙ https://eitaa.com/jadeharamesh ˙·٠•●♡☆:*´¨*:.☆ ♥️ ☆:*´¨*:.☆♡●•٠·˙ ✨ ✨ ✨ ✨🍃🌺ـ ✨⭐️🍂. ❣️✨✨✨✨✨✨ ╚════ ೋღ❤️ღೋ ════╝
11.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❇️ اقدامات مهم سید ابراهیم رئیسی در یک‌ سال اخیر چه بوده است؟ 🔷 دستاوردهای دولت رئیسی را تبیین کنیم و القائات دشمن را باطل کنیم 🔷 هشت سال خسارت دولت روحانی یک روزه و یک ساله قابل جبران نیست اما این فیلم را همه جا نشر دهیم تا بخشی از اقدامات «اصحاب ما می‌توانیم» روشن شود. 🇮🇷 کانال اساتید انقلابی و نخبگان علمی
داستان دنباله‌دار فرار از جهنم: اتحاد، عدالت، خودباوری   من متولد ایالت لوئیزیانا، شهر باتون روژ هستم.  ایالت ما تاثیر زیادی در اقتصاد امریکا داره همیشه در کنار بزرگ ترین سازه های اقتصادی، بزرگ ترین جمعیت های کارگری حضور دارن … . هر چقدر این سازه ها بزرگ تر و جیب سرمایه دارها کلفت تر میشن … فلاکت و فاصله طبقات هم بیشتر میشن … و من در یکی از پایین ترین و پست ترین نقاط شهری به دنیا اومدم … . شعار مدارس و دانشگاه های ما اتحاد، عدالت، اعتماد و خودباوریه … این چیزیه که از بچگی و روز اول، هر بچه ای توی یاد می گیره … ما در سایه ، جامعه ای سرشار از بنا می کنیم و با و به خودمون کشور و رو می سازیم … ولی از نظر من، همه شون یه مشت مزخرفات بیشتر نبود … . برای بچه ای که در طبقه ما به دنیا بیاد … چیزی به اسم عدالت و آینده وجود نداره … برای ما کشوری وجود نداشت تا بهش اعتماد کنیم … برای ما فقط یک مفهوم بود … جنگ … جنگ برای بقا … جنگ برای زنده موندن … . بله … من توی منطقه ای به دنیا اومدم که جولانگاه قاچاقچی ها و دلال های مواد مخدر، دزدها، آدمکش ها و فاحشه ها بود … منطقه ای که هر روز توش درگیری بود … تجاوز، دزدی، قتل و بلند شدن صدای ، چیز عجیبی نبود … درسته … من وسط جهنم متولد شده بودم … و این جهنم از همون روزهای اول با من بود … . من بچه ی یه فاحشه دائم الخمر بودم که مدیریت و نگهداری خواهر و برادرهای کوچک ترم با من بود … من وسط جهنم به دنیا اومده بودم … .
📚ماجرای زن پاک دامن و مردان هوس باز 👈 📚کلینى به سند معتبر از حضرت جعفر بن محمدالصادق صلوات‏الله علیه روایت کرده است که: ✍پادشاهى در میان بنى‏اسرائیل بود، و آن پادشاه قاضیى داشت، و آن قاضى برادرى داشت که به صدق و صلاح موسوم بود. و آن برادر، زن صالحه‏اى داشت که از اولاد پیغمبران بود. 🔹و پادشاه شخصى را مى‏خواست که به کارى بفرستد. به قاضى گفت که : مرد قابل اعتمادی را طلب کن که به آن کار بفرستم. قاضى گفت که: کسى معتمدتر از برادر خود گمان ندارم. پس برادر خود را طلبید و تکلیف آن امر به او نمود. او ابا کرد و گفت : 🔸من زن خود را تنها نمى‏توانم گذاشت. قاضى بسیار تلاش و اصرار کرد. ناچار پذیرفت و گفت: اى برادر! من به هیچ چیز تعلق خاطر ندارم مگر همسرم، و خاطر من بسیار به او متعلق است. پس تو به جای من مواظب او باش و به امور او برس، و کارهاى او را بساز تا من برگردم. 🔹قاضى قبول کرد و برادرش بیرون رفت. و آن زن از رفتن شوهر راضى نبود. پس قاضى به مقتضاى وصیت برادر، مکرر به نزد آن زن مى‏آمد و از حوایج آن سؤال مى‏نمود و به کارهاى او اقدام مى‏نمود. و محبت آن زن بر او غالب شد و او را تکلیف زنا کرد. آن زن امتناع و ابا کرد. 🔸قاضى سوگند خورد که : اگر قبول نمى‏کنى من به پادشاه مى‏گویم که این زن زنا کرده است. گفت: آنچه مى‏خواهى بکن؛ من این کار را قبول نخواهم کرد. قاضى به نزد پادشاه رفت و گفت : زن برادرم زنا کرده است و نزد من ثابت شده است. 🔹پادشاه گفت که: او را سنگسار کن. پس آمد به نزد زن، و گفت : پادشاه مرا امر کرده است که تو را سنگسار کنم. اگر قبول مى‏کنى مى‏گذرانم، و الا تو را سنگسار مى‏کنم. گفت: من اجابت تو نمى‏کنم؛ آنچه خواهى بکن. 🔸قاضى مردم را خبر کرد و آن زن را به صحرا برد و او را سنگسار کرد. تا وقتى که گمان کرد که او مرده است بازگشت. و در آن زن رمقى باقى مانده بود. چون شب شد حرکت کرد و از گود بیرون آمد و بر روى خود راه مى‏رفت و خود را مى‏کشید تا به دیرى رسید که در آنجا راهبی مى‏بود. 🔹بر در آن دیر خوابید تا صبح شد. و چون راهب در را گشود آن زن را دید و از قصه او سؤال نمود. زن قصه خود را بازگفت. دیرانى بر او رحم کرد و او را به دیر خود برد. و آن دیرانى پسر خردى داشت و غیر آن فرزند نداشت، و مالى زیاد داشت. 🔸پس دیرانى آن زن را مداوا کرد تا جراحت هاى او التیام یافت و فرزند خود را به او داد که تربیت کند. و آن دیرانى غلامى داشت که او را خدمت مى‏کرد. آن غلام عاشق آن زن شد و به او گفت: اگر به معاشرت من راضى نمى‏شوى جهد در کشتن تو مى‏کنم. 🔹گفت: آنچه خواهى بکن. این امر ممکن نیست که از من صادر شود. گاه خداوند بندگانش را به سخت ترین آزمونها می آزماید و خوشا به حال کسی که صبر پیشه میکند و خشم خدا را به رضایت مردم نمیفروشد. پس آن غلام آمد و فرزند راهب را کشت و به نزد راهب آمد و گفت: 🔸این زن زناکار را آوردى و فرزند خود را به او دادى، الحال فرزند تو را کشته است. دیرانى به نزد زن آمد و گفت: چرا چنین کردى؟ مى‏دانى که من به تو چه نیکی ها کردم؟ زن قصه خود را بازگفت. دیرانى گفت که: دیگر نفس من راضى نمى‏شود که تو در این دیر باشى. 🔹بیرون رو. و بیست درهم براى خرجى به او داد و در شب او را از دیر بیرون کرد و گفت: این زر را توشه کن، و خدا کارساز توست. آن زن در آن شب راه رفت تا صبح به دهى رسید. دید مردى را بر دار کشیده‏اند و هنوز زنده است. 🔸از سبب آن حال سؤال نمود، گفتند که: بیست درهم قرض دارد و نزد ما قاعده چنان است که هر که بیست درهم قرض دارد او را بر دار مى‏کشند و تا ادا نکند او را فرو نمى‏آرند. پس زن آن بیست درهم را داد و آن مرد را خلاص کرد. آن مرد گفت که: اى زن هیچ کس بر من مثل تو حق نعمت ندارد. 🔹مرا از مردن نجات دادى. هر جا که مى‏روى در خدمت تو مى‏آیم. پس همراه بیامدند تا به کنار دریا رسیدند. در کنار دریا کشتی ها بود و جمعى بودند که مى‏خواستند بر آن کشتی ها سوار شوند. مرد به آن زن گفت که: تو در اینجا توقف نما تا من بروم و براى اهل این کشتی ها به مزد کار کنم و طعامى بگیرم و به نزد تو آورم. 🔸پس آن مرد به نزد اهل آن کشتی ها آمد و گفت : در این کشتى شما چه متاع هست؟ گفتند : انواع متاع ها و جواهر. و این کشتى دیگر خالى است که ما خود سوار مى‏شویم. گفت : قیمت این متاع هاى شما چند مى‏شود؟ 🔹گفتند: بسیار مى‏شود؛ حسابش را نمى‏دانیم. گفت: من یک چیزى دارم که بهتر است از مجموع آنچه در کشتى شماست. گفتند: چه چیز است؟ گفت: کنیزکى دارم که هرگز به آن حسن و جمال ندیده‏اید. گفتند : به ما بفروش. 🔸گفت: مى‏فروشم به شرط آن که یکى از شما برود و او را ببیند و براى شما خبر بیاورد و شما آن را بخرید که آن کنیز نداند. و زر به من بدهید تا من بروم. آخر او را تصرف کنید. ✍ادامه دارد... 🆔@zahraes070 https://zil.ink/zahraes070