#درخواست_و_بخشش
روزی یک #کشتی در ساحل #لنگر انداخت ، بار کشتی بشکه هایی از عسل بود . پیرزنی آمد که ظرف کوچکی همراهش بود و به بازرگان گفت از تو میخواهم که این ظرف را پراز #عسل کنی تاجر نپذیرفت و پیرزن رفت...
تاجر به دستیارش سپرد که آدرس آن پیرزن را پیدا کند و برایش یک بشکه عسل ببرد . آن مرد تعجب کرد و گفت از تو مقدار کمی درخواست کرد نپذیرفتی و الان تو یک #بشکه_کامل به او میدهی؟
#تاجر گفت #جوان او به اندازه خودش از من درخواست میکند و من در حد و اندازه خودم میبخشم...
پروردگارا ...
کاسه ی #حوائج ما کوچک و کم عُمقند ، خودت به اندازه ی سخاوتت بر من و دوستانم عطا کن که سخاوتمندتر از تو نمیشناسیم
#آرزوهايتان را به دستان #خدا بسپارید
@jafar1352hodaei