eitaa logo
متن‌ْآگاهی‌|جعفرعلیان‌نژادی
346 دنبال‌کننده
300 عکس
9 ویدیو
6 فایل
تلاش‌گری در ابتدای راه آگاهی و ایستادگی ارتباط با نویسنده: @Matnagahi
مشاهده در ایتا
دانلود
علیان‌خوانی(۱): روستا همچون کتابی بی‌خط و نوشته ✍ جعفرعلیان‌نژادی 🔺همیشه انتخاب نقطه شروع برای نوشتن سخت‌ترین قسمت کار است. دو سه روزی است پیش خود می‌گفتم، مگر یک روستا چقدر موضوع و مسأله دارد که باید آن را یافت و خواند. حتی به ذهنم خطور کرد کاش آن ایده را ننوشته بودم و پیش خود نگاه می‌داشتم. اما حالا گویا که مسئولیتی را قبول کرده باشم، نمی‌توانستم زیر آن بزنم. در همین حال و هواها بودم که بالاخره راهی یافتم. به ذهنم زد، اگر روستا را همچون کتابی باز در نظر بگیرم که هنوز خط و نوشته‌ای بر برگ‌های آن نقش نبسته، احتمالا می‌توانم دست به قلم شوم.‌ شاید حدود چندصدسالی(در بعضی اقوال حدود هزارسال) از شروع داستان‌های کتاب روستای علیان گذشته باشد. هر چند ما چیز زیادی از این سرگذشت نمی‌دانیم، اما حتما چیزهایی در خاطره جمعی مردم این قریه مانده است. داستان‌هایی که هم عبرت‌ساز است و هم درس‌آموز. من قصد داستان‌گویی ندارم، می‌خواهم ببینم در این خاطرات قدیمی و روایت‌های روزانه و زمان حال، چه عبرت‌ها و درس‌هایی برای آموختن وجود دارد. انشاالله بزودی درس اول این کتاب را خواهم نوشت.
علیان‌خوانی(۲): مسیر «خاکیِ» حرکت ✍ جعفرعلیان‌نژادی 🔺فکر می‌کنم اگر برگ اول کتاب روستایم را به پررنگ‌ترین خاطره‌‌ام از علیان اختصاص دهم، پر بیراه نباشد. یک خاطره زنده و فراموش‌نشدنی همه ما، مسیر باریک خاکی علیان تا باغستان مهدی‌آباد بود.‌ راهی‌ حدود هزارمتر اما اندازه هزاران کیلومتر خاطره که هیچ‌گاه از ذهن اهالی روستا پاک نمی‌شود. برای من همیشه شروع این راه، آغاز یک‌ مسیر ناشناخته و نو بود. من هیچ‌گاه در این راه چیز تکراری نمی‌یافتم، حواسم هم به دوردستی بود که باغستان معلوم می‌شد و هم جلوی پایم که پر از علف و سبزه و تلو(علف خارادار) قرار داشت و باید جوری قدم می گذاشتم که خاری بر پایم ننشیند. تازه باید مراقب بودم که پایم را روی لانه‌های نرم مخروطی شکل موجوداتی بی‌آزار نمی‌گذاردم و آنها را خراب نمی‌کردم. بماند که باید مراقب مورچه‌ها نیز می‌بودم که آنها را هم لگد نکنم. همه خاطرات من در همین مسیر مانده است. اغراق نیست اگر بگویم هیچ‌گاه اندازه این راه خاکی از باغ‌مان خاطره نداشته‌ام. قصدم خاطره‌گویی نیست، فقط می‌خواستم حالا که این راه بی‌پایان را به یاد می‌آورم، چیزی را در‌ او‌ بیابم که بدرد حال و روز اکنون ما بخورد. گاهی پیش می‌آمد با اینکه مراقب راه رفتن و قدم گذاشتن بودید، خاری کف کفش را سوراخ می‌‌کرد و خودش را به کف پا می‌رساند و در آن فرو می‌رفت. چاره‌ای نداشتیم الّا اینکه، کفش را درآورده و خار را بیرون بکشیم، اما بعضی اوقات نمی‌شد با دست خار را بیرون کشید، باید صبر می‌کردیم تا به باغستان رسیده یا به‌منزل برگردیم و با نوک سوزنی یا گیره‌ای خار را دربیاوریم. چنین که می‌شد، کفش‌ها را درآورده و پابرهنه، قدم بر روی خاک‌های نرم مسیر می گذاشتیم. با اینکه نوک خار وارد کف پا شده بود، اما پابرهنه رفتن درد کمتری داشت. حتی گاهی اول صبح در مسیر رفت، خنکی خاک‌های مسیر، لذت خاص خود را داشت. هم کمی درد می‌کشیدیم هم کمی لذت‌. یک درد و لذت همزمان. از این دست صدمات کم نبود. چنین محیطی شرایط خودش را داشت و مردم روستا را هم به خودش عادت می‌داد. فرهنگ «سختی کشیدن و جلو رفتن» از همان کودکی تمرین می‌شد. گاهی شرایط سخت می‌شد اما توقفی در کار نبود. ایستادن معنا نداشت. فکر می‌کنم یک دلیل عمده شکل ‌گیری چنین فرهنگی نزدیکی به خاک بود. روستایی ابایی از خاکی شدن نداشت و همین خاکی بودن و خاکی شدن بود که همه را شبیه هم می‌کرد. محال بود کسی سختی بکشد اما خاکی نشود، البته همیشه این سختی‌ها شیرین می‌شد مانند همان خاری که پا را می‌آزرد چون این حرکت بود که خنکای خاک را منتقل می‌کرد. سختی هم شیرین می‌شد چون به یک محصول یا کار عینی تبدیل می‌شد. امروز شاید تنها امکان تجربه این سختی شیرین و نزدیکی به خاک، مسیر اربعین باشد. برای کسانی‌که به اربعین رفته‌اند این سختی و شیرینی بسیار ملموس است. خلاصه کنم، نام درس اول کتاب علیان را، «مسیر خاکی‌ِ حرکت» می‌گذارم. حرکت بدون سختی و صدمه و خاکی شدن، به «تولید» و «محصول» و «کارعینی» تبدیل نمی‌شود. آدرس کانال: @jafaraliyan
علیان‌خوانی(۳): تجربه طبیعی هم‌افقی ✍ جعفرعلیان‌نژادی 🔸در مورد اهالی روستا عموما گفته می‌شود، مردمانی پاک، صادق، خوش‌نیت، بی شیله‌پیله، خودمانی، همسایه‌‌آشنا، درد‌آشنا، همدل، همیار، همراه ، هم‌غم و بساز هستند. اما من در این یادداشت کوتاه می‌خواهم بگویم، مردم روستا از یک آگاهی محیطی ارگانیک برخوردارند که اهالی روستای علیان هم تجربه کرده‌اند. برگ دوم کتاب علیان را اختصاص به تجربه‌ای می‌دهم که این آگاهی محیطی در اختیارم قرار داده است و می‌توان نام آن را «هم‌افقی» گذاشت.‌ 🔸در بسیاری از بیان‌ها و گفتارهای جدید اصطلاحی خودنمایی می‌کند که قبل از این کمتر مورد توجه بود، هرچند مفهوم آن موجود بود، اما وضع یک کلمه برای آن نسبتاً جدید است. منظورم کلمه «هم‌افقی» است. برای ما شاید درک مفهوم این تعبیر اندکی دور بوده و دیریاب باشد. ایده‌ای که به ذهنم برای نزدیک‌سازی مفهوم «هم‌افقی» می‌رسد، آمیخته با یک مثال عینی است. اگر فرض کنیم همه ما انسان‌ها از یک میدان دید مجزا برخورداریم، در صورتی می‌توانیم هم‌افق شویم که به یک اشتراک در میدان دید برسیم. فرض کنید بتوانیم هر نگاه ما به انتهای این میدان دید مانند شیار نوری، قابل رؤیت باشد. این‌گونه شاید تعقیب نگاه‌ها راحت‌تر باشد، هر نگاهی مانند شیار نوری به یک افق دوردست متصل می‌شود. گمان می‌کنم «هم‌افقی» همین تعقیب نگاه‌های مجزا باشد، تا جایی که به یک خط افقی در انتهای میدان دید می‌رسند. اگر این شیارهای نور در انتهای میدان دید سازنده یک خط ممتد باشند، می‌توانیم بگوییم، هم‌افق شده‌ایم. 🔸 برای ماها شاید خیلی سخت باشد که مانند یکدیگر فکر کنیم یا ببینیم، اما حتماً می‌توانیم به یک افق‌مشترک برسیم. مسأله از جایی شروع می‌شود که میدان دیدمان یا کور می‌شود یا محدود. اصطلاح «افق‌گشایی» بر همین مبنا یعنی زدودن موانع محدودیت میدان دید. افق‌گشایی میدان دیدمان را وسیع‌تر و شفاف‌تر می‌سازد. افق‌گشا باید نگاه‌مان را کلی‌تر، عمومی‌تر و جامع‌تر سازد. باید از درگیری با واقعیت‌های خرد رهایمان سازد، یا به ما مهارت تبدیل واقعیت‌ خُرد به واقعیات عام، کلی و جامع را بیاموزد. 🔸این مهارت به طور ارگانیک در محیط روستایی بوجود می‌آید. در روستا هر امر جزئی یا واقعیت‌کوچک‌، یک‌ امر کلی، عام و عمومی تلقی می‌شود.‌ هر مسأله کوچک و جزئی برای افراد، مسأله کل اهالی‌ تلقی می‌شود. البته‌‌ منظورم سرک کشیدن در زندگی خصوصی افراد نیست، منظورم مسائل و اختلافات جزئی روستاییان است که به سرعت با یک‌ عزم جمعی حل می‌شود. کوچکی محیط روستا، آگاهی محیطی را نیز کوچک نمی‌کند، بلکه توفیقی اجباری برای هم‌افقی، اشتراک در مسائل و حل و فصل جمعی اختلافات حاصل می‌کند. 🔸در روستا حرف‌های ریش‌سفیدان بهتر خوانده می‌شود. چون آنها مبتنی بر همین تجربه آگاهانه محیطی، توانایی افق‌گشایی و تبدیل زاویه نگاه‌های متفاوت به یک خط افقی ممتد در میدان دید مشترک را دارا هستند. یکی از ریشه‌های چنین سازوارگی وسیع بودن میدان دید روستاییان است. تا چشم کار می‌کند، نگاه روستایی بی‌مانع به خط افقی اتصال زمین و آسمان می‌رسد. به برکت درک همین اتصال زمین و آسمان هم هست که نوعی آگاهی محیطی ارگانیک در آنان بوجود می‌آید. آنان بی‌وقفه در هر عمل زمینی، از کشاورزی و دامداری، یک نگاه به پایین و یک نگاه به بالا دارند. حضور خدا را در همه‌جا راحت‌تر حس می‌کنند و همین امر افق نگاه روستایی را به طور طبیعی، الهی‌تر می‌کند. 🔸 من یک روستاییم و فکر می‌کنم برای هم‌افقی در شهر نیاز داریم، هر امر جزئی و منحصر به یک فرد را یک امر کلی و متعلق به همه افراد بدانیم. هر چند موانع فیزیکی شهری، اجازه شکل‌گیری ارگانیک آن آگاهی محیطی را نمی‌دهد، اما امکان مهاجرت به آن نگاه هم‌چنان وجود دارد. می‌توانیم در شهر هم روستایی باشیم، به شرط آنکه هم‌افق شویم. آدرس کانال: @jafaraliyan