⚘﷽⚘
#مهدی_جان...🌼
نه خواب است و نه رؤیا...
نه افسانه است و نه داستان...
حکایت ظهور را مى گویم...
زیباترین روزى که تاریخ به خود مى بیند و عاشقانه اى که در صفحه هاى تقویم، براى همیشه ماندگار خواهد شد...
بى شک آن روز، روز استجابت دعاست که به آن، مَبادا مى گفتیم...
خدایا
مَبادا ما نباشیم آن روز
یا باشیم و غرق خواب باشیم
یا خوابى رفته باشیم که با آمدن روز مَبادا هم، بیدار نشویم...
#سلام_آقاجان...
درد و بلایت به جانم... سَرَت سلامت...
روزت به عافیت...
@Emamkhobiha🌹
امام زمان 045.mp3
2.73M
قسمت چهل و پنجم ✅
امام زمان عج💚❤️
العجل مولا مولا😭😭😭😭
┄═✧❁❁•••❁❁✧═┄
@amam_shenasy🌺
3⃣ توجّه به آثار آزادی و ممانعت از آن
✅توجّه به نتیجه، یکی از اصلیترین عوامل انگیزهبخش است که حوصلۀ انسان را به شدّت، افزایش میدهد.
⁉️اگر کسی به شما بگوید که شب تا صبح، بالای سرِ فرزندت بنشین و روی پیشانیاش پارچۀ خیس بگذار، اگر فرزند شما سالم باشد، آیا حوصلۀ این کار را خواهید داشت؟
🔰امّا فرض کنید فرزندتان، تب شدید دارد و پزشک هم به شما گفته باید شب تا صبح بیدار باشید و از او مراقبت کنید. او دستور داده که دائم، پارچهای را خیس کنید و روی پیشانیاش بگذارید. پزشک، هشدار داده که اگر از فرزندتان غافل شوید، ممکن است تب او به قدری بالا برود که او تشنّج کند. شما با شنیدن آثار این کار و خطرهای غفلت از آن، همۀ وجودتان انگیزه و حوصله میشود و تا صبح با دقّت تمام، این کار را انجام میدهید.
❌یک بار دیگر آثار آزادی و خطرهای محدود کردن کودکان را بخوانید و آن را باور کرده، جدّی بگیرید. اگر والدین بدانند که با آزاد گذاشتن کودک، چه خدمتی در حقّ او کرده و با محدود کردنش چه جفایی به او نمودهاند، گمان نمیکنم انگیزه و حوصلۀ کافی برای آزاد گذاشتن او پیدا نکنند.
⬅️ ادامه دارد.....
📚منِ دیگرِ ما، کتاب سوم، صفحه ۸۴
#من_دیگر_ما
#کتاب_سوم
#گزارههای_رفتاری
#تربیت_فرزند
#محسن_عباسی_ولدی
@abbasivaladi
🔴عوامل ایجادکننده #سقط جنین از نظر طب شریف اسلامی ایرانی:
🔴از نظر طب سنتی ایران،عواملی وجوددارند که میتواند باعث سقط جنین شود و اکثر خانمها به آن بی توجه هستند عبارتند از:
🟤خوردن زعفران ؛ تخمه آفتابگردان ؛حنا خوری ؛ سبزی سوسنبر ؛ جوانه جو ؛ پونه کوهی؛ قهوه جات ؛ نخود سبز؛ سیاهدانه ؛ زیره ؛ دارچین ؛مسهل های گیاهی ؛ غوره ؛ زرشک ؛ گلپر ؛فلفل سیاه ؛ گیاه کاکنج ویا عروسک پشت پرده.
🔴در اسلام دروغگوئی در زنان را باعث سقط جنین و وارونگی رحم برشمرده است .درواقع یکی از عوارض جانبی دروغگویی میتواند باشد.
🔴نشانه های سقط جنین از نظر طب سنتی ایران شامل:
1) پستان که رشد کرده و حجیم تر از قبل شده بود شروع به کاهش سایز می کنند . اگر این عمل یک طرفه اتفاق بیفتد دلیل بر بارداری دوقلو است که احتمال سقط یکطرفه در آن است (سقط در سمتی که پستان شروع به کاهش رشد دارد).
2) اگر پستان زن باردار شروع به تراوش زیاد و پیاپی شیر کند آژیر خطر است یعنی جنین ناتوان شده و در معرض سقط است .
3) تب و لرز زن باردار، خستگی و گرفتگی شدید و درد رحم از علائم ضعف جنین و احتمال سقط در آینده نزدیک است .
🔴علل #سقط از نگاه طب ایرانی اسلامی:
1-عوامل خارجی:
- استفاده از مواد شدیداً سرد و یا گرم ، مسهلات قوی و یا مدرات قوی و یا موادی که اتصال جنین به رحم را کاهش می دهند و به عبارتی محرک سقط هستند مثل سیاهدانه.
-حرکات شدید بدنی مثل رقصیدن ، پریدن از ارتفاع و پریدن شدید خصوصاً به سمت عقب ، استفراغ شدید ، ضربه به شکم و یا ضربات کلی و شدید به بدن ، عطسه و سرفه شدید ، آواز بلند ، بلند کردن جسم سنگین.
-سردی و یا گرمی شدید هوا
-حمام کردن طولانی
-ویار داشتن و به دنبال آن عدم مصرف مواد غذائی و یا مصرف کردن مواد غذائی نامناسب
2-آلام نفسانی:
-غضب شدید
-ترس ناگهانی
-اندوه بزرگ
-شادی زیاد و ناگهانی
3-آلام بدنی و بیماری های مادر:
-اسهال های شدید
-استفراغ شدید
-فصد کردن
-پرخوری شدید
-نزدیکی کردن زیاد خصوصاً بعد از ماه هفتم
4-مشکلات جنین:
-مرگ جنین
- ضعف و بیماری جنین
5-بیماری های رحم:
-باز شدن دهانه رحم
-کاهش انقباض و سفتی رحم
-سوء المزاج به علت حرارت و یا سردی زیادی آن
-بیماری های رحم(سرطان، بواسیر رحمی،فیبروم رحمی،عفونت زنان)
#سقط_جنین
🔴تدوین :سام دلیری عضوانجمن طب سنتی.
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
🚫کپی مطالب بدون لینک جایز نیست.
@moasesehiserach
https://eitaa.com/joinchat/3741974644Cb9eafa108f
🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂
❅ঊঈ✿🍂♥️🍂✿ঈঊ❅
رهـایے از شـب🌒
#پارت_90
من فقط علامت سوال بودم و خشم بی جواب!!
فاطمه هم دست کمی از من نداشت.رو به حامد پرسید:چرا حاجی اینطوری کرد؟؟این دیگه چه قانونیه.؟؟؟ ای وای دیدی چه بد نگاهم کرد؟؟خب اگه به من از قبل میگفتند چنین قانونی هست من ایشون رو ثبت نام نمیکردم! چرا باید نیروی به این فعالی رو از دست بدیم؟
فاطمه اصلا متوجه نبود که من چه حالی دارم.حاج مهدوی با این کارش داشت رسما منو از مسجد بیرون می انداخت. .در حالیکه اونشب تو ماشین بهم گفت مسجد خونه ی خداست!!
چرا الان؟ چرا بعد از دو ماه؟ من که دیگه بعد از اونشب دنبال او نرفتم؟ هرطوری بود خودم و دلتنگیمو کنترل کردم تا مبادا خلف وعده کرده باشم. پس چرا این قدر سردو نامهربون باهام رفتار کرد؟
او چقدر از من متنفر بود!! نگاهش لحظه ی آخر حالم رو بد کرد..
باید از شدت حقارتهایی که توسط او مدام متحمل میشدم دست از علاقه اش برمی داشتم ولی او هرچه از من بیشتر دوری میکرد دیوانه تر میشدم.فاطمه وحامد هنوز در مورد رفتار حاج مهدوی حرف میزدند و اصلا نمی دیدند که من چقدر صورتم قرمز شده!! و نمیدیدند که دستهایم از شدت ناراحتی میلرزد. از آنها فاصله گرفتم و به سمت خیابان روانه شدم.فاطمه خودش رو بهم رسوند.
_رقیه سادات؟ ؟
داشت اشکهای خفته در چشمم بیدار میشد.نگاهش کردم.
_دیرم شده ..خداحافظ
فاطمه دستم رو گرفت تا مانع رفتنم شود:
_چه اخلاق بدی داری که هروقت از چیزی ناراحت میشی سرتو پایین میندازی بی خداحافظی میری!
دستم رو با مهربانی فشار داد:ناراحت نشو..من امشب ازشون میپرسم که چرا یک دفعه چنین تصمیمی گرفتن.
بغضم رو فروخوردم و با لبخندی تلخ گفتم :مهم نیست...فعلن
دستم رو از داخل دستش بیروم کشیدم و به سمت تاکسیها حرکت کردم.
وقتی رسیدم دم خونه، همسایه یکی از واحدها با دیدنم بجای جواب سلام، اخمی کرد و درحالیکه زباله هاش رو گوشه ای میگذاشت زیر لب غر زد:
_هرچی بی کس وکاره الواته دورو برماست!
منظورش من بودم؟!! مگه من چیکار کرده بودم؟! من فقط مسجد میرفتم!
تمام شب به رفتار حاج مهدوی و همسایه ام فکر میکردم .وخود بخود دکمه ی تکرار در ذهنم روشن میشد.قلبم به سختی شکسته بود و روحم زخمی نگاه نامهربان حاج مهدوی شده بود.
دلم میخواست از او بپرسم چرا.؟؟ از من در این مدت چه خطایی سر زده بود که او خواستار بیرون کردن من از بسیج شد.واز مرد همسایه بپرسم که چرا بی تحقیق منو لات و بی کس وکار خوند؟!
شب بعد فاطمه زنگ زد.
بعد از حرف زدن از این در و اون در گفت : من با حاج مهدوی درباره ت صحبت کردم..ایشون سر حرف خودشون هستن.میگن درست نیست که تو از یک محله ی دیگه واسه حوزه ی ما فعالیت کنی..
با بغض گفتم:تو باور کردی؟
_راستش نه. .ولی آخه چه دلیل دیگه ای میتونه داشته باشه؟؟
کاش روی گفتن ماجرا رو داشتم.
به ناچار سکوت کردم و بعد از دلداری دادنهای فاطمه گوشی رو قطع کردم.
نمیتونستم همینطوری یک گوشه بشینم و حاج مهدوی وبقیه در مورد من دچار قضاوت بشن.تصمیم گرفتم برای حاج مهدوی نامه ای بنویسم.با اشک و ناله گلایه ام رو از رفتارش درنامه ای نوشتم ولی بعد، پشیمان شدم که به دستش برسونم.شاید بخاطر اینکه خودم رو سپرده بودم دست خداوند، تا او به دلم بیندازد که چه کاری خوب است و چه کاری بد.قطعا این نامه کار را بدتر میکرد.
روزها یکی بعد از دیگری سپری میشدند و من روز به روز در تنهایی فرو میرفتم. و رفتار همسایه ها باهام سرد وسنگین شده بود.فاطمه، دیگر مثل قدیم وقتش رو با من نمیگذروند و جواب تلفنهایم رو یک در میان میداد. علت این کم پیدایی رو گذراندن وقتش با حامد و خرید عروسی مطرح میکرد.و من هم به او حق میدادم و سعی میکردم کمتر مزاحم او باشم. او بعد از چندین سال تحمل مشکلات و ناراحتیها، تازه برایش فرصتی فراهم شده بود که زندگی کند.پس نباید با مشکلات و تنهاییهام خاطر او را مکدر میکردم.
✍ ف.مقیمے
ادامه دارد...
❅ঊঈ✿🍂♥️🍂✿ঈঊ❅
🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂
🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂
❅ঊঈ✿🍂♥️🍂✿ঈঊ❅
رهـایے از شـب🌒
#پارت_91
ماه رمضان بود.
در خانه ام رو زدند.
با خودم فکر کردم شاید همسایه ی زیرینم که خانمی جوان ومهربان بود نذری آورده.
چادر سر کردم و از چشمی نگاهی به بیرون انداختم ولی کسی مشخص نبود.پرسیدم کیه؟
جوابی نیومد.داشتم چادرم رو در میاوردم که دوباره در زدند .لای در رو به آرومی باز کردم.مسعود پشت در بود.به محض دیدنش قصد کردم در رو ببندم که مسعود با پایش مانع شد و گفت:زیاد وقتت رو نمیگیرم.
در حالیکه در رو فشار میدادم گفتم:من با شما حرفی ندارم.بهتره برگردی.
او به آرومی گفت:حرفم مهمه..باید بهت بگم.پس به نفعته بشنوی.
حالا بازوهاش رو هم داخل درز در انداخت و با تمام قدرت سعی کرد در رو باز کند.زور من در مقابل بازوهای تنومند او خیلی ناچیز بود و او داخل اومد.با وحشت صدام رو بالا بردم:
-از خونه ی من برو بیرون!
او دستش رو به علامت هیس جلو آورد و گفت:اگه فکر من نیستی فکر آبروت باش.یک وقت همسایه ها صداتو میشنون برات بد میشه! حرفمو میزنم ومیرم..
به آشپزخونه رفتم و چاقویی زیر چادرم پنهان کردم تا اگر از ناحیه ی او خطری تهدیدم کرد وسیله ای برای دفاع داشته باشم.و سریع به نزد او بازگشتم.
او که به در تکیه زده بود با دیدنم به تمسخر گفت:فکر میکردم رفتی برام شربتی آبی چیزی بیاری..
با اکراه از او رو برگردوندم و گفتم:حرفتو بزن و سریع برو.
او یک قدم جلو برداشت..خودم رو سپردم دست خدا.
گفت:ببخشید بابت روز آخری که اینجا بودیم.من از جانب نسیم عذر میخوام.
جواب دادم:چطور نسیم خودش نیومده واسه عذر خواهی؟! من احتیاجی به عذرخواهی کسی ندارم.اگر نسیم این کار رو نمیکرد عجیب بود.
او لبخند معنی داری گوشه ی لبش نشست و گفت:آره واقعا! اگه نسیم اینکارو نمیکرد عجب داشت!! از زمانیکه یادم میاد همیشه بهت حسودی میکرد.تحمل اینکه تو به یه جایی برسی براش خیلی سخته.
_اومدی اینجا که این حرفها رو بزنی؟؟
او دستهاش رو به هم کوبید وگفت:نه اومدم بهت بگم منم هستم! تا تهش!! الان دیگه از همه چی خبر دارم.
با تعجب نگاهش کردم:چیییی؟؟؟؟ چی میگی تو؟؟
او روی مبل نشست و در حالیکه به اون لم میداد گفت:هیچ وقت باور نکردم که تو از این بازی پردرآمد خسته شده باشی..میدونستم باید یک دلیل مناسب تر واسه پشت پا زدن به بختت داشته باشی. البته بهت حق هم میدم.نصف کردن درآمد با سه نفر زیاد سود خوبی برات نداشت.انصافش هم بخوای حساب کنی تو، تو این وسط از همه بیشتر تلاش میکردی!
پس سهم بیشتری حقت بود.اومدم اینحا بهت بگم منم هستم.نسیم و میپیچونیم و باهم کار میکنیم.نصف نصف!!
با عصبانیت به سمتش رفتم و گفتم :بهتره از این خونه بری بیرون ..این اراجیف فقط به درد اون کله منحرف و منفعت طلب خودتون میخوره.لابد کلی هم با خودت کیف میکنی که خیلی بچه زرنگی نه؟؟!! یا از خونه ی من میری بیرون یا جیغ میزنم همسایه ها رو خبر میکنم.
او از جا بلند شد و صورتش رو نزدیکم آورد و با غیض گفت:مطمئنی اگه همسایه ها بیان من ضرر میکنم و تو برنده میشی؟
میخوای امتحان کنی؟
با حرص گفتم:هم تو ..هم نسیم..حال به هم زنین ترین موجودات عالمید...
او خنده ای موذیانه کرد : اونوقت تو چی هستی؟؟؟فک کردی منم مثل کامران یا اون آخونده ام که خام این بازیات بشم؟؟؟ همزمان هم به فکر تلکه کردن کامرانی هم اون آخونده مقدس نما ؟؟؟
✍ ف.مقیمے
ادامه دارد...
❅ঊঈ✿🍂♥️🍂✿ঈঊ❅
🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂
🌹آقاجانم یا صاحب الزمان
آلودگی دلهایمان از مرز هشدار گذشته است!
نفسهایمان به شماره افتاده!
سالهاست زندگیمان تعطیل رسمی است
به فریادمان برس!
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@Emamkhohia🌹
امام زمان 046.mp3
4.28M
قسمت چهل و ششم ✅
امام زمان عج💚❤️
العجل مولا مولا😭😭😭😭
┄═✧❁❁•••❁❁✧═┄
@amam_shenasy🌺
☢💯مگه اینکه نخواهی دنبال خدا بگردی.
مثل بعضیا که کمبود محبت دارن و میگن:ما دنبال کسی میگردیم که نازمون کنه!!
باید گفت:اینکه دیگه خدا نیست، تو پس هنوز احساس نیاز به خدا نکردی!!
اگه بخوای با خدا ارتباط پیدا کنی، باید چیکار کنی⁉️
باید بگردی و امر پیدا کنی و بگی: چشم! اون لحظهِ امر و چشم گفتن، لحظه ارتباط هست✅
💢چرا خدا نماز رو واجب کرده!؟
آیا خواسته خودش رو سبک کنه که تو بر او منت بزاری!؟
چرا خدا نماز رو واجب کرده، مگه نیاز داشته!؟
نه، او به نماز تو نیازی نداره، او نماز رو واجب کرده تا به تو لطف کنه
لطف ربّ به عبد، نان دادن نیست، نان رو به گوسفند ها هم میدن!!
لطف ربّ به عبد، امر کردن هست💯✔️
#نگاهی_به_رابطه_عبدومولا ۸۴
🖤 @jahadalmarah