#تشرفات
#تشرف_یاقوت
🟡مرحوم نوری در کتاب #جنه الماوی به نقل از شیخ علی #رشتی به بیان این #تشرف می پردازد.ایشان می گوید در یکی از #سفرها که از زیارت امام #حسین علیه السلام به سوی نجف ازراه فرات برمی گشتم شخصی را دیدم که در جمع زیاد#حرف نمی زد ودر کشتی که سوار شدیم #مسافران زیاد شلوغ می کردند ولی ایشان ساکت بود . این حالت برای من #تعجب داشت تا وقتی که پیاده شدیم رفتم واز او درباره علت #کناره گیری از دیگران وسکوت اوسوال کرد م.او گفت که این ها سنی هستند و#پدرم من هم سنی ولی مادرم #شیعه است .ومن هم به برکت حضرت شیعه شدم واین داستان رانقل کرد
اسمم #یاقوت وشغلم روغن فروشیه ویک بار که برای وارد کردن روغن به بیرون شهر رفتم در جایی با همسفری ها #خوابیدیم ولی وقتی بیدار شدم دیدم همه رفته ومن تنها هستم واحساس کردم #گم شدم در این حال به خلف متوسل شدم ولی جواب ندادند تااینکه یاد حرف #مادرم افتادم که ما یک امام زنده داریم که کنیه اش #اباصالح به فریاد گم شدگان می رسد ودر ماندگان وضعیفان را یاری می کند
می گوید با خدا #پیمان بستم که اگر نجات پیدا کنم به مذهب مادرم در بیایم
ایشان را صدا زدم و#استغاثه کردم که یک مرتبه کسی رادیدم با #عمامه سبز ،با من راه رفت وبه من دستور داد که به مذهب مادرم در بیایم وکلماتی فرمود که #مولف فراموش کرده وفرمود به زودی به آبادی میرسی که انجا همه شیعه هستند .
گفتم اقای من شما با من به ان ابادی #تشریف نمی اورید فرمود نه چون هزاران نفر در اطراف #بلاد به من پناهنده شدند ومی خواهم انان را خلاص کنم (امام زمان حواسش به همه هست ) سپس از نظر #غائب شد .کمی راه رفتم وبه ان ابادی رسیدم به ابادی رسیدم چون مسافت زیادی بود، روز بعد به انجا رسیدم واز انجا به حله برگشتم نزد سید #الفقها سید مهدی قزوینی رفتم وجریان را تعریف کردم واز اومسائل واحکام #دینی اموختم واز او پرسیدم به چه #عملی می شود ایشان را ببینم ؟فرمود ۴۰ شب #جمعه به زیارت امام علیه السلام برو.من هم رفتم ۴۰ شب تا اینکه یک نوبت از ۴۰ بار باقی مانده بود روز #پنجشنبه از #حله به #کربلا رفتم ولی وقتی به دروازه رسیدم دیدم #مامورین از من گذر نامه می خواهند وسخت می گیرند ومن نه گذ رنامه داشتم وخواستم #قاچاقی برم که نشد در این حین حضرت #صاحب الامرعلیه السلام رادیدم که با لباس طلبه های ایرانی با #عمامه سفید بر سر داخل شهر است به اواستغاثه کردم و#کمک خواستم بیرون امد ومرا به داخل برد دیگر اورا ندیم وبا حسرت و#تاسف بر فراقش ماندم .
📚مکیال المکارم/ج۱/ص۹۷-۹۸
🌸اللهم عجل لوليك الفرج🌸
📱کانال مهدوی جهاد انتظار
https://eitaa.com/jahadeentezar
💠مرحوم #محدث نوری در کتاب #جنه الماوی از برخی از علمای حوزه علمیه نجف نقل کرده اند که #طلبه ای بود به نام محمد حسن ،سه مشکل داشت که از آن ها رنج می برد.
1⃣دچار دردی در سینه وبیماری سختی بود که از سینه اش خون می ریخت.
2⃣به فقر وتهدیستی دچار بود.
3⃣عاشق #دختری بود که پدر ومادرش رضایت نمی دادند به خاطر فقر ش با او ازدواج کنه .
با خود عهد بست که #چهل شب چهارشنبه به مسجد#کوفه برای عبادت ونیایش برود آخرین شب #چهارشنبه بود که ناامید وشبی تاریک بود در بیرون مسجد نشسته بود آتشی افروخت تا قهوه درست کند .در تاریکی شب مردی را دید که به سوی او می اید .ناراحت شد که اندکی #قهوه دارم واین مرد می نوشد ووبرایم نمی ماند.
آن مرد رسید ومرا بانام ونشان خواند سلام کرد وگفتم شما از کدام #قبیله ای از فلان قبیله ای فرمود نه .
به من فرمود برای چه مشکل وخواسته ای این جا آمدی ؟
گفتم شما چرا دراین مورد از من سوال می کنی؟
فرمود اگر بگویی چه #زیانی به شما می رسد ؟
قهوه را تقدیمش کردم کمی نوشید وبه من داد وفرمود شما بنوشید .مشکلم رابرایش گفتم ودر جواب فرمودند :واما #سینه ات خوب می شود وازدواج هم می کنی ولی فقرت با تو خواهد بود می گوید به خود آمدم سینه ام خوب شد وبعد از یک هفته هم #ازدواج کردم ولی فقرم با من بود.
📚برگرفته از کتاب میر مهر
🌸اللهم عجل لوليك الفرج🌸
📱کانال مهدوی جهاد انتظار
@jahadeentezar