❇️در عصر امام هادی علیه السلام شخصی بنام #عبدالرحمن، ساکن #اصفهان و پیرو مذهب تشیع بود .
❇️از عبدالرحمن پرسیدند؛ چرا تو #امامت امام هادی علیه السلام را پذیرفتی،[و شیعه شدی]؟
❇️در پاسخ گفت : من فقیر بودم، ولی در جرات و سخن گفتن قوی. در سالی همراه جمعی از اصفهانی ها به عنوان اینکه به ما ظلم می شود، برای شکایت به شهر #سامرا نزد متوکل (دهمین خلیفه عباسی) رفتیم، کنار در قلعه متوکل منتظر اجازه ورود بودیم، ناگهان شنیدم که متوکل دستور احضار امام #هادی علیه السلام را داده تا او را به قتل برساند. من به یکی از حاضران گفتم :این کیست که فرمان به احضار و سپس #اعدام او داده شده است؟
❇️در جواب گفت :این کسی است که #رافضی ها(شیعه ها) او را امام خود می دانند، من تصمیم گرفتم در آنجا بمانم تا ببینم کار به کجا می کشد.
❇️بعد از ساعتی دیدم امام هادی سوار بر اسب آمدند، مردم تا او را دیدند در طرف راست و چپ اسب او ، به راه افتادند، همین که چشمم به امام هادی خورد محبتش بر دلم جای گرفت ، #دعا کردم که خداوند وجود نازنینش را از شر متوکل حفظ کند، همچنان ناراحت و نگران بودم و دعا می کردم که امام در میان جمعیت به من رسید و فرمود:
❇️خداوند دعایت را مستجاب می کند، و مال و فرزند و عمرت زیاد خواهد شد. من از اینکه امام چنین از نهان خبر داد #متحیر شدم، بطوری که رنگم تغییر کرد .
❇️حاضران گفتند چه شده ؟ چرا چنین حیرت زده ای؟ گفتم :خیر است، ولی اصل ماجرا را به کسی نگفتم. بعدا که به اصفهان برگشتم، کم کم بر مال و فرزندم افزوده شد و غنی شدم ، و اکنون بیش از #هفتاد سال دارم. این بود علت #تشیع من که این گونه به حقیقت رسیدم.
📚الثاقب فی المناقب: صفحه ۵۴۹
🌸اللهم عجل لوليك الفرج🌸
📱کانال مهدوی جهاد انتظار
@jahadeentezar