#یک_داستان_یک_پند
✍️ استاد اخلاق و معرفت و دانشمند متواضع ، استاد فاطمی نیا نقل می کنند از زبان علامه جعفری و او از زبان آیتاللهخویی، که:
🍀 در شهر خوی حدود 200 سال پیش دختر ماهرخ و وجیهه و مومنهای زندگی میکرد که عشاق فراوانی واله و شیدای او بودند. عاقبت امر با مرد مومنی ازدواج کرد. این مرد به حد استطاعت رسید و خواست عازم حج شود، اما از عشاق سابق میترسید که در نبود او در شهر همسر او را آزار دهند. به خانه مرد مومنی (به ظاهر) رفت و از او خواست یک سال همسر او را در خانه اش نگه دارد تا این مرد عازم سفر شود. اما نه تنها او ،بلکه کسی نپذیرفت.
عاقبت به فردی به نام علی باباخان متوسل شد، که لات بود و همه لات ها از او میترسیدند. علی باباخان گفت : برو وسایل زندگی و همسرت را به خانه من بیاور.
این مرد چنین کرد، و بار سفر حج بست و وسایل خانه را به خانه علی بابا آورد. همسرش را علی بابا تحویل گرفت و زن و دخترش را صدا کرد و گفت مهمان ما را تحویل بگیرید.
مرد عازم حج شد، و بعد یک سال برگشت، سراغ خانه علی بابا رفت تا همسرش را بگیرد.
خانه رسید در زد، زن علی بابا بیرون آمده گفت: من بدون اجازه علی بابا حق ندارم این بانو را تحویل کسی دهم . برو در تبریز است، اجازه بگیر برگرد.
مرد عازم تبریز شد، در خانه ای علی بابا خان را یافت، علی باباخان گفت، بگذار خانه را اجاره کردم تحویل دهیم با هم برگردیم، مرد پرسید، تو در تبریز چه میکنی؟
علی باباخان گفت: از روزی که همسرت را در خانه جا دادم از ترس این که مبادا چشمم بلغزد و در امانتی که به من سپرده بودی خیانت کنم، از خانه خارج شدم و من هم یک سال است اهل بیتم را ندیدهام و اینجا خانهای اجاره کردهام تا تو برگردی. پس حال با هم بر می گردیم شهرمان خوی.
❖زهد با نیت پاک است نه با جامه پاک
❖ای بس آلوده که پاکیزه ردایی دارد
❀اللهم اهدنا الصراط المستقیم❀
🔰کانال شهید دهه هفتادی🔰
•••✾شهید جهاد مغنیه✾•••
@jahadesolimanie
کوچکترین شهید مدافع حرم
#سید_مصطفی_موسوی
🔰کانال شهید دهه هفتادی🔰
•••✾شهید جهاد مغنیه✾•••
@jahadesolimanie
📖 تقویم شیعه
☀️ امروز:
شمسی: دوشنبه - ۰۲ تیر ۱۳۹۹
میلادی: Monday - 22 June 2020
قمری: الإثنين، 30 شوال 1441
🌹 امروز متعلق است به:
🔸سبط النبي حضرت امام حسن مجتبی علیه السّلام
🔸سیدالشهدا و سفينة النجاة حضرت امام حسین علیهما السّلام
💠 اذکار روز:
- یا قاضِیَ الْحاجات (100 مرتبه)
- سبحان الله و الحمدلله (1000 مرتبه)
- یا لطیف (129 مرتبه) برای کثرت مال
❇️ وقایع مهم شیعه:
🔹به توب بستن مجلس شورای ملی به دستور محمد علی شاه قاجار 1287
تشکیل شورای موقت ریاست جمهوری بعد از عزل بنی صدر 1360
📆 روزشمار:
▪️1 روز تا ولادت حضرت فاطمه معصومه س و آغاز دهه کرامت
▪️11 روز تا ولادت امام رضا علیه السلام
▪️29 روز تا شهادت امام جواد علیه السلام
▪️36 روز تا شهادت امام محمد باقر علیه السلام
▪️38 روز تا روز عرفه
✅ با ما همراه شوید...
🔰کانال شهید دهه هفتادی🔰
•••✾شهید جهاد مغنیه✾•••
@jahadesolimanie
💠 #حدیث_روز 💠
🔰 امام حسينُ عليه السلام:
💢 إنَّ الْأمْرَ بِالْمَعْروفِ وَالنَّهىَ عَنِ الْمُنْكَرِ; دُعَاء إلَى الاْءسْلامِ مَعَ رَدِّ الْمَظالِمِ وَ مُخَالِفَةِ الظالِمِ وَ قِسْمَة الفَيءِ وَ الْغَنائِمِ وَ أخْذ الصّدَقاتِ مِنْ مَواضِعِهَا وَ وَضْعَها في حَقَّها.
✍ امر به معروف و نهى از منكر، آن است كه; كافران را به اسلام دعوت كنى؛ حقوق ستمديدگان را بازستانى؛ با ستمگر به مخالفت برخيزى؛ غنيمت ها و بيت المال را عادلانه بين اهل اش قسمت كنى؛ زكات را از آنجا كه بايد، بگيرى و در آنجا كه بايد، مصرف كنى.
📚 تحف العقول، ص 270.
🔰کانال شهید دهه هفتادی🔰
•••✾شهید جهاد مغنیه✾•••
@jahadesolimanie
صـد استخــاره زدم
بر آیـات دلم
فــعل «اُحــبّ»
در همـــه آیات شد پدیـد.
#تشـدید در احب
ّپر از ریزه کاری است
یعنی که دوست دارمـت این روزها شدید
#شهید_جهاد_مغنیه
#شهیدجهادعمادمغنیه
#برادر_شهیدم
#صبحتون_شهدایی
🔰کانال شهید دهه هفتادی🔰
•••✾شهید جهاد مغنیه✾•••
@jahadesolimanie
#زیارتنامه_شهدا
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ، فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم .
#یادشان_باصلوات
🔰 کانال شهید دهه هفتادی🔰
•••✾شهید جهاد مغنیه✾•••
@jahadesolimanie
#ڪـــــلام_شهـــــید
شهـــید داوود صـالحی:
بیایید کمیتفکر کنیم و به آخرت
بیاندیشیـم که آن روز روز بزرگی
است که لحـظه لحظه #امـتحان
است امتحانی ڪه نتیــجهی آن
بهـــشت است.
🔰کانال شهید دهه هفتادی🔰
•••✾شهید جهاد مغنیه✾•••
@jahadesolimanie
❤️خاک پای پدر و مادر باشید❤️
🌸 مواظب باشید #عاق_والدین نشوید و پدر و مادر نفرینتان نکنند و بگویند:"خدایا من از این فرزندم نمی گذرم"
🌸 یک وقت خیره خیره به پدر و مادرتان نگاه نکنید. حالا پدرتان سر شما داد زده است، نباید کاری کنی.
🌹 پدر حاج شیخ عباس قمی #مفاتیح_الجنان، پای منبر حاج شیخ غلامرضا نشسته بود. حاج شیخ غلامرضا داشت از روی کتابی که حاج شیخ عباس قمی نوشته بود، مسأله می گفت. پدر حاج شیخ عباس نمی دانست که این کتاب را پسرش نوشته و حاج شیخ عباس هم چیزی به او نگفته بود.
🌹حاج شیخ عباس آمد در گوش پدرش چیزی بگوید، ناگهان پدرش جلوی مردم سر او داد زد که "بیا و بنشین ببین حاج شیخ غلامرضا چه می گوید؟ بیا و بنشین و بفهم!"
حاج #شیخ_عباس_قمی به پدرش گفت:"پدر جان! دعا کن بفهمم" نگفت این کتاب را من خودم نوشتم،
🌹نرفت به مادرش بگوید پدرم جلوی جمع آبروی مرا ریخت، خیره خیره به پدرش نگاه نکرد، فقط آهسته گفت: "پدر جان! دعا کن بفهمم"
🔰کانال شهید دهه هفتادی🔰
•••✾شهید جهاد مغنیه✾•••
@jahadesolimanie
🌱حکایت بهلول
روزي بهلول از راهی می گذشت. مردي را دید که غریب وار و سر به گریبان ناله می کند.
بهلول به نزد او رفت سلام نمود و سپس گفت :
آیا به تو ظلمی شده که چنین دلگیر و نالان هستی.
آن مرد گفت :
من مردي غریب و سیاحت پیشه ام و چون به این شهر رسیدم، قصد حمام و چند روزي استراحت نمودم و چون مقداري پول و جواهرات داشتم از بیم سارقین آنها را به دکان عطاري به امانت سپردم و پس از چند روز که مطالبه آن امانت را از شخص عطار نمودم به من ناسزا گفت و مرا فردي دیوانه خطاب نمود.
بهلول گفت:
غم مخور . من امانت تو را به آسانی از آن مرد عطار پس خواهم گرفت.
آنگاه نشانی آن عطار را سوال نمود و چون او را شناخت به آن مرد غریب گفت من فردا فلان ساعت نزد آن عطار هستم تو در همان ساعت که معین می کنم به دکان آن مرد بیا و با من ابداً تکلم نکن.
اما به عطار بگو امانت مرا بده.
آن مرد قبول نمود و برفت.
بهلول فوري نزد آن عطار شتافت و به او گفت:
من خیال مسافرت به شهر هاي خراسان را دارم و چون مقداري جواهرات که قیمت آنها معادل 30 هزار دینار طلا می شود دارم، می خواهم نزد تو به امانت بگذارم تا چنانچه به سلامت بازگردم آن جواهرات را بفروشم و از قیمت آنها مسجدي بسازم.
عطار از سخن او خوشحال شد و گفت :
به دیده منت .
چه وقت امانت را می آوري ؟
بهلول گفت:
فردا فلان ساعت و بعد به خرابه رفت و کیسه اي چرمی بساخت و مقداري خورده آهنی و شیشه در آن جاي داد و سر آن را محکم بدوخت و در همان ساعت معین به دکان عطار برد.
مرد عطـار از دیدن کیسه که تصور می نمود در آن جواهرات است بسیار خوشحال شد و در همان وقت آن مردغریب آمد و مطالبه امانت خود را نمود.
آن مرد عطار فوراً شاگرد خود را صدا بزد و گفت :
کیسه امانت این شخص در انبار است. فوري بیاور و به این مرد بده .
شاگرد فوري امانت را آورد و به آن مرد داد و آن شخص امانت خود را گرفت و برفت و دعاي خیر براي بهلول نمود.
🔰کانال شهید دهه هفتادی🔰
•••✾شهید جهاد مغنیه✾•••
@jahadesolimanie
#تلنگر
حق الناس یعنے
{ گناه من وتو
ڪه ِظهور آقا را بهِ تأخیر انداخته
و عاشقان ِآن حضرت نمی تونند
روے ِماھـ ِیوسف ِزهرا راببیننـد }
🔰کانال شهید دهه هفتادی🔰
•••✾شهید جهاد مغنیه✾•••
@jahadesolimanie
شهدا زندگیشون مفید بوده
مرگشون هم مفید بوده
برای مرگ مفید
اول باید زندگیت مفید باشه
هم برای خودت
هم برای دیگران
[ما کجاییم؟؟؟؟؟]
🔰کانال شهید دهه هفتادی🔰
•••✾شهید جهاد مغنیه✾•••
@jahadesolimanie
🔺زمان جنگ با داعش این عکس در شبکههای اجتماعی منتشر شد بعد از جنگ با این زن مصاحبه کردند و تو مصاحبه گفت من از اهل سنت هستم تو تلویزیون چند بار دیدم شیعیان دربین الحرمین میدوند و سینه میزنند با تمسخر به شوهر گفتم اینا دیوانه هستند بعد از چند ماه داعش آمد کل شهر را گرفت چند روز بعد از تصرف شهر نیروهای حشدالشعبی شهر را آزاد کردن وقتی با دویدن آمدن سمت ما و نجاتمان دادن یاد آن روز افتادم و گفتم #لبیک_یاحسین
🔰کانال شهید دهه هفتادی🔰
•••✾شهید جهاد مغنیه✾•••
@jahadesolimanie
#سخنان_رھبرے
آمریکا بیش ازچـهـل سـال اسٺـ ڪہ مےخواهدریشہ ماروبکند،
ولےمابیش ازچهل بـرابـررشـدکردیم.
#مقام_معظم_رهبرے
🔰کانال شهید دهه هفتادی🔰
•••✾شهید جهاد مغنیه✾•••
@jahadesolimanie
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#پیشنهاد_دانلود
🔰کانال شهید دهه هفتادی🔰
•••✾شهید جهاد مغنیه✾•••
@jahadesolimanie
#حاجحسینیڪتا
..توصیه میڪنم
ـ جوان ها اگر بخواهند
از دستِ شیطان راحت شوند
ـ |عشق به شهادت|
را در وجودِ
ـ خود زندھ نگه دارند . . .
#بقولشهیدحاجامینے
خُدایا بسیار عاشقَم ڪُـن
#خوش_به_حال_دل_من_مثل_تودارد
#شهیدمحمدغفاری
🔰کانال شهید دهه هفتادی🔰
•••✾شهید جهاد مغنیه✾•••
@jahadesolimanie
#ڪـــــلام_شهـــــید
شهــید رضــا حاجی زاده:
من از مردم ایــران میخواهـــم
#تفرقهاندازی نکنید باهم متحد
باشید دیـــن اســــلام را سربلند
نگه دارید به دوستان و آشنایان
توصیه میکنم #نماز_اول_وقت
را با حضــور قلب بخوانید.
🔰کانال شهید دهه هفتادی🔰
•••✾شهید جهاد مغنیه✾•••
@jahadesolimanie
📞 از مجتبی به همه خواهران :
چه زیباست سیاهی چادر شما ،
نمیدانم این چه حسی بود که چادر شما
به من میداد اما میدانم که با دیدن آن
امید، قوت قلب و آبرو میگرفتم.
باور کنید چادر شما نعمت است،
قدر این نعمت را بدانید که به برکتِ
مجاهدت حضرت زهرا سلاماللهعلیها
بدست آمده است.
امیدوارم که هرگز رنگ سیاه چادر شما
کمرنگ و پریده نشود و خدا نکند که روزی
حجاب شما کم رنگ و کم اهمیت شود
که اگر خدای ناخواسته این چنین شود
اصلا دوست نمیدارم به ملاقات من
سَرِ مزار بیایید ...
#پاسدار_مدافع_وطن
#شهید_مجتبی_باباییزاده
🔰کانال شهید دهه هفتادی🔰
•••✾شهید جهاد مغنیه✾•••
@jahadesolimanie
✨﷽✨
💠 آیا ما هم مومن هستیم؟؟!
✍🏻 فردی برای امام صادق(ع) خبری آورد که فلانی در مهمانی علیه شما حرف میزد!
امام صادق فرمود:
حتما اشتباه شنیده ای!
گفت: نه مطمنم
امام صادق فرمود:
شاید تاریک و شلوغ بوده
و اشتباه فهمیده ای
گفت: نه یقین دارم! امام فرمود: شاید
در عصبانیت و اجبار بوده و حرفی زده!
گفت: در آرامش و اختیار بوده است.
امام صادق(ع) آنقدر بهانه آورد (۷۰
مرتبه بهانه و تاویل آوردن) تا آن فرد
خبرچین خسته و پشیمان شد!
✍🏻 اخلاق مومنانه یعنی نسبت به برادر
دینی ات حسن ظن داشته باشی چون امام
صادق(ع) فرمود حسن ظن و خوش گمانی
از قلب سالم ناشی میشود.
📚مصباح الشریعه ص ۵۱۵
🔰کانال شهید دهه هفتادی🔰
•••✾شهید جهاد مغنیه✾•••
@jahadesolimanie
بعضے ها وقتے مـے روند آن قَدر #سبکبارند ڪه آدم بهشان غبطه مـے خورد..
دَر #وصیت_نامه_اش نوشته بود :
" فقط هَفت تا نماز غفیله ام قضا شده لطفاً برایم بخوانید!
#شهید_مسعودگنجےآبادی
🔰کانال شهید دهه هفتادی🔰
•••✾شهید جهاد مغنیه✾•••
@jahadesolimanie
🌹🍃🌹🍃🌹🍃
📖🕋📖🕋📖
💠همراهان گرامی کانال
🌷ختم دسته جمعی زیارت حضرت معصومه سلام الله علیها خواهر بزرگوار امام رضا علیه السلام، به مناسبت میلاد ایشان در کانال برگزار میشود
✅ تعدادثبت مجموعه یا ضامن آهو میشود و توسط متصدی آماردرحرم مطهر
🍂آقا علی بن موسی الرضا 🍂
ازطرف شما عزیزان ثبت میشودو نزد ولی نعمتمان به امانت سپرده میشود
❇️فرصت خواندن از زمان اعلام متن در کانال ( اکنون ) تا چهارشنبه شب ۴ / ۴ / ۹۹
❇️هدیه به حضرت معصومه ( س )به نیابت از امام زمان (عج ) و برآورده شدن حاجت افراد شرکت کننده
📣لطفا تعداد زیارت حضرت معصومه (س) را که می خوانید،به آیدی زیر بفرمایید تا جمع آماردر حرم مطهرامام رضا ( ع ) مطهر ثبت شود
تشکروعاقبت بخیری ازحضور پر رنگتون 🌹
⬅️آیدی جهت پیام دادن برای اعلام تعداد تلاوت زیارت حضرت معصومه ( س ) در ختم دسته جمعی 👇👇
🆔 @ZZ3362
متن زیارت حضرت معصومه سلام الله علیها در زیر ⬇️⬇️⬇️
💕زیارت نامه حضرت معصومه💕
🌼🌹🌸🌻
چون به نزد قبر آن حضرت برسى،بالاى سررو به قبر بايست و سى وچهار مرتبه اللّه اكبر و سی وسه مرتبه سبحان اللّه و سى وسه مرتبه الحمد للّه بگو،آنگاه بخوان:
🍃السَّلامُ عَلَى آدَمَ صِفْوَةِ اللَّهِ السَّلامُ عَلَى نُوحٍ نَبِيِّ اللَّهِ السَّلامُ عَلَى إِبْرَاهِيمَ خَلِيلِ اللَّهِ السَّلامُ عَلَى مُوسَى كَلِيمِ اللَّهِ السَّلامُ عَلَى عِيسَى رُوحِ اللَّهِ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا رَسُولَ اللَّهِ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا خَيْرَ خَلْقِ اللَّهِ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا صَفِيَّ اللَّهِ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا مُحَمَّدَ بْنَ عَبْدِ اللَّهِ خَاتَمَ النَّبِيِّينَ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ وَصِيَّ رَسُولِ اللَّهِ السَّلامُ عَلَيْكِ يَا فَاطِمَةُ سَيِّدَةَ نِسَاءِ الْعَالَمِينَ السَّلامُ عَلَيْكُمَا يَا سِبْطَيْ نَبِيِّ الرَّحْمَةِ وَ سَيِّدَيْ شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا عَلِيَّ بْنَ الْحُسَيْنِ سَيِّدَ الْعَابِدِينَ وَ قُرَّةَ عَيْنِ النَّاظِرِينَ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا مُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍّ بَاقِرَ الْعِلْمِ بَعْدَ النَّبِيِّ
🍃السَّلامُ عَلَيْكَ يَاجَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ الصَّادِقَ الْبَارَّ الْأَمِينَ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا مُوسَى بْنَ جَعْفَرٍ الطَّاهِرَ الطُّهْرَ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا عَلِيَّ بْنَ مُوسَى الرِّضَا الْمُرْتَضَى السَّلامُ عَلَيْكَ يَا مُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍّ التَّقِيَّ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا عَلِيَّ بْنَ مُحَمَّدٍ النَّقِيَّ النَّاصِحَ الْأَمِينَ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا حَسَنَ بْنَ عَلِيٍّ السَّلامُ عَلَى الْوَصِيِّ مِنْ بَعْدِهِ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى نُورِكَ وَ سِرَاجِكَ وَ وَلِيِّ وَلِيِّكَ وَ وَصِيِّ وَصِيِّكَ وَ حُجَّتِكَ عَلَى خَلْقِكَ السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ فَاطِمَةَ وَ خَدِيجَةَ السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ وَلِيِّ اللَّهِ السَّلامُ عَلَيْكِ يَا أُخْتَ وَلِيِّ اللَّهِ السَّلامُ عَلَيْكِ يَا عَمَّةَ وَلِيِّ اللَّهِ السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ
🍃السَّلامُ عَلَيْكِ عَرَّفَ اللَّهُ بَيْنَنَا وَبَيْنَكُمْ فِي الْجَنَّةِ وَ حَشَرَنَا فِي زُمْرَتِكُمْ وَ أَوْرَدَنَا حَوْضَ نَبِيِّكُمْ وَ سَقَانَا بِكَأْسِ جَدِّكُمْ مِنْ يَدِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ أَسْأَلُ اللَّهَ أَنْ يُرِيَنَا فِيكُمُ السُّرُورَ وَ الْفَرَجَ وَ أَنْ يَجْمَعَنَا وَ إِيَّاكُمْ فِي زُمْرَةِ جَدِّكُمْ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ أَنْ لا يَسْلُبَنَا مَعْرِفَتَكُمْ إِنَّهُ وَلِيٌّ قَدِيرٌ أَتَقَرَّبُ إِلَى اللَّهِ بِحُبِّكُمْ وَ الْبَرَاءَةِ مِنْ أَعْدَائِكُمْ وَ التَّسْلِيمِ إِلَى اللَّهِ رَاضِيا بِهِ غَيْرَ مُنْكِرٍ وَ لا مُسْتَكْبِرٍ وَ عَلَى يَقِينِ مَا أَتَى بِهِ مُحَمَّدٌ وَ بِهِ رَاضٍ نَطْلُبُ بِذَلِكَ وَجْهَكَ يَا سَيِّدِي اللَّهُمَّ وَ رِضَاكَ وَ الدَّارَ الْآخِرَةِ يَا فَاطِمَةُ اشْفَعِي لِي فِي الْجَنَّةِ فَإِنَّ لَكِ عِنْدَ اللَّهِ شَأْنا مِنَ الشَّأْنِ اللَّهُمَّإِنِّي أَسْأَلُكَ أَنْ تَخْتِمَ لِي بِالسَّعَادَةِ فَلا تَسْلُبْ مِنِّي مَا أَنَا فِيهِ وَ لاحَوْلَ وَ لاقُوَّةَ إِلا بِاللَّهِ الْعَلِيِّ الْعَظِيمِ اللَّهُمَّ اسْتَجِبْ لَنَا وَ تَقَبَّلْهُ بِكَرَمِكَ وَ عِزَّتِكَ وَ بِرَحْمَتِكَ وَ عَافِيَتِكَ وَصَلَّى اللَّهُ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ
آلِهِ أَجْمَعِينَ
وَسَلَّمَ تَسْلِيمايَا
أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ
شهید جهاد مغنیه 🇵🇸
🔸 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 🔸 📗 رمان #شاخه_زیتون 🌿 یک #دخترانه_امنیتی 🖊نویسنده: #فاطمه_شکیبا قسمت
🔸 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 🔸
📗 رمان #شاخه_زیتون 🌿
یک #دخترانه_امنیتی
🖊نویسنده: #فاطمه_شکیبا
قسمت دهم
کاش الان هم می شد برای ارمیا بگویم چه بلایی دارد سر زندگیمان می آید. کاش می شد بگویم دیگر مامان ستاره ام را نمی شناسم. راستی اگر ارمیا بود، شاید با مادر حرف میزد و به نتیجه ای می رسید. مادر عجیب عاشق ارمیاست. محبتی بیشتر از آنچه یک عمه نسبت به برادرزاده اش دارد. انگار مادر بچگی خودش را، و شاید پسر نداشته اش را در ارمیا می بیند.
مادر همیشه پسر دوست داشت. اخلاق خودش هم مردانه است و برای همین، ترجیح داد من هم مردانه بار بیایم. نمیدانم چقدر موفق بوده؛ شاید پنجاه درصد یا کمتر؛ چون من بیشتر وقتم را با عزیز می گذراندم و مادر وقت زیادی برای اعمال تربیتش نداشت.
روز اولی که مرا برد داخل سالن رزمی، از صدای فریادهایشان وحشت کردم. هوای سالن گرفته بود و من نفسم تنگی می کرد. به مادر گفتم: نمیشه مربیش خانم باشه؟ نمیشه بیام باشگاه خودتون؟
به من نگاه نمی کرد و نگاهش به جلو بود: نه، مربی مرد بهتر کار میکنه.
مربی که عمو یونس صدایش می کردند، مادر را که دید با احترام جلو آمد و سلام کرد. مادر مرا نشانش داد و گفت: دخترم اریحا. میخوام خیلی قوی باهاش کار کنید.
دستش را گذاشت روی چشمش: چشم. حتما. شما سفارش شده اید. بیا ببینم دختر خانم! تو دختر عمه ارمیایی؟
یونس ترسناک نبود اما من واهمه داشتم. نگاهی به مادر کردم. مادر گفت: برو، من می شینم کنار سالن.
کمی خیالم راحت شد. جلو رفتم. با چشمم دنبال ارمیا می گشتم. همه پسر بودند. بغض کرده بودم. ارمیا را دیدم و او هم مرا دید و نگاهش روی من ماند. یونس سرش داد زد: ارمیا تمرین کن!
از آن روز در رقابت با پسرها سعی کردم بهترین باشم و بودم. یونس از من راضی بود؛ انقدر که گاهی بعضی پسرها به من حسودی شان می شد. یک سال بعد آرسینه هم به ما اضافه شد و این برای من مثل یک نفس تازه بود در آن محیط پسرانه. تا ده سالگی در آن باشگاه تمرین کردم و انصافا یونس مربی خوبی بود. انقدر که وقتی به باشگاه دخترانۀ مادرم رفتم، همه حیرت کردند از تسلطم.
نمیدانم مادر چه برنامه ای برای من داشت که خواست رزمی یاد بگیرم، و پدر چه برنامه ای داشت که اسباب بازی های پسرانه برایم می خرید. اوایل این ها را می گذاشتم پای علایق شخصی شان؛ اما حالا به همه چیز شک کرده ام.
خودم را در اتاق مادر پیدا کرده ام. دلم برایش تنگ شده است. کاش برمی گشت تا باهم صحبت کنیم. شاید اوضاع انقدر که من فکر می کنم بد نباشد. شاید یک سوءتفاهم ساده است.
آن روزی که با معلم دوران دبیرستانم، خانم حسینی صبحت کردم، فقط نگران مادر بودم و نگران رابطه مادر و دختری مان. فکر می کردم مادر به عرفان های هندی گرایش پیدا کرده و زیاد سر این مسائل بحثمان می شد. ساده بگویم؛ برای آخرتش می ترسیدم. مثل بچگی هایم که کمربند ایمنی نمی بست و من از ترس از دست دادنش با گریه التماس می کردم کمربندش را ببندد.
وقتی با خانم حسینی حرف زدم، گفت باید با یکی از دوستانش در این باره صحبت کند و همان شد که چندروز بعد، شماره صفر روی همراهم افتاد. می دانستم شماره بعضی ادارات خاص دولتی روی گوشی نمی افتد. حدس زدم اداره پدر باشد؛ اداره ای که هیچوقت شماره اش را نداشتیم. اما پدر عادت نداشت از تلفن محل کار استفاده کند.
جواب دادم و منتظر صدای پدر شدم، اما خانمی گفت:
-سلام. خانم منتظری؟
لحنش باعث شد کمی نگران شوم و آب دهانم را قورت بدهم. راستش آن لحظه اصلا یادم نبود که قرار است دوست خانم حسینی با من تماس بگیرد.
-بله خودمم!
⚠️ #ادامه_دارد ...
🖊 #فاطمه_شکیبا
🔰کانال شهید دهه هفتادی🔰
•••✾شهید جهاد مغنیه✾•••
@jahadesolimanie
شهید جهاد مغنیه 🇵🇸
🔸 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 🔸 📗 رمان #شاخه_زیتون 🌿 یک #دخترانه_امنیتی 🖊نویسنده: #فاطمه_شکیبا قسمت
🔸 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 🔸
📗 رمان #شاخه_زیتون 🌿
یک #دخترانه_امنیتی
🖊نویسنده: #فاطمه_شکیبا
قسمت یازدهم
-من دوست خانم حسینی ام. قرار بود تماس بگیرم باهم صحبت کنیم.
-بله بله...
-عزیزم از اولش برام توضیح بده چی شد.
و من هرچه به خانم حسینی گفته بودم را به او هم گفتم. این که مادرم در تلگرام عضو یک گروه شده عرفان که محتوایش شبیه عرفان های کاذب هندی ست و کانال هایشان را هم دنبال می کند. خودم گروه را رصد کرده بودم. متن هایشان را خوانده بودم و جواب شبهاتش را می دانستم. بوی تعفن انحرافشان انقدر تند بود که سریع صدای هشدار مغزم را بلند کند.
ظاهرش جملات انگیزشی بود؛ هماهنگی با کائنات و قدرت روح و این دست حرف ها. اما برای من که بیشتر مطالعه ام در زمینه مسائل فلسفی و دینی ست، کاری نداشت فهمیدن انحراف مویرگی شان. درباره عرفان های نوظهور زیاد خوانده بودم. می شد ردپای بهائیت را حتی میان متن هایشان دید. درواقع حتی عرفان هندوئیسم یا بودائیسم هم نبود. فقط نسخه ای بود برای کسانی که دلشان عشق و حال معنوی می خواست در کنار راحتی و ولنگاری! حرف اصلی شان هم این بود که انسان، برترین موجود است؛ نه برترین مخلوق! و ادعا می کردند که هر انسان می تواند خدای خودش باشد و نیازی به دستورالعمل خالق نیست!
یکبار هم از مادر پرسیدم اگر همه ما خدا باشیم چه می شود؟ مثلا من بخواهم رتبه اول دانشگاه شوم و دوستم هم همینطور؛ آن وقت اراده کدام خدا محقق می شود؟ کدام خدا قوی تر است؟ اصلا می شود خدایی باشد که ضعیف تر از دیگران باشد، اما باز هم مقام خدایی داشته باشد؟!
حتی نحوه تبلیغ و رشدشان هم مشکوکم کرد و این شاید مهم ترین چیزی بود که دوست خانم حسینی می خواست بداند! این که هر کسی در گروه عضو می شود و از مطالب استفاده می کند، بعد سه روز گروه بزند و پنج نفر از دوستانش را عضو کند و این شادی را با آنها تقسیم کند!! و کم کم زیاد می شدند و زیادتر... مثل قارچ رشد می کنند. جالب است که نویسنده مطالب، پیشنهاد داده افراد می توانند مطالب را به زبان خودشان بنویسند و در گروه دوستانشان قرار دهند، و یا کپی کنند. اما احتمالا کسی این کار را نمی کرد! و برای همین متن های اصلی دست به دست می شدند.
نویسنده متن اصلی، گفته بود هر شب مطالب را به وقت کانادا می گذارد تا کسانی که ایران هستند بتوانند صبح ها بخوانند و انرژی بگیرند. و این تیر خلاصی بود که شک ام را تقویت کرد.
«دوست خانم حسینی» گفت باید من را ببیند و حضوری صحبت کنیم. از همانجا آشنایی مان شروع شد؛ بی آنکه اسمش را بدانم. فکر می کردم باید هم سن خود خانم حسینی باشد؛ اما هنوز سی سالش نشده بود. شاید پنج- شش سال بزرگتر از من. در ذهنم لیلا صدایش می کنم... گفته بودم که...
اولین باری که دیدمش هم، تقریبا تمام زندگی ام را می دانست. دو رگه بودن مادر را، شغل پدر را، رشته دانشگاهی ام را و تعداد مسافرت هایمان به آلمان را. حتی می دانست ارمیا برادر رضاعی ام است. طوری که دیگر چیزی برای پنهان کردن نبود.
مقابل تابلوی بزرگ سیاه قلم روی دیوار می ایستم. این تابلو را یکی از دوستانش به مادر هدیه داده. قبلا کنار این تابلو، عکس بزرگ مادر و پدر هم خودنمایی می کرد؛ اما خیلی وقت است که تابلوی سیاه قلم یکه تازی می کند در این اتاق؛ از وقتی که اتاق مادر از پدر جدا شد. و این روند انقدر بی سر و صدا و تدریجی بود که وقتی به خودم آمدم، دیدم دیگر عکس دو نفره پدر و مادر به دیوار نیست.
این تابلوی سیاه قلم را مادر خیلی دوست دارد. تصویر مردی هخامنشی ست کنار یک زن؛ که احتمالا پادشاه و ملکه اند. زن سر به زیر است و گل نیلوفر در دست دارد. گویا از چیزی ناراحت است. پس زمینه شان، تخت جمشید است و مردی در نقطه ای دورتر گوشه عکس ایستاده با لباس هخامنشی، که انگار از چیزی عصبانی ست. بچه که بودم، مادر می گفت این تصویر کوروش کبیر است و همسرش. اما توضیحی درباره مرد گوشه عکس نمی داد. راستی مادر کوروش را می پرستید؛ به عنوان یک اسطوره و شاید حتی بیشتر. مادر شیفته کوروش بود و اتاقش هم پر بود از نمادهای هخامنشی؛ ماکت منشور کوروش، ماکت تخت جمشید و پاسارگاد و... شاید اگر می توانست، تمام دکور خانه مان را مثل تخت جمشید می چید!
⚠️ #ادامه_دارد ...
🖊 #فاطمه_شکیبا
🔰کانال شهید دهه هفتادی🔰
•••✾شهید جهاد مغنیه✾•••
@jahadesolimanie
شهید جهاد مغنیه 🇵🇸
🔸 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 🔸 📗 رمان #شاخه_زیتون 🌿 یک #دخترانه_امنیتی 🖊نویسنده: #فاطمه_شکیبا قسمت
🔸 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 🔸
📗 رمان #شاخه_زیتون 🌿
یک #دخترانه_امنیتی
🖊نویسنده: #فاطمه_شکیبا
قسمت دوازدهم
دوم شخص مفرد
دیگه الان اشکالی نداره درباره جزئیات پرونده م باهات حرف بزنم. مگه نه؟ اتفاقا خوبه همه چیزو برات بگم. تو بری به خدا بگی، پادرمیونی کنی بلکه گره از کارمون باز بشه.
همیشه وقتی سر یه پرونده ای داغون بودم، فقط کافی بود یه سر بیام خونه یا بیام در دانشگاهتون؛ یا ازت بخوام یه قرار بذاریم باهم و ببینمت. دیگه بقیه ش با خودت بود. قلق من دستت بود، میدونستی چه مرگمه و باید چکار کنی که آروم بشم. قلق من فقط نه، قلق مرتضی و بابا هم دستت بود. دقیقا میدونستی هرکدوم به چی نیاز داریم...
من شخصا، فقط نیاز داشتم ببینمت و اگه می شد سرمو بذارم روی پاهات و نوازشم کنی. عین مامان. من بچه ت می شدم و تو مامانم می شدی. هیچی هم نمی پرسیدی که چی شده؟ چون میدونستی نباید بپرسی... اصلا از چشمام می فهمیدی. بعد من چشمامو میذاشتم رو هم... شاید گاهی چندکلمه حرف میزدم، مختصر و مبهم. تو از همون چند کلمه می فهمیدی الان باید حرف بزنی یا نه... گاهی شروع میکردی حرف زدن، گاهی ام سکوت.
وقتی بلند میشدمم با همون حالت مادرونه ت می گفتی چقدر لاغر شدی... چقدر چشمات گود افتاده... بعدم یه خوراکی میدادی بهم.
این پرونده بدجور داره پیچ میخوره. طرف جزء مدیرای مهم صنایع دفاعه. خیلی هم پاکه. هیچ نقطه سیاهی تو پرونده ش نیس. تمیز تمیز! کوچکترین کاری خلاف دستورالعمل های حفاظتی نکرده. توی قسمت تحت مدیریتش نشت اطلاعات داریم. بالاخره با کلی بالا و پایین کردن، تونستیم بفهمیم با سرویس های بیگانه مرتبطه. اونم داستانی داشت که چطوری فهمیدیم... خیلی طرف باهوشه! به عقل جن هم نمی رسه جاسوس باشه. نمیدونیم چطوری مرتبط شده؛ چون تمام راه های ارتباطیش رو کنترل کردیم. دوتا خط تلفن به اسمشه، یکی دائمی یکی اعتباری. یکی برای تماس های کاریشه یکی هم برای کارای بانکی و روابطش با خانواده ش. خط ها سفید سفیدن. با هیچ آدم مشکوکی مرتبط نیست. حتی توی پیامرسانا و شبکه های اجتماعی اکانت نداره. ایمیل هم نداره. هیچی! هیچی! هیچی!
تنها نقطه مشکوک، خانمشه. ستاره جناب پور. یه زن دو رگه ایرانی آلمانی که خانواده ش آلمانن. زنش مربی ورزشه و خیریه هم داره. گاهی هم میره به فامیلاش سر بزنه. چون خانمه تابعیت ایران داره و دو تابعیتی نیست، مشکل قانونی هم براشون پیش نیومده.
داشتیم به بن بست می خوردیم. شاید خواست خدا بود که دخترش بهمون کمک کنه. داستان داشت این کمک کردنش. دختره فکر کرده بود مامانش عضو یکی از فرقه های ضاله شده. به معلم دوران دبیرستانش گفته بود و از اون طریق وصل شده بود به خانم صابری ما. خانم صابری هم رفت ته و توی قضیه رو درآورده بود و دیده بود که بعله... اوضاع خیلی خرابه. خانم صابری نشست همه اون کانال ها و گروها رو چک کرد و فهمید جناب پور با چندتا خط دیگه که به اسم خودش نیست، با ادمین کانالای اون فرقه ها مرتبطه و حتی یکی دوجا خودش ادمینه.
می بینی؟ از نشت اطلاعات صنایع دفاعی رسیدیم به ترویج فرق ضاله! می بینی کار خدا رو؟ الان نمیدونم چکار کنم... آخه اینا به هم ربطی ندارن... اصلا شاید جناب پور آدم منحرفی باشه اما ممکنه هیچ ارتباطی با جاسوسی شوهرش نداشته باشه. باید براش یه پرونده جدا تشکیل بشه. اما هرچی ام فکر میکنم، می بینم جناب پور بدجوری رو اعصابمه! دادم بچه ها یه استعلام درباره ش بگیرن. باید بدم بچه های برون مرزی ببینن اون ور چکارا میکرده. حتما هرچی هست به جناب پور مربوط میشه.
⚠️ #ادامه_دارد ...
🖊 #فاطمه_شکیبا
🔰کانال شهید دهه هفتادی🔰
•••✾شهید جهاد مغنیه✾•••
@jahadesolimanie