eitaa logo
شهید جهاد مغنیه 🇵🇸
7.4هزار دنبال‌کننده
15.1هزار عکس
5.1هزار ویدیو
327 فایل
'بِسم‌ِربِّ‌المَـہـدے‧عج‧🌸' مافرزندان‌مکتبی‌هستیم‌که‌ازدشمن‌امان‌نامه‌ نمےگیریم✌️🏿 #شہید‌جھادمغنیھ🎙✨ ولادٺ🌤:2مه1991طیردبا،لبنان" عࢪوج🕊:18ژانویه‌2015‌قنیطره،سوریه" نام‌جھادے📿:جوادعطوے" پشتِ‌‌سنگر↶ 『 @jihaad313 』 . . #این‌خانه‌منتظرپسر‌زهرااست♥️:)
مشاهده در ایتا
دانلود
بهتـرین شڪن انسـان بـا انـجـام گنــاه فیلــتـرهـایے بـیــن خـود و ایـجـاد میـڪـنـد ! گـنـاهـانــے ڪہ مانـع اسـتـجــابـت دعــا هـســتـن و راه انـســان بـہ خـــدا رو مــیـڪنــن و امـا بهتــریــن فیــلتـر شـڪـن دنــیاسـت! خـــدا ایـن را امضـاء و مــهــر ڪـرده اسـت خصـوصیـت مـهــم ایـن فیـلتـر شـڪن ایـن اسـت ڪہ مانـع انـجـام گنـاه مے شـود و و انـسـان را سـرعـت مے بـخـشـد. اگـر بـاور نـداریـد را بـخـوانیــد " اِنَ الصَـلاة تَـنهـےٰ عَـنِ الفَحـشـا وَ المُنـڪـَر " "بدرستــے ڪہ انســان را از فســاد و بـاز مے دارد " ۴۴ 🔰کانال شهید دهه هفتادی🔰 •••✾شهید جهاد مغنیه✾••• @jahadesolimanie
🔴قالیباف: مردم نسبت به حل مشکلات معیشتی مطمئن باشند رئیس مجلس: 🔸مردم نسبت به حل مشکلات معیشتی مطمئن باشند، اولویت مجلس، نظارت است که از حوزه اقتصادی شروع شده و شفاف خواهد بود. 🔸مردم مطمئن باشند که گزارشات نوبه‌ای را به آنان ارائه خواهیم داد و در عمل این اتفاق محقق خواهد شد. 🔸در جلسه عصر امروز با حضور رئیس کل بانک مرکزی مسائل مربوط به ارز را بررسی خواهیم کرد. 🔰کانال شهید دهه هفتادی🔰 •••✾شهید جهاد مغنیه✾••• @jahadesolimanie
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 مکالمه دل‌نواز حاج قاسم سلیمانی با دختر شهید بافنده از شهدای مدافع حرم 🔰کانال شهید دهه هفتادی🔰 •••✾شهید جهاد مغنیه✾••• @jahadesolimanie
شهید جهاد مغنیه 🇵🇸
🔸 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 🔸 📗 رمان #شاخه_زیتون 🌿 یک #دخترانه_امنیتی 🖊نویسنده: #فاطمه_شکیبا قسمت
🔸 🔸 📗 رمان 🌿 یک 🖊نویسنده: قسمت سیزدهم مادر وقتی نیست، ماشینش در اختیار من است. جلوی در دانشگاه منتظر زینبم. دانشگاه اصفهان باصفاست. پر از درخت های درهم تنیده و قدیمی که وقتی مادر در اینجا درس خوانده نهال بوده اند. و پر از زمین های چمن و باغ های مطالعه با صفا که در بهار م**س.ت تماشایشان می شدم. گاه ساعتها روی چمن های کنار مسجد دانشگاه درس میخواندم، در خیابان هایش که مانند یک دالان سبز با درختان احاطه شده بود قدم می زدم، و مهمان همیشگی کتابخانه مرکزی اش بودم. مخصوصا تابستان ها که از گرمای وحشتناک بیرون کتابخانه به کولرهای سالن مطالعه پناه می بردم. تا همین چندوقت پیش، من هم دانشجوی رشته مهندسی نرم افزار اینجا بودم. سال اول تمام نشده، به این نتیجه رسیدم آن چیزی که می خواهم را میان انبوه صفر و یک نمی توان پیدا کرد. زودتر از همسن و سال هایم مدرکم را گرفتم که معطل نشوم و برای فوق لیسانس، مطالعات زنان خواندم. الان هم از طرف چندتا از دانشگاه های آلمان و کشورهای دیگر دعوتنامه دارم برای ادامه تحصیل و فرصت مطالعاتی. بین مطالعات زنان و چند رشته دیگر مردد بودم که مادر پیشنهاد داد این رشته را انتخاب کنم. گفت می توانم در موسسه خودش دست به کار شوم و کمکش کنم. مادر یک موسسه خیریه دارد برای زنان آسیب دیده اجتماعی. کلاس های انگیزشی، ایجاد شغل و توانمند سازی اجتماعی و شغلی و حرف های قشنگ دیگر... حرف هایی که از یادآوری شان پوزخند تلخی گوشه لبم می نشیند. حالا که چشمانم باز شده، فهمیده ام شاید آن زن ها در دام افتاده اند و خودشان نمی دانند. شاید دلیل پیشنهاد مادر برای همکاری،روابط عمومی خوب و قدرت جذب بالایم باشد؛ یکی از معدود چیزهایی که از مادر به ارث برده ام. من همیشه کار فرهنگی را دوست داشته ام و نسبت به جامعه احساس مسئولیت دارم و مادر این را خوب می داند. برای همین همیشه تلاش کرده من را در اداره موسسه با خودش همراه کند. من هربار که مادر نبود به موسسه اش سر می زدم، در بعضی جلسات هیئت مدیره یا گعده های دخترانه شان حضور داشتم و حتی گاهی به عنوان مشاور، امین بعضی از دخترها و زن ها بودم. چیزی که فکر میکردم اگر لیلا(اسم فرضی دوست خانم حسینی!!) بفهمد، ناراحت شود اما خوشحال شد. در این فکرهایم که زینب می رسد و سوار می شود. می گویم: -چقدر دیر کردی! گردنش را برایم کج می کند: -ببخشید آبجی بزرگه! می خندم و راه می افتیم. می گوید: -جا نداشتنا. به زور جات دادم. -خدا خیرت بده. -میگم اریحا... تو واقعا میتونی بری یه کشور دیگه درس بخونی؟ ینی سختت نیست؟ دور از مامان و بابات؟ تلخندی کنار لبم می نشیند: -اصلا من همینطوریشم مامان و بابامو نمی بینم. راستش دلم برای عزیز و آقاجون تنگ میشه ولی خب فقط شش ماهه. تازه برای من که کشورش غریبه نیست. ناسلامتی یه ژن آلمانی ام دارم! -باشه بابا کشتیمون. آخه تو کجات به آلمانیا رفته؟ نه چشمت آبیه، نه موهات طلاییه... شانه بالا می اندازم: خب ژن غالبم ایرانیه. بعدم مگه بده؟ قیافه به این خوشگلی... شرقی و آسیایی! زینب شانه بالا می اندازد و می گوید: -توی ژنم شانس نیاوردی! بی توجه به حرفش می گویم: -من یه سر باید برم موسسه مامانم. اجازه می فرمایین؟ -باشه بریم. ولی زود که من دارم از گشنگی می میرم! ⚠️ ... 🖊 🔰کانال شهید دهه هفتادی🔰 •••✾شهید جهاد مغنیه✾••• @jahadesolimanie
شهید جهاد مغنیه 🇵🇸
🔸 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 🔸 📗 رمان #شاخه_زیتون 🌿 یک #دخترانه_امنیتی 🖊نویسنده: #فاطمه_شکیبا قسمت
🔸 🔸 📗 رمان 🌿 یک 🖊نویسنده: قسمت چهاردهم موسسه درخت زندگی، موسسه ای ست که چندسالی ست به انبوه مشغله های مادر اضافه شده است. مادر روابط عمومی بالایی دارد و همین اخلاق جذاب، در مددکاری به کارش می آید. در این موسسه هم اصل کارش کمک به زن ها و دختران آسیب دیده اجتماعی ست و اشتغال زایی برای آنها. وارد موسسه می شوم و زینب در ماشین می ماند. این ساعت، وقت کلاس کارآفرینی و یکی از دورهمی هایشان است. صدای خنده و گفت و گو از یکی از اتاق ها به گوش می رسد و از اتاق دیگر، صدای بلند خانم نمازی که درباره اهمیت بازاریابی اینترنتی می گوید. منشی موسسه جلویم بلند می شود: -سلام خانم منتظری! امری داشتین؟ -سلام. نه فعلا کار خاصی نداشتم. فقط مامان گفته بودن بیام یه سری بزنم. -به سلامتی کی برمیگردن از مسافرت؟ -فکر می کنم دو سه روز دیگه بیان. -به سلامتی... ماشین را جلوی در خانه شان پارک می کنم. زنگ می زنم و دو دل می شوم که چمدان را از صندوق عقب بردارم یا نه؟ و آخر هم از ترس دزدی که ممکن است به طور اتفاقی ماشین من را انتخاب کند، چمدان را برمیدارم. در را باز می کند و در حیاط به استقبالم می آید. خانه شان قدیمی ست، مثل خانه عزیز. چمدان را در همان حیاط می گذارم. مادرش از پنجره گردن می کشد و سلام می کند. زینب هم مثل من یک عزیز دارد که جانش به جان زینب وابسته است. همیشه دلم میخواست عزیز من هم مثل مادربزرگ زینب، با ما زندگی می کرد. دوستی خانواده های ما قدیمی ست. پدر زینب، برادرخانم عمویوسف بوده و رفیق صمیمی اش. مادربزرگ زینب مثل همیشه مرا می بوسد و دست بر سرم می کشد. زینب می گوید: -بابا و داداشم خونه نیستن، راحت باش. مریم خانم، مادربزرگ زینب مرا می نشاند کنار خودش و حال عزیز را می پرسد. -الحمدلله، مشهد دعاگوتون هستن. -زیارتشون قبول باشه. راستی تصمیم گرفتی دخترم بالاخره؟ مادر زینب چایی می آورد. شانه بالا می اندازم: -تقریبا. اگه کارام درست بشه میرم ان شالله. چهره اش کمی نگران می شود. می پرسد: -اونجا تنهایی سختت نیست؟ -نه تنها نیستم. خانواده داییم هستن. قرار شده یه مدت برم پیششون تا برام یه آپارتمان بگیرن. مادر زینب که الان نشسته کنارم می گوید: -زبانشون رو بلدی دیگه؟ می خندم: -آره... البته نه مثل مامانم. ولی درحدی که گلیمم رو از آب بیرون بکشم بلدم. مریم خانم شانه بالا می اندازد و دست بر سرم می کشد: -ان شالله خیر توش باشه. نگاهش مهربان است و با وجود لبخند، غم دارد. غمی که با کمی دقت می شود فهمید از داغ دو فرزند جوانش است؛ پسر شهیدش و دخترش که همراه عمو یوسف من در آن تصادف جان داد. عزیز هم لبخندهایش پر است از غصه فراق یوسفش. دلم از گرسنگی ضعف می رود. ناهار فقط سیب زمینی خوردم. مادر که نبود، پدر هم ناهارش را در محل کارش می خورد، و لازم نبود برای یک نفر – که خودم باشم – غذا درست کنم. غذا هم از قبل نداشتیم. فکر کنم مادر زینب از چشم هایم می خواند که گرسنه ام. می پرسد: -ناهار نخوردی عزیزم؟ رودربایستی را کنار می گذارم و می گویم: -نه! زینب که لباسش را عوض کرده می گوید: -مامان منم دارم می میرم از گشنگی! مادرش جواب میدهد: -غذا هنوز گرمه. برای خودت و اریحا بیار. تا شب که زینب وسایلش را جمع کند، با مادربزرگش درباره آلمان حرف میزنیم و درباره عمو یوسف من و شباهتم به او. مریم خانم می گوید دیشب خواب دخترش را دیده. پیداست حسابی دلش لک زده برای در آغوش گرفتن و بوییدن دخترش. ⚠️ ... 🖊 🔰کانال شهید دهه هفتادی🔰 •••✾شهید جهاد مغنیه✾••• @jahadesolimanie
خوش خرامان مے روے اے جان جان بے من مرو... 🔰کانال شهید دهه هفتادی🔰 •••✾شهید جهاد مغنیه✾••• @jahadesolimanie
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📖 تقویم شیعه ☀️ امروز: شمسی: چهارشنبه - ۰۴ تیر ۱۳۹۹ میلادی: Wednesday - 24 June 2020 قمری: الأربعاء، 2 ذو القعدة 1441 🌹 امروز متعلق است به: 🔸امام موسي بن جعفر حضرت كاظم عليه السّلام 🔸السلطان ابالحسن حضرت علي بن موسي الرضا عليهما السّلام 🔸جواد الائمه حضرت محمد بن علي التقي عليهما السّلام 🔸امام هادي حضرت علي بن محمد النقي عليهما السّلام 💠 اذکار روز: - یا حَیُّ یا قَیّوم (100 مرتبه) - حسبی الله و نعم الوکیل (1000 مرتبه) - یا متعال (541 مرتبه) برای عزت در دو دنیا ❇️ وقایع مهم شیعه: 🔹امروز مناسبتی نداریم 📆 روزشمار: ▪️9 روز تا ولادت امام رضا علیه السلام ▪️27 روز تا شهادت امام جواد علیه السلام ▪️34 روز تا شهادت امام محمد باقر علیه السلام ▪️36 روز تا روز عرفه ▪️37 روز تا عید سعید قربان ✅ با ما همراه شوید... 🔰کانال شهید دهه هفتادی🔰 •••✾شهید جهاد مغنیه✾••• @jahadesolimanie
💠 💠 🔰 امام صادق علیه السلام : 💢 السَّعيدُ مَن وَجَدَ في نفسِهِ خَلوَةً يَشغَلُ بها ✍ خوشبخت، كسى است كه براى نفس خود خلوت و فراغتى يابد و به كار اصلاح آن پردازد 📚 «بحارالأنوار ج 78 ص 203» 🔰کانال شهید دهه هفتادی🔰 •••✾شهید جهاد مغنیه✾••• @jahadesolimanie
🔔 ⚠️ از بزرگ‌ مردی پرسیدم :بهـــترین چیزی که میشه از دنیا چــیه؟! کمی فکـــر کـــرد و گفت : 👌با تعجب گفتم : چی؟ دست ؟! گفت بله اگر ازدنیا کار بــــــزرگی انـــجام دادیـــم که کوچک‌تـــرین پاداشـش رضـــوان خـداونده و ادامه داد که: امام صادق علیه السلام فـرمودند:  عشق‌به ریشهٔ هرگناه است. 🔰کانال شهید دهه هفتادی🔰 •••✾شهید جهاد مغنیه✾••• @jahadesolimanie
شهادت بہ خون و تیر و ترکش نیست... آن روز کہ خدا را با همہ چیز و در همہ چیز دیدیم شهید شده ایم... 🔰کانال شهید دهه هفتادی🔰 •••✾شهید جهاد مغنیه✾••• @jahadesolimanie
🌸 به خوشگلیت می‌نازی ؟! اون دنیا طرف میگه چکار کنم صورتم قشنگه دخترا ولم نمیکردن به گناه افتادم ؛ خدا یوسف و عباس(ع) رو نشونت میده میگه از اینا خوشگل‌تر بودی ؟! عباس‌بن‌علی‌ای که با سربه زیری راه میرفت میگفت نمیخوام با دیدن من کسی به گناه بیفتد ! چشمایِ خوشگلش رو ، بدنش رو ؛ خرج نکرد ؟ _خودمون روگول نزنیم_ 🔰کانال شهید دهه هفتادی🔰 •••✾شهید جهاد مغنیه✾••• @jahadesolimanie