فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
_
إلهي لا أملكُ إلّا دَمي أُقدّمهُ في مَحفلِ رِضاك
عَسى أنْ تَقبلَني!
خداے من جز خونم چیزی ندارم که در مجلس رضاے تو عرضه کنم.. میشه منو قبول کنۍ؟(:💛
ـــــ ــ روزتون شہدایی . .𓏲࣪
🎥¦↫#کلیپ✨️"
☁️¦↫#شهیدجھادمغنیھ ִֶָ
⌈.🌱. @jahadesolimanie ⌋
#من_میترا_نیستم 🎊
#قسمت_سی_و_سوم
وقتی سوار لنج شدم تازه جای خالی مینا و مهری پیدا شد سفر قبل همه با هم بودیم. جنگ چه بر سر من آورده بود از هفت تا اولاد سه تا برایم مانده بود.بابای بچه ها هم که دور از ما مشغول کار بود.
هر چقدر لنج از چوبده دور تر میشد بیشتر دلم میگرفت در خواب هم نمی دیدم که سرنوشت ما این طوری رقم بخوره قلبم تکه تکه شده بود و هر تکه از قلبم گوشه ای. مینا و مهری را به خدا سپردم مهران و مهرداد را هم .خدا در حق بچههایم مهربانتر از من بود .
از خدا خواستم که چهارتا اولادم را را حفظ کند و سالم به من برگرداند .چند ساعت از حرکت ما گذاشت و اخم بچه ها باز شد و به حالت عادی برگشتند از همه بیخیال تر شهرام بود شاد بود و به هر طرف می دوید.
تخممرغها را به بچهها دادم که بخورند زینب و شهلا تخممرغها را توی سر هم زدند تا ترک برداشت و پوستش را گرفتند و خوردن بچه ها می خندیدند و با هم شوخی می کردند .از شادی آنها دل من هم باز شد خوشحال شدم که خدا خودش به همه ما صبر داد تا بتوانیم این شرایط سخت را تحمل کنیم.
مادرم مایه دلگرمی من و بچههایم بود چارقد سفیدی زیر چادر سرش بود و با صورت گردش لبخند میزد به شهرام و شهلا زینب نگاه می کرد .همه ما در انتظار آینده بودیم نمیدانستیم در اصفهان چه پیش میآید اما همه دعا میکردیم تجربه زندگی تلخ در رامهرمز برای ما تکرار نشود .
مهران به کمک دوستش حمید یوسفیان در محله دستگرد یک خانه نیمه تمام اجاره کرد صاحبخانه قصد داشت با پولی که از ما می گیرد ساخت خانه را تمام کند خانه دو طبقه داشت طبقه بالا دست صاحب خانه بود و قرار بود طبقه پایین را به ما بدهند.
وقتی در روزهای سرد اسفند ماه به اصفهان رسیدیم هنوز بنایی خانه تمام نشده بود خانه در و پیکر نداشت و امکان زندگی در آنجا نبود ما مجبور شدیم برای مدتی به خانه حمید یوسفیان برویم.
「➜•ᴊᴀʜᴀᴅᴇsᴏʟɪᴍᴀɴɪᴇ」
شعبان و آشتی کنان98_7.mp3
14.21M
#شعبان_و_آشتی_کنان_٧
بعد از استحمام رجب،
حالا میچسبه، قلبت رو ببری توی یه آرایشگاهِ حرفه ای...
و برای جشنِ رمضان، پیرایشش کنی!
🌸 ببین کجاش خرابه...
یه دستی، به سر و روش بکش!
「➜•ᴊᴀʜᴀᴅᴇsᴏʟɪᴍᴀɴɪᴇ」
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتی آرامشش را در روی تخت سردخانه دیدم، گفتم حسین جان راحت استراحت کن، دیگه نمیخواد به زور برای این که کنار ما باشی به سختی چشماتو باز نگه داری.
[همسر شهید سید حسین مولایی]
「➜•ᴊᴀʜᴀᴅᴇsᴏʟɪᴍᴀɴɪᴇ」
9.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•
«او اهل سرّ بود...»
سید جواد فرزند شهید بزرگوار
شهید سیدحسن نصرالله بیان میکند:
«در آخرین دیدار با مادرم،
وقتی که به اتاق عملیات میرفت،
به مادرم گفت الان وقت وداع رسیده،
این آخرین دیدار ماست. او اهل سرّ بود.»
[#شهید_حسن_نصرالله]
「➜•ᴊᴀʜᴀᴅᴇsᴏʟɪᴍᴀɴɪᴇ」
میفرمود:
بزرگترین نوع بی نیازی :
چشم نداشتن به دستِ مردم
است:)
_ ازهدالزاهدینعلیعلیهالسلام
[نهجالبلاغه،حکمت۳۴۲]
شهید جهاد مغنیه 🇵🇸
چو خدا بود پناهت، چه خطر بود ز راهت؟(: - مولانا
ما به دیوار کسی تکیه نکردیم . .
عمریست که در سایه ی دیوار خداییم:)
شهید جهاد مغنیه 🇵🇸
◠◠'روز سیودوم :زیارتعاشورا+ ترکنگاهحرام بهنیت: شهدایِگمنام♥️ امروز در کنار شهدایِ گمنام✨️:) #
سلام رفقا شرمنده دیروز نیت زیارت عاشورا قرار نگرفت، ان شاءالله که خوندین🙏🏻
◠◠'روز سیوسوم :زیارتعاشورا+
ترکنگاهحرام
بهنیت: شهیدعلیاکبرشیرودی♥️
#میثاقباجانان💕"
سلام بر تو ایِ آنکه همیشه جایش خالیست..:)
السَّلامُعَلَیکیاخَلیفَةَاللهِفےارضِھ!
‹ ↵ #سلامباباجان🌤 ›