eitaa logo
شهید جهاد مغنیه 🇵🇸
7.2هزار دنبال‌کننده
14.5هزار عکس
4.6هزار ویدیو
324 فایل
'بِسم‌ِربِّ‌المَـہـدے‧عج‧🌸' مافرزندان‌مکتبی‌هستیم‌که‌ازدشمن‌امان‌نامه‌ نمےگیریم✌️🏿 #شہید‌جھادمغنیھ🎙✨ ولادٺ🌤:2مه1991طیردبا،لبنان" عࢪوج🕊:18ژانویه‌2015‌قنیطره،سوریه" نام‌جھادے📿:جوادعطوے" پشتِ‌‌سنگر↶ 『 @jihaad313 』 .. #این‌خانه‌منتظرپسر‌زهرااست♥️:)
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸✨🍃🌸✨🍃🌸✨🍃 💠 #فاطمه_مغنیه تعریف میكنه: 💢 بعد از شهادت برادرم #جهـآد، بعضی از بزرگان فامیل اومدن دیدن‌مون و نظرشون بر این بود كه؛برادر بزرگ #جهاد و همچنین همسرم دست از فعالیت‌های #جهادی‌ شون بردارند، شما دیگه طاقت از دست دادن عزیز ندارید … مادر #عماد هم بعد از تقدیم كردن سه فرزند و یك نوه، فراق فرزند براش سنگینه! ♨️ #فاطمه میگه من و مادرم لبخندی زدیم … خندیدیم و گفتیم: این سبك تفكر تو خانواده ما جایی نداره؛ اصلا نمی‌تونیم تو این راه نباشیم. نمی‌تونیم راه #مقاومت رو ادامه ندیم. ما بر این عهد زنده‌ایم و بر این عهد می‌میریم. #شهید_جهاد_مغنیه #جهاد_فی_قلبی #جهاد_ادامه_دارد 🔰کانال شهید دهه هفتادی🔰 •••✾شهید جهاد مغنیه✾••• @jahadesolimanie
زندگینامه و خاطرات 2⃣4⃣ را خیلی دوست داشت. هر وقت دلش می گرفت و وقت آزاد داشت، می گفت بریم . خودش می رفت. گاهی هم به من زنگ میزد و میگفت فاطمه، بریم ؟می رفتیم.. خیلی سفرهای خوبی هم می شد. بعد از بابا، متولیان حرم های ، پرچم های را برایمان فرستادند، تا با بابا دفن کنیم. پرچم ، ، .... بعد از هم پرچم های کربلا و حرم را بر ایمان فرستادند. موقع تدفین اول پارچه را که عاشق ایشان و عزاداری برایشان بود را پهن کردیم. در همون حین، کسی رسید که پرچم گنبد را آورده بود. آن فرد اصلا از زمان دقیق مراسم خبری نداشت. خواست خدا بود که به موقع رسید. این پرچم را حتی برای بابا هم نفرستاده بودند. انگار خود آن را فرستاده بود. "خاطره ای از زبان " فاتحه ای را به روح پاک شهدا تقدیم بفرمایید 🔰کانال شهید دهه هفتادی🔰 •••✾شهید جهاد مغنیه✾••• @jahadesolimanie
زندگینامه و خاطرات 3⃣9⃣ خاطره ای از بحث که می شود می گوید: مادر من یک زن فوق العاده است. خبر بابا که رسید رفت و دو رکعت نماز خواند. همه ما را آرام کرد. بدون اینکه حرفی مستقیم به ما بزند وقتی دید در مواجهه با پیکر بابا بی تاب شده ایم خطاب به بابا گفت: الحمدلله که وقتی شدی کسی خانواده ات را به اسارت نگرفت و به ما جسارت نمی کند. همین یک جمله ما را آنقدر خجالت داد که آرام شدیم. بعد خودش رفت و وقتی مراسم تشییع برگزار می شد یک ساعت در قبری که برای بابا آماده کرده بودند ماند و قرآن و زیارت عاشورا خواند ... خبر را هم که شنید همین طور .... دلم سوخت وقتی دیدمش ... مثل شده بود ... خون ها را شسته بودند ولی جای زخم ها و پارگی ها بود ... جای کبودی و خون مردگی ها ... تصاویر و بابا و با هم یکی شده بودند و یک لحظه به نظرم رسید من دیگر نمی توانم تحمل کنم... باز مادر غیر مستقیم من و مصطفی را آرام کرد، وقتی صورت را بوسید ، گفت : ببین دشمن چه بلایی سر آورده .... البته هنوز به ارباً اربا نرسیده .. «لا یوم کیومک یا اباعبدالله » باز خجالت آراممان کرد . 🔰کانال قرارگاه فرهنگی مجازی🔰 •••✾شهید جهاد عماد مغنیه✾••• @jahadesolimanie