«به فکر شیعیان بودن»،
یکی از راههای ارتباط با امام زمانه.
اینکه من چجوری میتونم برای
شیعیان امام زمان مفید باشم؟
امام صادقﷺ فرمودند:
هر کس از شما که در حال انتظار ظهور
حضرت مهدی(علیهالسلام) از دنیا برود،
همچون کسی است که در خیمه و معیّت
آن حضرت در حال جهاد به سر میبرد .
- بحار، ج ٥٢، ص ١٢٦
السَّلامُعَلَیکیاخَلیفَةَاللهِفےارضِھ!
‹ ↵ #سلامباباجان🌤 ›
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•♥️•
از زیباییهای ظہور، بازگشتِ شہداست ..
چه صبح زیبایی شود صبح ظہور و چه شایسته است کشیدنِ انتظار آن صبح(:
ـــــ ــ روزتون شہدایی . .𓏲࣪
☁️¦↫#شهیدجہادمغنیه💕"
⌈.🌱. @jahadesolimanie ⌋
شعبان و آشتی کنان98-11.mp3
12.36M
#شعبان_و_آشتی_کنان_۹۸
فایل صوتی یازدهم؛
حرف آخر؛
اگر با چهره هایِ دلبرانه ی خدا،
در شعبان اُنس نگیری؛
سفره ی هزار رنگِ جوشن کبیر در رمضان؛
برایت غریبه و نامأنوس خواهد بود....
💫برای لقمه برداشتن از این سفــره،
از همین الآن، آماده شــو!
「➜•ᴊᴀʜᴀᴅᴇsᴏʟɪᴍᴀɴɪᴇ」
#من_میترا_نیستم 🎊
#قسمت_سی_و_ششم🦋
حمید یوسفیان در خرداد سال ۶۰ شهید شد. جنازه او را به اصفهان آوردن و در تکه شهدا دفن کردند.
شهادت حمید خیلی دلم را سوزاند اگر حمید و خانوادهاش به ما کمک نمیکردند معلوم نبود که سرنوشت من و بچه هایم چه می شد.
ما در مراسم تشییع جنازه حمید شرکت کردیم و کنار مادرش بودیم ولی زینب آن روز امتحان داشت و نتوانست به تشییع جنازه بیاید اما به من و مادربزرگش خیلی سفارش کرد و گفت شما حتما شرکت کنید.
بعد از امتحانات خرداد هم با شهلا سر قبر حمید یوسفیان رفتند مادر حمید چند روز بعد از شهادت پسرش خواب دید که شهیدی آمده و صندوق صندوق میوه روی قبر حمید گذاشته است.
مادر حمید می گفت توی خواب این شهید را خوب میشناختم انگار خیلی با ما آشنا بود.
من و بچه ها مرتب برای شرکت در دعای کمیل و زیارت عاشورا به تکه شهدا می رفتیم زینب علاقه زیادی به شهدا داشت.
هر بار که برای تشیع آنها به گلزار شهدای اصفهان می رفت مقداری از خاک قبور شهدا را میآورد و تبرکی نگه میداشت زینب هفت میوه درخت کاج و هفت تا خاک تبرکی شهدا را در بین وسایلش گذاشته بود.
هنوز در محله دستگرد بوداه زینب برای زیارت به تکه شهدا رفتیم زینب مرا سر قبر زهره بنیانیان از شهدای انقلاب برد و گفت مامان نگاه کن فقط مردا شهید نمیشن زنها هم شهید میشن.
زینب همیشه ساعت ها سر قبر زهره بنیانیان مینشست و قرآن میخوانم ماه آخر که در محله دستگرد بودیم مینا و مهری همراه مهران پیش ما آمدند.
دخترها راضی به آمدن نمیشدند میترسیدند برادرشان برای خارج کردن آنها از آبادان نقشه کشیده باشد اما مهران قول داد آنها را به آبادان برگرداند.
همزمان با آمدن بچه ها بابای مهربانم از ماهشهر به اصفهان آمد او تصمیم گرفت خانه ای در اصفهان بخرد.
شرکت نفت برای خرید خانه وام میداد این موقعیت خوبی بود که از مستاجری رها شویم.
بابای مهران قصد داشت که با وام در شاهین شهر اصفهان خانه بخرد تعداد زیادی از کارگرهای بازنشسته شرکت نفت خوزستان در آنجا خانه خریده بودند
「➜•ᴊᴀʜᴀᴅᴇsᴏʟɪᴍᴀɴɪᴇ」
29.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
໑♥️⛓
•
.
فاطمہ مغنیه می گوید: «جهاد می گفت خواهر به جان تو، اگر بابا بود چه کیفی میکرد. چقدر از این موضوع خوشحال می شد که می دید ما شخصیتمان پخته تر شده و آگاه تر شده ایم [ و با او صحبت های جدی تر می کنیم].» بعد توضیح می دهد: «چون موقع شهادت حاج عماد ما هنوز کوچک بودیم، خصوصا جهاد.»هفدهمینسالروزشهادتحاجعماد🥀✨! 🎞 تقدیم به: ابوعماد،امعماد،همسرشونبانوسعده، وفرزندانشون:فاطمه،مصطفی،جهاد،وحسن و نوۀ شهید :عمادمصطفیمغنیه✨️!.. 📿¦↫#شہیدعمادفایزمغنیھ🥀! ⌈.🌱.@jahadesolimanie⌋