*شب عاشورا ، شب تجدید بیعت با ولایت است*
امام #حسین ( ع) در شب #عاشورا بیعت خود را بر اصحاب و یارانش برداشت و فرمود : « این #جماعت با من کار دارند ، بیعت خود را از شما برداشتم ، تا شب است و فرصت دارید میتوانید جان خود را نجات دهید .»
در تاریخ آمده عده ای از تاریکی شب استفاده کرده و از سپاه امام #حسین ( ع) جدا شدند!!!
اما یاران #باوفای اباعبدالله الحسین یکی یکی بلند شدند و تجدید بیعت نمودند ، یکی میگفت کجا برویم آقا؟!!! ما آمدیم جان ناقابل خودمون را فدای شما کنیم.
دیگری میگفت اگر صدبار #کشته شویم و دوباره زنده شویم هرگز دست از شما برنمی داریم .
شب #عاشورا ، شب تجدید #بیعت دوباره با #امام است.
https://eitaa.com/joinchat/1903165495C56be1717e3
#شب_عاشورا
#ما_ملت_امام_حسینیم
#بیعت_باولایت
💐 کشکول (99/133):👇
آية الله العظمی جوادی آملی: عدهای منتظر بودند امام (ره) از دنیا برود تا زمینه را تغییر دهند. حتی نزدیکان و دلسوزان هم میترسیدند که بعد از #امام(ره) چه خواهد شد؟... اما باز هم خداوند بر مردم منت گذاشته و امامی برای آنها قرار داد. بر اساس آنچه از ایشان سراغ دارم. زندگی ایشان در عالم اسلام نمونه است. والله العلی العظیم در عالم اسلام نظیری برای مقام معظم رهبری، سراغ ندارم. از علم، تقوا، فراست، دوراندیشی، تدبیر، حلم، سماحت، صبر، شجاعت که اگر یکی از آنها در هر فردی باشد او را در عالم ممتاز میکند و مجموع اینها در رهبری وجود دارد. اگر بیش از این بگویم، متهم به اغراق گویی میشوم، اما اگر میشد که آنچه از ایشان میدانم را بگویم متوجه میشدید که این سخنان، اغراق نیست. حتی دشمنان ناچار به اعتراف نسبت به عظمت چنین رهبری هستند. البته خداوند هم هر نعمتی را به هر کسی نمیدهدلیاقت مردم سبب شده تا چنین رهبری نصیبشان شود.ِ.. ۹۷/۱۲/۴
🚩شهید حاج قاسم سلیمانی: والله والله والله اعتقاد قلبی به امام خامنهای مهمترین دلیل عاقبتبخیری در آخرت است👌والله والله والله هرکسی این حکیم فرزانه را قبول نداشته باشد عاقبت بخیر نخواهد شد...
🌷فرمـانده گفت :اگر مطـمین نیستـی. میتـونی برگردی. غواص جواب داد نـــه! پای حرف امـام #ایستاده_ام ، فقط می ترسم دلـم گیر خـواهـر کوچولوم باشه... آخـه تو یه حـادثه اقـوامم رو از دست دادم و الان هم خـواهـرم رو سپردم به همسایه ها تا تو #عـملیـات شرکت کنم. کربلای چهار ، ارونـد وحشی ، فرمانـده داد زد #یا_زهـــــرا (س) غواص قصه ی ما اولین نفری بود که تو آب پرید... او اولین نفری بود که به شهادت رسید. #کتاب_خاطرات_دردناک #ناصر_کاوه
📝درآمد ارزی ۳۲۰ میلیارد دلاری سالهای
۱۳۹۷ تا ۱۳۹۹
🔸 بر اساس داده های بانک مرکزی و برآورد ۴۵ میلیارد دلار کل درآمد ۱۳۹۹، درآمدهای ارزی سه ساله ۹۹-۱۳۹۷ بالغ بر ۳۲۰ میلیارد دلار یا سالانه بیش از ۱۰۰ میلیارد دلار است. دولت و بانک مرکزی ادعا می کنند تحریمها و دشواری انتقال ارز موجب این امر شده است.🔹(۱) دولت تجربه تحریمهای قبلی را داشت، چرا برنامه ریزی نکرد؟🔸(۲) اگر مشکل شدت تحریمها است، چرا در سالهای ۱۳۹۷ و ۱۳۹۸ قیمت ارز به شدت بالا رفت؟🔹(۳) اگر ارز حاصل از صادرات بر نمی گردد، چرا صادرات انجام می شود؟🔸(۴) دولت و بانک مرکزی روشن کنند برای ۳۲۰ میلیارد دلار درآمد ارزی این سه سال چه اتفاقی افتاده است؟🔹(۵) در کمتر از ۳ سال گذشته قیمت دلار بیش از ۷ برابر شده، آیا شرایط کشور بدتر از زمان جنگ با عراق، جنگ جهانی دوم یا قاجار است🔸(۶) چرا بنگاه های رانتی مانند پتروشیمی ها و فولادی ها بایستی از محل افزایش نرخ ارز صدها هزار میلیارد تومان استفاده ببرند؟ 🔹 نظر به هرج و مرج کامل اقتصادی و ناکارآمدی و بی تدبیری دولت و بانک مرکزی، چرا مجلس منفعلانه برخورد می کند؟... احسان سلطانی
⭐خــــــــــواهـرای غــــــــواص👈گردان حضرت "زینب" 😇😄👇
💥وقتی شهید ملکی که یک روحانی بود خود را برای اعزام به جبهههای حق علیه باطل معرفی کرد، به او گفتند باید به 👈گردان حضرت زینب (س) بروی.🚶شهید ملکی با این تصور که گردان حضرت زینب (س) متعلق به خواهران است😄 به شدت با این امر مخالفت کرد و خواستار اعزام به گردان دیگری شد😇 اما با اصرار فرمانده ناچار به پذیرش دستور و رفتن به گردان حضرت زینب شد... 😰 هنگامی که میخواست به سمت گردان حضرت زینب (س) حرکت کند، فرمانده به او گفت این گردان غواص در حوالی رودخانه دز در دزفول مستقر است. شهید ملکی بعد از شنیدن اسم “غواص” به فرمانده التماس کرد که به خاطر خدا مرا از اعزام به این محل عفو کنید😁، من را به گردان علیاصغر (ع) علیاکبر (ع) گردان امام حسین (ع) بفرستید, این همه گردان، چرا من باید برم گردان حضرت زینب؟😇 اما دستور فرمانده لازم الاجرا بود.شهید ملکی در طول راه به این میاندیشید که “خدایا من چه چیزی را باید به این خواهران💔 بگویم؟اصلا اینها چرا غواص شدهاند؟ یا ابوالفضل(ع) خودت کمکم کن.”😅 هوا تاریک بود که به محل استقرار گردان حضرت زینب رسید، شهید ملکی از ماشین پیاده شد چند قدم بیشتر جلو نرفته بود که یکدفعه چشمانش را بست🙈 و شروع به استغفار کرد.🏃راننده که از پشت سر شهید ملکی میآمد، با تعجب گفت: 👤 حاج آقا چرا چشماتونو بستین؟ 💕شهید ملکی با صدایی لرزان گفت: “والله چی بگم، استغفرالله از دست این"خواهرای💘 غواص" 😂 راننده با تعجب زد زیر خنده و گفت: کدوم خواهر💘 حاج آقا؟ اینا برادرای غواصن که تازه از آب بیرون آمدند و دارند لباساشونو عوض میکنند.😄 اینجا بود که شهید ملکی تازه متوجه قضیه شده وفهمید ماجرای گردان حضرت زینب چیه!!😜
#کتاب_گلخندهای_آسمانی #ناصر_کاوه
🚩راوی : سردار علی فضلی
💐 کشکول (99/133):👇
آية الله العظمی جوادی آملی: عدهای منتظر بودند امام (ره) از دنیا برود تا زمینه را تغییر دهند. حتی نزدیکان و دلسوزان هم میترسیدند که بعد از #امام(ره) چه خواهد شد؟... اما باز هم خداوند بر مردم منت گذاشته و امامی برای آنها قرار داد. بر اساس آنچه از ایشان سراغ دارم. زندگی ایشان در عالم اسلام نمونه است. والله العلی العظیم در عالم اسلام نظیری برای مقام معظم رهبری، سراغ ندارم. از علم، تقوا، فراست، دوراندیشی، تدبیر، حلم، سماحت، صبر، شجاعت که اگر یکی از آنها در هر فردی باشد او را در عالم ممتاز میکند و مجموع اینها در رهبری وجود دارد. اگر بیش از این بگویم، متهم به اغراق گویی میشوم، اما اگر میشد که آنچه از ایشان میدانم را بگویم متوجه میشدید که این سخنان، اغراق نیست. حتی دشمنان ناچار به اعتراف نسبت به عظمت چنین رهبری هستند. البته خداوند هم هر نعمتی را به هر کسی نمیدهدلیاقت مردم سبب شده تا چنین رهبری نصیبشان شود.ِ.. ۹۷/۱۲/۴
🚩شهید حاج قاسم سلیمانی: والله والله والله اعتقاد قلبی به امام خامنهای مهمترین دلیل عاقبتبخیری در آخرت است👌والله والله والله هرکسی این حکیم فرزانه را قبول نداشته باشد عاقبت بخیر نخواهد شد...
🌷فرمـانده گفت :اگر مطـمین نیستـی. میتـونی برگردی. غواص جواب داد نـــه! پای حرف امـام #ایستاده_ام ، فقط می ترسم دلـم گیر خـواهـر کوچولوم باشه... آخـه تو یه حـادثه اقـوامم رو از دست دادم و الان هم خـواهـرم رو سپردم به همسایه ها تا تو #عـملیـات شرکت کنم. کربلای چهار ، ارونـد وحشی ، فرمانـده داد زد #یا_زهـــــرا (س) غواص قصه ی ما اولین نفری بود که تو آب پرید... او اولین نفری بود که به شهادت رسید. #کتاب_خاطرات_دردناک #ناصر_کاوه
⭐خــــــــــواهـرای غــــــــواص👈گردان حضرت "زینب" 😇😄👇
💥وقتی شهید ملکی که یک روحانی بود خود را برای اعزام به جبهههای حق علیه باطل معرفی کرد، به او گفتند باید به 👈گردان حضرت زینب (س) بروی.🚶شهید ملکی با این تصور که گردان حضرت زینب (س) متعلق به خواهران است😄 به شدت با این امر مخالفت کرد و خواستار اعزام به گردان دیگری شد😇 اما با اصرار فرمانده ناچار به پذیرش دستور و رفتن به گردان حضرت زینب شد... 😰 هنگامی که میخواست به سمت گردان حضرت زینب (س) حرکت کند، فرمانده به او گفت این گردان غواص در حوالی رودخانه دز در دزفول مستقر است. شهید ملکی بعد از شنیدن اسم “غواص” به فرمانده التماس کرد که به خاطر خدا مرا از اعزام به این محل عفو کنید😁، من را به گردان علیاصغر (ع) علیاکبر (ع) گردان امام حسین (ع) بفرستید, این همه گردان، چرا من باید برم گردان حضرت زینب؟😇 اما دستور فرمانده لازم الاجرا بود.شهید ملکی در طول راه به این میاندیشید که “خدایا من چه چیزی را باید به این خواهران💔 بگویم؟اصلا اینها چرا غواص شدهاند؟ یا ابوالفضل(ع) خودت کمکم کن.”😅 هوا تاریک بود که به محل استقرار گردان حضرت زینب رسید، شهید ملکی از ماشین پیاده شد چند قدم بیشتر جلو نرفته بود که یکدفعه چشمانش را بست🙈 و شروع به استغفار کرد.🏃راننده که از پشت سر شهید ملکی میآمد، با تعجب گفت: 👤 حاج آقا چرا چشماتونو بستین؟ 💕شهید ملکی با صدایی لرزان گفت: “والله چی بگم، استغفرالله از دست این"خواهرای💘 غواص" 😂 راننده با تعجب زد زیر خنده و گفت: کدوم خواهر💘 حاج آقا؟ اینا برادرای غواصن که تازه از آب بیرون آمدند و دارند لباساشونو عوض میکنند.😄 اینجا بود که شهید ملکی تازه متوجه قضیه شده وفهمید ماجرای گردان حضرت زینب چیه!!😜
#کتاب_گلخندهای_آسمانی #ناصر_کاوه
🚩راوی : سردار علی فضلی
#امام رضا (ع) به من فرمودند:
«من ضامن احمد هستم!»👇
💥 ناگهان انگار کسی در گوشم نجوا کرده باشد، فهمیدم او شاه خراسان و ایران امام رضا(ع) است. خوب توجه کردم، این چشم و چراغ ملک ایران را کجا زیارت کردم، به یادم آمد که ایشان همان کسی است که احمد را در چهار ماهگی در آن بیماری سخت ضمانت کرد و دست راست مبارکش را بر روی سینه نهاده و فرمود: «من ضامن احمد هستم!» از جا بلند شدم تا عرض ادب و ارادتی بکنم، هنوز سخن آغاز نکرده بودم که در دستان مبارکش پروندهای دیدم. رو به من کرد و فرمود: «این پرونده عمر احمد است. عمر احمد در دنیا تمام شد، او 27 سال دارد!»فغان زدم و از آقا خواستم ضمانتی دیگر کند. فرمود: «ناراحت نباش، مدتی بر ضمانت خویش میافزایم.»... گویا همان روز احمد میخواست به شهادت برسد، اما نشد و امام هشتم(ع) یک هفته دیگر برای احمد مهلت گرفت. دیدم فردای آن روز احمد به کیاکلا آمد. او را دیدم در آغوشش گرفتم و بوسههای مادرانه نثارش کردم. این بار من به مانند آن زمان احمد را کنارم نشاندم و خوابم را برایش گفتم. چون موضوع تمدید عمر را شنید لبخندی زد و به من نگاه کرد و گفت: «مادرجان!ناراحت نباش.!»
💥احمدم آن روز با تک تک اعضای خانواده عکس یادگاری گرفت. حرکاتش برایم اسباب نگرانی و تشویش بود؛ اما او چیزی به ما نگفت تا اینکه هنگام عزیمت به ایلام، به پدرش گفت: «باباجان! این آخرین دیدار است و شما دیگر مرا نمیبینید، اگر کوتاهی داشتم مرا ببخشید و حلالم کنید.»... با شنیدن این جملات قطرات اشک از چشمان پدرش سرازیر شد. دست روی کمرش گذاشت و گفت: «پسرم کمر مرا شکستی؟»... احمد چون اشک و حالت پدر را دید دست در گردن پدر انداخت و دست و روی پدر را بوسید و گفت: «بابا شوخی کردم، من که پیش شما هستم.»... بعد خداحافظی کرد و از ما جدا شد. در کوچه نگاهش میکردیم تا از ما دور شد. یاد آن شعر افتادم که سعدی بزرگ از زبانِ دل بیبی زینب سروده بود:
ای ساربان آهسته ران کارام جانم میرود
وان دل که با خود داشتم با دلستانم میرود. و با یاد زینب(س) به خود تسلی میدادم. دو سه روز مانده به شهادت احمد، پدرش خیلی بیتاب بود و بیقراری میکرد. نگران بود و حس پدرانه به او نهیب زده بود که احمدش پر کشیدنی است و دیگر پا به کیاکلا نمیگذارد. همان شب در خواب دیدم که خانه پر از نور شده و چهار زن با چهرههای نورانی آمدند و در اتاق نشستند. دو تن از آنها که با حجاب بودند قیافهای غمگین و محزون داشتند. بانویی که بالای سرم بود، یک پیراهن مشکی به دستم داد و گفت: «بپوش، مگر نمیدانی احمدت شهید شده است؟»...
شروع کردم به گریه و بیقراری کردن و احمد را صدا میزدم که ناگاه از خواب بیدار شدم. از اینکه همة اینها را در خواب دیده بودم، خیالم راحت شد. اما روز بعد ماجرای خواب را برای روحانی مسجد بازگو کردم و او گفت: «آن چهار زن حضرت آسیه، حضرت خدیجه، حضرت مریم و حضرت فاطمه(س) بودند و برای پسر شما عزاداری میکردند!»... دو سه روز بعد از آن خواب، گوینده تلویزیون اعلام کرد که یکی از خلبانان دلاور هوانیروز در ایلام به شهادت رسید...ِ برای حفظ روحیه بچههای ارتش و نیروهای دیگر نظامی و مردم نامی از احمد نبردند. به همسرم گفتم:«این خلبان احمد بوده است. بیتابیهای پدر احمد صد چندان شده بود. دوباره ساعت ده شب تلویزیون خبر شهادت خلبان دلاور هوانیروز را اعلام کرد. من گریه میکردم تا این که ابراهیمی استاندار ایلام زنگ زد و گفت: «مادر! احمد به سمت کربلا و هدفی که داشت، پر کشید...» همچون سایر مادران گریه امانم را بریده بود؛ اما بر اساس وصیت احمد خودم را پاییدم و گفتم: «راضیام به رضای خدا!»... احمد که همه عمرش را مدیون ضمانت امام رضا(ع) میدانست، با فراغ بال در آسمانها میخرامید و جولان میداد. در حقیقت همه آسمان را آغوش مهربان ضامن آهو میدانست...
#کتاب_شهداواهل_بیت #ناصرکاوه... روایتی از مادر #شهیدکشوری
#امام رضا (ع) به من فرمودند:
«من ضامن احمد هستم!»👇
💥 ناگهان انگار کسی در گوشم نجوا کرده باشد، فهمیدم او شاه خراسان و ایران امام رضا(ع) است. خوب توجه کردم، این چشم و چراغ ملک ایران را کجا زیارت کردم، به یادم آمد که ایشان همان کسی است که احمد را در چهار ماهگی در آن بیماری سخت ضمانت کرد و دست راست مبارکش را بر روی سینه نهاده و فرمود: «من ضامن احمد هستم!» از جا بلند شدم تا عرض ادب و ارادتی بکنم، هنوز سخن آغاز نکرده بودم که در دستان مبارکش پروندهای دیدم. رو به من کرد و فرمود: «این پرونده عمر احمد است. عمر احمد در دنیا تمام شد، او 27 سال دارد!»فغان زدم و از آقا خواستم ضمانتی دیگر کند. فرمود: «ناراحت نباش، مدتی بر ضمانت خویش میافزایم.»... گویا همان روز احمد میخواست به شهادت برسد، اما نشد و امام هشتم(ع) یک هفته دیگر برای احمد مهلت گرفت. دیدم فردای آن روز احمد به کیاکلا آمد. او را دیدم در آغوشش گرفتم و بوسههای مادرانه نثارش کردم. این بار من به مانند آن زمان احمد را کنارم نشاندم و خوابم را برایش گفتم. چون موضوع تمدید عمر را شنید لبخندی زد و به من نگاه کرد و گفت: «مادرجان!ناراحت نباش.!»
💥احمدم آن روز با تک تک اعضای خانواده عکس یادگاری گرفت. حرکاتش برایم اسباب نگرانی و تشویش بود؛ اما او چیزی به ما نگفت تا اینکه هنگام عزیمت به ایلام، به پدرش گفت: «باباجان! این آخرین دیدار است و شما دیگر مرا نمیبینید، اگر کوتاهی داشتم مرا ببخشید و حلالم کنید.»... با شنیدن این جملات قطرات اشک از چشمان پدرش سرازیر شد. دست روی کمرش گذاشت و گفت: «پسرم کمر مرا شکستی؟»... احمد چون اشک و حالت پدر را دید دست در گردن پدر انداخت و دست و روی پدر را بوسید و گفت: «بابا شوخی کردم، من که پیش شما هستم.»... بعد خداحافظی کرد و از ما جدا شد. در کوچه نگاهش میکردیم تا از ما دور شد. یاد آن شعر افتادم که سعدی بزرگ از زبانِ دل بیبی زینب سروده بود:
ای ساربان آهسته ران کارام جانم میرود
وان دل که با خود داشتم با دلستانم میرود. و با یاد زینب(س) به خود تسلی میدادم. دو سه روز مانده به شهادت احمد، پدرش خیلی بیتاب بود و بیقراری میکرد. نگران بود و حس پدرانه به او نهیب زده بود که احمدش پر کشیدنی است و دیگر پا به کیاکلا نمیگذارد. همان شب در خواب دیدم که خانه پر از نور شده و چهار زن با چهرههای نورانی آمدند و در اتاق نشستند. دو تن از آنها که با حجاب بودند قیافهای غمگین و محزون داشتند. بانویی که بالای سرم بود، یک پیراهن مشکی به دستم داد و گفت: «بپوش، مگر نمیدانی احمدت شهید شده است؟»...
شروع کردم به گریه و بیقراری کردن و احمد را صدا میزدم که ناگاه از خواب بیدار شدم. از اینکه همة اینها را در خواب دیده بودم، خیالم راحت شد. اما روز بعد ماجرای خواب را برای روحانی مسجد بازگو کردم و او گفت: «آن چهار زن حضرت آسیه، حضرت خدیجه، حضرت مریم و حضرت فاطمه(س) بودند و برای پسر شما عزاداری میکردند!»... دو سه روز بعد از آن خواب، گوینده تلویزیون اعلام کرد که یکی از خلبانان دلاور هوانیروز در ایلام به شهادت رسید...ِ برای حفظ روحیه بچههای ارتش و نیروهای دیگر نظامی و مردم نامی از احمد نبردند. به همسرم گفتم:«این خلبان احمد بوده است. بیتابیهای پدر احمد صد چندان شده بود. دوباره ساعت ده شب تلویزیون خبر شهادت خلبان دلاور هوانیروز را اعلام کرد. من گریه میکردم تا این که ابراهیمی استاندار ایلام زنگ زد و گفت: «مادر! احمد به سمت کربلا و هدفی که داشت، پر کشید...» همچون سایر مادران گریه امانم را بریده بود؛ اما بر اساس وصیت احمد خودم را پاییدم و گفتم: «راضیام به رضای خدا!»... احمد که همه عمرش را مدیون ضمانت امام رضا(ع) میدانست، با فراغ بال در آسمانها میخرامید و جولان میداد. در حقیقت همه آسمان را آغوش مهربان ضامن آهو میدانست...
#کتاب_شهداواهل_بیت #ناصرکاوه... روایتی از مادر #شهیدکشوری
4_5900048178547264984.mp3
1.2M
📝صوت نماز #امام_حسن_عسکری
علیه السلام
♻️صلی الله علیک یا #امام-حسن_عسکری علیه السلام ♻️
4_5900048178547264984.mp3
1.2M
📝صوت دعای نماز #امام_حسن_عسکری
علیه السلام
♻️صلی الله علیک یا #امام-حسن_عسکری علیه السلام ♻️
https://eitaa.com/joinchat/1903165495C56be1717e3
حاج_حسین_یکتا
ما توی گردنه نفسگیر یک اتفاق مهم هستیم.
خیلیها کُپ کردن ‼️
ظهور #امام_زمان خیلی نزدیک است
#فلسطین رمز ظهور
@jahadetabeen8
#امام زمان عجل الله تعالی سرباز میخواهد.
🌷 اَللّهُـمَّ عَجـِّـل لِوَلیِّـکَ الفَــرَج 🌷
#امام رضا (ع) به من فرمودند:
«من ضامن احمد هستم!»👇
💥 ناگهان انگار کسی در گوشم نجوا کرده باشد، فهمیدم او شاه خراسان و ایران امام رضا(ع) است. خوب توجه کردم، این چشم و چراغ ملک ایران را کجا زیارت کردم، به یادم آمد که ایشان همان کسی است که احمد را در چهار ماهگی در آن بیماری سخت ضمانت کرد و دست راست مبارکش را بر روی سینه نهاده و فرمود: «من ضامن احمد هستم!» از جا بلند شدم تا عرض ادب و ارادتی بکنم، هنوز سخن آغاز نکرده بودم که در دستان مبارکش پروندهای دیدم. رو به من کرد و فرمود:
«این پرونده عمر احمد است. عمر احمد در دنیا تمام شد، او 27 سال دارد!»فغان زدم و از آقا خواستم ضمانتی دیگر کند. فرمود: «ناراحت نباش، مدتی بر ضمانت خویش میافزایم.»
گویا همان روز احمد میخواست به شهادت برسد، اما نشد و امام هشتم(ع) یک هفته دیگر برای احمد مهلت گرفت. دیدم فردای آن روز احمد به کیاکلا آمد. او را دیدم در آغوشش گرفتم و بوسههای مادرانه نثارش کردم. این بار من به مانند آن زمان احمد را کنارم نشاندم و خوابم را برایش گفتم. چون موضوع تمدید عمر را شنید لبخندی زد و به من نگاه کرد و گفت: «مادرجان!ناراحت نباش.!»
احمدم آن روز با تک تک اعضای خانواده عکس یادگاری گرفت. حرکاتش برایم اسباب نگرانی و تشویش بود؛ اما او چیزی به ما نگفت تا اینکه هنگام عزیمت به ایلام، به پدرش گفت:
«باباجان! این آخرین دیدار است و شما دیگر مرا نمیبینید، اگر کوتاهی داشتم مرا ببخشید و حلالم کنید.»
با شنیدن این جملات قطرات اشک از چشمان پدرش سرازیر شد. دست روی کمرش گذاشت و گفت: «پسرم کمر مرا شکستی؟»
احمد چون اشک و حالت پدر را دید دست در گردن پدر انداخت و دست و روی پدر را بوسید و گفت: «بابا شوخی کردم، من که پیش شما هستم.»... بعد خداحافظی کرد و از ما جدا شد. در کوچه نگاهش میکردیم تا از ما دور شد. یاد آن شعر افتادم که سعدی بزرگ از زبانِ دل بیبی زینب سروده بود:
ای ساربان آهسته ران کارام جانم میرود
وان دل که با خود داشتم با دلستانم میرود
و با یاد زینب(س) به خود تسلی میدادم. دو سه روز مانده به شهادت احمد، پدرش خیلی بیتاب بود و بیقراری میکرد. نگران بود و حس پدرانه به او نهیب زده بود که احمدش پر کشیدنی است و دیگر پا به کیاکلا نمیگذارد. همان شب در خواب دیدم که خانه پر از نور شده و چهار زن با چهرههای نورانی آمدند و در اتاق نشستند. دو تن از آنها که با حجاب بودند قیافهای غمگین و محزون داشتند. بانویی که بالای سرم بود، یک پیراهن مشکی به دستم داد و گفت: «بپوش، مگر نمیدانی احمدت شهید شده است؟»...
شروع کردم به گریه و بیقراری کردن و احمد را صدا میزدم که ناگاه از خواب بیدار شدم. از اینکه همة اینها را در خواب دیده بودم، خیالم راحت شد. اما روز بعد ماجرای خواب را برای روحانی مسجد بازگو کردم و او گفت: «آن چهار زن حضرت آسیه، حضرت خدیجه، حضرت مریم و حضرت فاطمه(س) بودند و برای پسر شما عزاداری میکردند!»... دو سه روز بعد از آن خواب، گوینده تلویزیون اعلام کرد که یکی از خلبانان دلاور هوانیروز در ایلام به شهادت رسید...ِ برای حفظ روحیه بچههای ارتش و نیروهای دیگر نظامی و مردم نامی از احمد نبردند. به همسرم گفتم:«این خلبان احمد بوده است. بیتابیهای پدر احمد صد چندان شده بود. دوباره ساعت ده شب تلویزیون خبر شهادت خلبان دلاور هوانیروز را اعلام کرد. من گریه میکردم تا این که ابراهیمی استاندار ایلام زنگ زد و گفت: «مادر! احمد به سمت کربلا و هدفی که داشت، پر کشید...»
همچون سایر مادران گریه امانم را بریده بود؛ اما بر اساس وصیت احمد خودم را پاییدم و گفتم: «راضیام به رضای خدا!»
احمد که همه عمرش را مدیون ضمانت امام رضا(ع) میدانست، با فراغ بال در آسمانها میخرامید و جولان میداد. در حقیقت همه آسمان را آغوش مهربان ضامن آهو میدانست. #کتاب_شهداواهل_بیت
#ناصرکاوه...
روایتی از مادر شهید کشوری
مقام معظم رهبری: شخصیت جناب عبدالعظیم برای اغلب مردم ناشناخته است، ایشان هم یک شخصیت علمی بود، هم یک شخصیت جهادی بوده و هم محدّث است.
🏴 ۱۵ شوال، سالروز رحلت محدث عالی مقام سیدالکریم حضرت عبدالعظیم حسنی (ع) را تسلیت
🏴 به مناسبت سالروز شهادت ، حضرت حمزه سیدالشهدا (ع) ، عموی عظیم الشأن پیامبر اسلام (ص)
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
🔴 مزار شهدای احد
🔹۱- کوه احد ، شش کیلومتری شمال مسجد النبی(ص) قرار دارد و در دامنه جنوبی آن ، محل وقوع جنگ احد می باشد.
🔹۲- مشرکین مکه پس از شکست در جنگ بدر در سال دوم هجری ، ماه شوال سال سوم هجری ، با لشگر سه هزار نفری به قصد انتقام به سوی مدینه حرکت نمودند.
🔹۳- پیامبر (ص) پس از اطلاع از اقدام مشرکین، پانزدهم ماه شوال ،با لشگر هزار نفری مسلمانان در دامنه جنوبی کوه احد استقرار یافتند تا اینکه ؛ کفار مکه به احد رسیدند و در برابر آن ها صف آرایی کردند.
🔹۴- در ابتدای جنگ ، امیرالمؤمنین (ع) در مبارزه تن به تن ، طلحه را به هلاکت رساندند و سپس مبارزه جمعی دو سپاه شروع شد و با حمله برق آسای لشگر اسلام ، کفار بسوی مکه فرار کردند.
🔹۵- گرچه پیامبر (ص) قبل از جنگ ، عبدالله بن جبیر را با پنجاه تیرانداز بر روی کوه عینین مستقر ساختند تا از حمله احتمالی کفار از پشت جلوگیری کنند اما ؛ به دلیل نافرمانی تعدادی از تیراندازان به بهانه جمع آوری غنائم ، خالد بن ولید با دویست سوار از پشت این کوه حمله کردند و پس از شهادت عبدالله بن جبیر و همراهان او ، تعدادی دیگر از مسلمانان را به شهادت رساندند.
جنگ احد ، به دلیل نافرمانی از دستورات پیامبر (ص) ، پس از پیروزی قاطع مسلمانان ، با شکست آنان به پایان رسید.
🔹۶- در جنگ احد ، ۲۲ نفر از کفار به هلاکت رسیدند و ۷۰ نفر از مسلمانان به شهادت رسیدند که ؛ در بین آن ها حضرت حمزه (ع) عموی پیامبر (ص) و عبدالله بن جحش ، پسر عمه پیامبر (ص) قرار داشتند.
🔹پیکر مطهر شهدای احد ، به دستور پیامبر (ص) در میدان جنگ احد ، به خاک سپرده شدند.
📗 سیرة النبویه ابن هشام
ج ۳ ص۶۴
🔴 مکان شهادت حضرت حمزه (ع)
🔹 پانزدهم شوال سال سوم هجری ، در سن ۵۹ سالگی ، در حالی که روزه دار بود ، به عنوان سردار لشگر اسلام در جنگ احد ، با رشادت فراوان در دفاع از رسول خدا (ص) جنگید و با ضربه نیزه وحشی ، به شهادت رسید. پس از پایان جنگ ، هند همسر ابوسفیان ، بر پیکر مطهر حمزه حاضر شد و دستور داد گوش و بینی آن حضرت را بریدند و پس از شکافتن سینه ، جگر آن حضرت را به دندان کشید.
🔹 پس از دور شدن مشرکین از میدان جنگ ، پیامبر (ص) و مسلمانان کنار بدن مطهر حمزه (ع) حاضر شدند و بسیار گریستند. سپس پیامبر (ص) بر بدن حمزه نماز خواندند و هر ۷۰ شهید احد را ، یک به یک ، کنار بدن حمزه گذاشتند و پیامبر (ص) بر دو بدن نیز ؛ یک نماز خواندند .
🔹بدین ترتیب ، حمزه (ع) تنها کسی است که بر پیکر مطهرش ، هفتاد مرتبه نماز خوانده شده است.
🔹نزدیک مزار شهدای احد ، مسجدی قرار دارد که ؛ مکان شهادت حضرت حمزه (ع) می باشد
📗 تاریخ المدینة المنورة -
ابن شبه ج ۱ ص۱۲۵
📢 متن کامل سرودهی حضرت آیتالله خامنهای که یک بیت از آن را در آستانه عملیات وعده صادق در جلسهای خواندند
✍ دِلا! ز معرکهی محنت و بلا مگریز
چو گِردباد به هم پیچ و چون صبا مگریز
تو را است معجزه در کف، ز ساحران مهراس
عصا بیفکن و از بیم اژدها مگریز
تو موج غیرت و عزمی، ز بحر بیم مدار
حذر ز غرش طوفان مکن ز جا مگریز
ز سست عهدی ایام دلشکسته مشو
نشانه باش چو پرچم، ز بادها مگریز
چو صخره باش و مکن تکیه جز به دامن کوه
به حق سپار دل خویش و از دعا مگریز
تو از تبار دلیران خیبر و بدری
چو ذوالفقار و چو حیدر بزن صلا مگریز
به نوشخند منافق ز ره کناره مگیر
به زهرخند معاند به انزوا مگریز
چو ره به قبلهی امن است پایمردی کن
خطا مکن، ز توهم به ناکجا مگریز
چو تیر راه هدف گیر و بر هدف بنشین
ز کجروی به حذر باش و از خدا مگریز
«امین» خلق و امانتگزار یزدان باش
به صدق کوش و خطر کن ز مدعا مگریز
🖼 #یا_رسول_الله
🌟۵ اردیبهشت سالروزشکست حمله آمریکا در صحرای طبس
🔸امروز، پنجم اردیبهشت سالگرد شکست مفتضحانه ی آمریکایی ها در #صحرای_طبس بود.
#امام فرمود شن ها سربازان خدا بودند!
کارتر مجبور شد در رسانه ها حاضر شود و مسوولیت این افتضاح و کشته شدن چندین نیروی ویژه آمریکایی را بپذیرد.
🔸آمریکایی ها از آن سال به بعد در تمام عملیات های خود علیه ایران شکست خوردند... ناصرکاوه
@jahadetabeen8