📌 شهیدی که حاجقاسم سلیمانی او را فاتحاروند و عملیات والفجر۸ میدانست.
🔹 بعضی مواقع اتفاق می افتاد که حسن مریض میشد و تب میکرد، ما برنامه ریزی می کردیم که بدون او به شناسایی برویم، میگفتیم شما استراحت کنید که زود خوب شوید. موقع حرکت میدیدم که جلوتر از ما آماده رفتن است و طوری رفتار میکرد که اصلا گویا مریض و تب دارنبوده است.
◇ از ایستگاه حسنیه راه افتادیم که به طرف خرمشهر برویم. بین راه بودیم که صدای اذان بلند شد. حسن گفت: نگه دار، همینجا نماز بخوانیم. همان جا، کنار جاده به نماز ایستاد.
وقتی وارد سنگر دیدبانی شدم، او را دیدم داشت با دوربین منطقه را نگاه می کرد. سلام کردم، جوابم را داد، بدون این که به من نگاه کند.
◇ با خنده گفتم: «منم ، تحویل بگیر.»
بدون اینکه نگاهش را برگرداند، گفت :
«ناراحت نشو، نمی توانم چشم از منطقه و دشمن بردارم.»
◇ تازه فهمیدم که چرا گزارش های دیده بانی او این قدر مورد توجه فرماندهان قرار می گرفت، ساعتها بدون حرکت، در سنگر می نشست و تحرکات دشمن را زیر نظر می گرفت.
◇ حتی برای اینکه مواضع دشمن را بهتر شناسایی کند، بیش از سی مرتبه عرض اروند را شنا کرده بود، تا به خط عراقی ها برسد، منطقه را شناسایی کند و برگردد.
📎 مسئول محور اطلاعات عملیات لشگر۴۱ثارالله
#شهید_حسن_یزدانی🌷
#سالروز_شهادت
▫️ولادت : ۱۳۴۸ کرمان
▫️شهادت : ۱۳۶۴/۱۲/۴ والفجر۸ ، بمباران شیمیایی
🔹️ صبحانه ای با شهدا
@sobhaneh_ba_shohada
📌 آیهی تفأل قرآنی مادر شهید حسن یزدانی برای رضایت دادن به رفتن پسرش به جنگ چه بود؟!!..
🔹 اولین بار که حسن می خواست به جبهه برود آشنایان دوستان می گفتند: بچه است نگذارید برود.
◇ اما اصرار حسن من را در یک دو راهی قرار داده بود.
◇ به ناچار تفألی به قرآن زدم.
این آیه آمد؛
«وَفَضَّلَ اللَّهُ الْمُجَاهِدِينَ عَلَى الْقَاعِدِينَ أَجْرًا عَظِيمًا..»
◇ به رفتنش رضایت دادم حسن آن موقع سیزده سال بیشتر نداشت.
✍ راوی: مادر شهیدان یزدانی
📎 پ.ن تصویر: تصویر سردار شهید حسن یزدانی پس از شهادت در اثر بمب های شیمایی
#شهید_حسن_یزدانی🌷
#ایام_شهادت
▫️ولادت : ۱۳۴۸ کرمان
▫️شهادت : ۱۳۶۴/۱۲/۴ والفجر۸ ، بمباران شیمیایی
🔹️ صبحانه ای با شهدا
@sobhaneh_ba_shohada