🌷ماجرای مأموریتی که خلبان عباس دوران در آن به شهادت رسید🌷
✨ناامن نشان دادن بغداد تنها راه جلوگیری از برگزاری اجلاس سران غیرمتعهدهادرعراق بود.
این عملیات از لحاظ سیاسی برای جمهوری اسلامی ایران بسیار مهم بود، (هر چند که تا کنون مهجور مانده است) اگر کنفرانس سران کشورهای غیرمتعهد در بغداد برگزار میشد صدام به مدت هشت سال ریاست آن را به عهده میگرفت. جمهوری اسلامی ایران اعتراض شدید خود را با تحریم کنفرانس نشان داده بود اما این امر کافی نبود و این کنفرانس نباید در بغداد برگزار میشد و ریاست آن به مدت هشت سال در دست صدام قرار میگرفت.
✨ایران از لحاظ سیاسی نتوانست مانع این امر شود و در نهایت متوسل به حربه نظامی شد. تنها راهی که میشد از برگزاری کنفرانس جلوگیری کرد ناامن نشان دادن شهر بغداد بود که صدام به امنیت آن خیلی افتخار میکرد. از سوی دیگر در آن زمان (سال ۱۳۶۱ ) ایران موشک دوربرد نداشت که بغداد را مورد هدف قرار دهد برای همین قرار شد این حرکت توسط هواپیماها انجام شود. این عملیات در ردیف عملیات «حمله به h-3 » قرار دارد.(1)
✨پیش از انجام عملیات به ما اعلام کرده بودند که درصد خطر این عملیات بالای ۸۵ درصد است. شش خلبان این سه هواپیمای (F-4) نیز توسط ستاد کل انتخاب شده بودند. من با مرحوم اسکندری، شهید دوران با منصور کاظمیان و توانگریان و خسروشاهی خلبانان سه هواپیمای مذکور بودیم. در این بین من و اسکندری هر کدام شش بار بر فراز بغداد پرواز داشتیم ولی شهید دوران اولین پرواز بود که بر فراز بغداد انجام میداد. علیرغم اینکه تا آن زمان دوران دارای بیشترین پرواز عملیاتی بود.
✨در این عملیات، نیت، زدن شهر بغداد و مناطق مسکونی نبود بلکه قرار بود با حمله به پالایشگاه «الدوره» بغداد و کوبیدن نقاط حساس آن و شکستن دیوار صوتی، فقط یک جو روانی و ترس ایجاد کنیم. از سوی دیگر پدافند دشمن هم خیلی قوی بود. از بدو ورود ما به خاک عراق با یک دیواره آتش روبرو شدیم که پدافند سبک آنها ایجاد کرده بود. نزدیکی صبح بود که پدافند هوایی بغداد نیز ما را ردگیری کرد و ما در بین دو پدافند زمینی و هوایی قرار گرفتیم، به هر حال عملیات را ادامه دادیم و پالایشگاه را زدیم. در موقع رفتن، دوران که «لیدر»(سردسته) ما بود جلوی ما حرکت میکرد اما پس از عملیات و موقع برگشت از سمت دیگر شهر بغداد هواپیمای من و اسکندری جلو بود و دوران و کاظمیان پشت سر ما بودند.
✨پدافند سبک عراق هواپیمای ما را که شماره دو بودیم زد و تنها یک گلوله در کابین خلبان منفجر شد ولی در عین حال هواپیما به حرکت خود ادامه داد و فقط سرنشینان آن که من و اسکندری بودیم زخمی شدیم. در همین حین از هواپیمای شماره یک که دوران و کاظمیان در آن بودند اطلاع دادند که هواپیما را زدند.
✨اسکندری به آنها گفت عیب ندارد ما را هم زدهاند پشت سر ما بیایید. دوران در جواب گفت: موتور شماره دو آتش گرفته و ما نمیتوانیم بیاییم.
✨اسکندری مجدداً گفت: اگر میتوانید بیایید، وگرنه بپرید بیرون. که بعد از این گفتوگو دیگر جوابی از آن طرف نیامد و ما بالاخره با وجود آتش سنگین پدافند دشمن برگشتیم و در همدان به زمین نشستیم. بعدها متوجه شدیم که در آن لحظه کاظمیان توسط دوران (Eject) شده و شهید دوران هم هواپیمای نیمه سوخته را به ساختمان هتل محل برگزاری کنفرانس کوبیده است.
✨صبح روز 30تیرماه ۱۳0۶۱ خلبان شهید عباس دوران که در تعداد پرواز جنگی در نیروی هوایی رکورد داشت و عراق برای سرش جایزه تعیین کرده بود، پس از بمباران پالایشگاه بغداد هواپیما را که آتش گرفته بود به هتل محل برگزاری اجلاس سران غیرمتعهدها کوبید و با شهادت خود، کاری کرد که اجلاس سران غیرمتعهدها به علت فقدان امنیت در بغداد برگزار نشد. پیکر پاک شهید عباس دوران به همراه ۵۷۰ شهید دیگر در روز دوم مردادماه ۱۳۸۱ به خاک پاک میهن بازگشت. منصور کاظمیان همزمان با شهادت عباس دوران به اسارت درآمد و پس از هشت سال و دو ماه اسارت، بیست و چهارم شهریور ۱۳۶۹ آزاد شد و به میهن اسلامی بازگشت...
#کتاب_کشکول_دفاع_مقدس #ناصر_کاوه... برشی اززندگی شهید عباس دوران... راوی سرهنگ ناصر باقری همرزم عباس دوران
💐 کشکول(99/144):👇
🎆﷽🎆
🌹اگر یک روز از زندگیِاَم باقی مانده باشد
آن یک روز را هم برایِ استقلال و حفظِ
کرامتِ ایران خواهم جنگید؛ حتی اگر
لقبِ شورشی و ضدِ مملکت به من داده شود.
🚩 ستارخان در خاطراتش می گوید: من هیچ
وقت گریه نکردم چون اگر گریه می کردم آذربایجان شکست می خورد واگر آذربایجان شکست می خورد ایران شکست می خورد.
📍اما در زمان مشروطه یک بار گریستم وآن زمانی بود که 9 ماه در محاصره بودیم بدون آب و بدون غذا از قرارگاه آمدم بیرون، مادری را دیدم با کودکی در بغل، کودک از فرط گرسنگی به سمت بوته علفی رفت و بدلیل ضعف شدید بوته را با خاک ریشه می خورد، با خودم گفتم الان مادر کودک مرا فحش می دهد و می گوید لعنت به ستارخان اما مادر، فرزند را در آغوش گرفت و گفت:👈 «اشکالی ندارد فرزندم، خاک می خوریم، اما خاک نمی دهیم»
آنجا بود که اشک از چشمانم سرازیر شد ...
زنده و جاویدان باد نام کسانی که بخاطر عزت این مملکت و آب و خاک، جانانه ایستادند ...
امروز ۲۸ مهر ماه زادروز ستارخان سردار ملی است.امروز ۲۸ مهر ماه، زادروزِ «ستار خان»
سردارِ ملی و از آزادیخواهان و مبارزانِ
راستینِ ایرانزمین است؛ کسی که از او به عنوانِ نمادِ غیرت و شجاعت و شرافت یاد میکنند، کسی که ماندن و جنگیدن در زیرِ پرچمِ ایران را به پرچمِ بیگانه که وعدهیِ در امان ماندن و بهرهمند شدن از امتیازاتِ فراوانی را داشت، ترجیح داد و به سمبل و پیشرو جریانی که خواستارِ ساختنِ کشوری آزاد و آباد بود، تبدیل شد....
#ستار_خان
#شهید بهنام محمدی
📍 بهنام در تاریخ ۱۲/۱۱/۱۳۴۵ در منزل پدر بزرگش در خرمشهر بهدنیا آمد. ریزه بود و استخوانی اما فرز چابک بازیگوش و سرزبان دار. شهریور ۵۹ بود که شایعه حمله عراقیها به خرمشهر قوت گرفته بود؛ خیلیها داشتند شهر را ترک میکردند. باور نمیکرد که خرمشهر دست عراقیها بیفتد، اما جنگ واقعاً شروع شده بود. بهنام تصمیم گرفت بماند؛ بمباران هم که میشد بهنام ۱۳ ساله بود که میدوید و به مجروحین میرسید. از دست بنیصدر آه میکشید که چرا وعده سر خرمن میدهد؛ مدافعین شهر با کوکتل مولوتف و چند قبضه سلاح (کلاش و ژ۳) مقابل عراقیها ایستاده بودند، بعد رئیسجمهور گفته بود که سلاح مهمات به خرمشهر ندهید.
📍به سقوط خرمشهر چیزی نمانده بود. بهنام میرفت شناسایی. چند بار او گفته بود: «دنبال مامانم میگردم، گمش کردم.» عراقیها فکر نمیکردند بچه ۱۳ ساله برود شناسایی؛ رهایش میکردند. یکبار رفته بود شناسایی، عراقیها گیرش انداختند و چند تا سیلی آبدار به او زدند؛ جای دست سنگین مأمور عراقی روی صورت بهنام مانده بود. وقتی بر میگشت دستش را روی سرخی صورتش گرفته بود؛ هیچچیز نمیگفت فقط به بچهها اشاره میکرد عراقیها کجا هستند و بچهها راه میافتادند.
یک اسلحه به غنیمت گرفته بود؛ با همان اسلحه ۷ عراقی را اسیر کرده بود. احساس مالکیت میکرد. به او گفتند که باید اسلحه را تحویل دهی؛ میگفت به شرطی اسلحه را تحویل میدهم که به من حداقل یک نارنجک بدهید یا این یا آن. دست آخر به او یک نارنجک دادند. یکی گفت:
«دلم برای عراقیهای مادر مرده میسوزد که گیر بیفتند.» بهنام خندید. برای نگهبانی داوطلب شده بود؛ به او گفتند: «به تو اسلحه نمیدهیمها» بهنام هم ابرو بالا انداخت و گفت: «ندهید خودم نارنجک دارم.» با همان نارنجک دخل یک جاسوس نفوذی را آورد.
📍شهر دست عراقیها افتاده بود. در هر خانه چند عراقی پیدا میشد که کمین کرده بودند یا داشتند استراحت میکردند. خودش را خاکی میکرد. موهایش را آشفته میکرد و گریهکنان میگشت خانههایی را که پر از عراقی بود بخاطر میسپرد. عراقیها هم با یک بچه خاکی نق نقو کاری نداشتند. گاه میرفت داخل خانهها پیش عراقیها مینشست مثل کرولالها از غفلت عراقیها استفاده میکرد و خشاب و فشنگ و کنسرو برمیداشت...
📍شجاعت بهنام در تعویض پرچمها:
یک روز بهنام وقتی که پرچم عراق را بالای یکی از ساختمانهای بلند خرمشهر میبیند، بهطور نامحسوسی خود را به ساختمان رسانده و به دور از چشم بعثیها پرچم ایران را جایگزین پرچم عراق میکند؛ واقعا دیدن پرچم ایران بر فراز آن قسمت اشغال شده خرمشهر روحیه مضاعفی را در بچهها ایجاد کرده بود، و جالبتر اینکه عراقیها تا 18 آبان متوجه این موضوع نشده بودند.سرانجام چند روز قبل از سقوط خرمشهر، شیر بچه دلاور خوزستانی بالاخره در ۲۸/مهر/۱۳۵۹ پرکشید.
#کتاب_کشکول_دفاع_مقدس #ناصرکاوه
#شهید_چیت_سازیان
🌷کسی می تواند از سیم خاردارهای دشمن عبور کند که در سیم خاردارهای نفس خود گیر نکرده باشد.
🌷علی در عملیات "مسلمبن عقیل" با اینكه بیش از ۱۷ سال سن نداشت، ۱۴۰ نفر از نیروهای بعثی را، كه به اسارت رزمندگان اسلام در آمده بودند، از داخل خاك عراق به پشت جبهه انتقال داد و شهامت و شجاعت خود را به اثبات رساند
💥من عقرب زرد هستم👇
🌟از زبان همرزم این شهید شنیدم که میگفت وقتی در عملیاتی تمام نیروهایش شهید شدند و تنها مجبور به عقبنشینی شد در مسیر به گروهانی از صدامیان برخورد کرد. با شهامت خود را معرفی کرد و گفت: 👈من علی چیت سازیان هستم؛، 👈«عقرب زرد». اگر مقاومت کنید تا آخرین گلوله با شما میجنگم والا تسلیم شوید و جان به سلامت ببرید.»
🌟... دیدهبان از دور خبر داد یک گروهان آدم در حال حرکت به سمت ما هستند ولی یک نفر به دور اینها میچرخد از نحوه دور زدنش پیداست علی باشد اما صبر کنید نزدیکتر بیایند. نزنید صبر کنید. با نزدیکتر شدن آنها چهره علی نمایان شد.
#کتاب_کشکول_دفاع_مقدس
#ناصر_کاوه
راوی:سرهنگ مرتضی احمدی
علی چیتسازیان
💥علی سال 1341 همزمان با روز ولادت امیرالمؤمنین در همدان متولد شد. از کودکی علاقه بسیاری به ورزشهای رزمی داشت. پرتلاش و باروحیه بود. دوران ابتدائی و راهنمایی را در شرایط فقر خانواده گذراند و خود نیز برای امرار معاش خانوادهاش کارمی کرد. ورودش به هنرستان همزمان با پیروزی انقلاب بود.اومانند میلیونها ایرانی در راه پیروزی و استمرار انقلاب اسلامی تلاشهای زیادی به عمل آورد.
💥با فرمان امام خمینی (ره) مبنی بر تشکیل ارتش 20 میلیونی از طریق هنرستان وارد بسیج شد و در پادگان آموزشی قدس همدان آموزشهای نظامی را گذراند.هوش و ذکاوت او در کسب فنون نظامی به قدری بود که در مدت کوتاهی به عنوان فرمانده نیروهای آموزشی انتخاب شد. بعد از آن او فرمانده مرکز آموزش نظامی شد. نیروهایی که توسط علی آموزش دیدهاند بالغ بر چندین هزار نفر هستند.
💥با آغاز جنگتحمیلی و تجاوز دشمن بعثی به خاک مقدس جمهوری اسلامی با تشکیل و قبول «فرماندهی گردان انصار الحسین (ع)» و به عهده گرفتن مسئولیت آموزش جنگهای کوهستانی در این گردان، به منطقه عملیاتی رفت.
💥اسارت 140 عراقی در سن 17 سالگی
درعملیات «مسلم بنعقیل» با اینکه فقط 17 سال سن داشت به خاک دشمن نفوذ کرد و ۱۴۰ نفر از نیروهای بعثی را که به اسارت رزمندگان ایرانی در آمده بودند از داخل خاک عراق به پشت جبهه انتقال داد و شهامت و شجاعت خود را با این انتقال به اثبات رساند.
💥علی چیتسازیان با تشکیل «لشکر انصار الحسین (ع) » در همدان به عنوان «فرمانده اطلاعات و عملیات» این یگان برگزیده شد و در بیشترعملیاتهایی که توسط رزمندگان برای مقابله با متجاوزان صورت میگرفت شرکت کرد. از جمله عملیاتهای «والفجر۲»، «والفجر ۵» و «والفجر ۸». او چند بار در این عملیاتها مجروح شد اما هربار با جدیتی بیشتر و عزمی راسختر به جبهه بر میگشت.
💥علی چیتسازیان در مواقع عملیات با اینکه او مأموریت خود را که شناسایی مواضع دشمن بود، از قبل انجام داده بود اما با حضور در عملیات به یاری رزمندگان گردانهای عملیاتی میشتافت.او درعملیاتهای کربلای ۴و۵ نیز به عنوان فرمانده محور عملیاتی لشکر انصار الحسین (ع) به مبارزه با دشمنان خدا پرداخت و رشادتهایی را از خود به یادگار گذاشت.
💥علی چیتسازیان در مواقع عملیات با اینکه او مأموریت خود را که شناسایی مواضع دشمن بود، از قبل انجام داده بود اما با حضور در عملیات به یاری رزمندگان گردانهای عملیاتی میشتافت.او درعملیاتهای کربلای ۴و۵ نیز به عنوان فرمانده محور عملیاتی لشکر انصار الحسین (ع) به مبارزه با دشمنان خدا پرداخت و رشادتهایی را از خود به یادگار گذاشت.
💥 این نابغه اطلاعات و عملیات بارها در دوران جنگ تحمیلی توانسته بود با نفوذ به خاک دشمن به زیارت امام حسین (ع) برود💪 فرماندهان عراقی او را 📍عقرب زرد مینامیدند و صدام برای سرش جایزه تعیین کرده بود.
💥تیزهوشی و قدرت تصمیمگیری فوقالعاده او درعملیات باعث شده بود که فرماندهی لشکرانصارالحسین (ع) بگوید:«با وجود علی بسیاری ازمشکلات عملیاتی ما حل میشود.» در نهایت روز چهارم آذر ۱۳۶۶ در حین انجام یک مأموریت گشت شناسایی به درجه رفیع شهادت نائل آمد. پیش از او نیز برادرش شهید شده بود
💥تبدیل مراسم تولد 😈صدام به عزا😇
🌟 علیرضا رضاییمفرد از همرزمان علی درباره به عزا تبدیل کردن مراسم تولد صدام به فرماندهی چیتسازیان توضیح میدهد:👇
🌟در یک سخنرانی پیش از انجام عملیاتی علی بیان کرد که«امشب شب تولد صدام است. عدنان خیرالله گفته که به چادر زنان بغداد قسم ظرف ۴۸ ساعت آینده، فاو را از ایرانیها پس میگیریم.»
🌟بسیجیا! شیرینی تولد صدام رو شما باید زودتر بهش بدید. عدنان خیرالله برای صدام میخواد خوش رقصی کنه، اما شما برای آبروی امام زمان(عج) میجنگید.شوق و شور،نیروهای آماده عملیات را گرفت.همان شب خط کارخانه نمک، کُنج جاده فاو بصره شکسته شد.اسم اون عملیات هم شد عملیات صاحب الزمان (عج).
#کتاب_کشکول_دفاع_مقدس
#ناصر_کاوه
🌹 خاكيان_خدايى_اينگونه_اند...!
💥تابستان سال ۱۳۶۱ بود. یک شب با هم به هیئت رفتیم. بعد هم در کنار بچه های بسیج حضور داشتیم. آخر شب هم برای چند نفر از جوانان محل، شروع به صحبت کرد. خیلی غیر مستقيم آنها را نصیحت نمود.
💥ساعت حدود دو نیمه شب بود. من هم مثل ابراهیم خسته بودم. از صبح مشغول بودیم. گفتم: من می خواهم بروم خانه و بخوابم. شما چه می کنی؟ ابراهیم گفت: «منزل نمی روم، می ترسم خوابم برود و نماز صبح من قضا شود. شما می خواهی برو.»
💥بعد نگاهی به اطراف کرد. یک کارتن خالی یخچال سر کوچه روی زمین افتاده بود. ابراهیم آن کارتن بزرگ را برداشت و رفت سمت مسجد محمدی. ورودی این مسجد یک فضای تقریباً دو متری بود. ابراهیم کارتن را در ورودی مسجد روی زمین انداخت و همانجا دراز کشید.
💥....بعد گفت: «دو ساعت دیگه اذان صبح است. مردمی که برای نماز جماعت به مسجد می آیند، مجبور هستند برای عبور، من را بیدار كنند.» بعد با خوشحالی گفت:👇
«اینطوری هم نمازم قضا نمی شه، هم نماز صبح رو به جماعت می خوانم.» ابراهیم به راحتی همانجا خوابید.
🌷انفاق شهید ابراهیم هادی به دوستان
💥 از علمايى که ابراهیم به او ارادت خاصی داشت مرحوم حاج آقا هرندی بود. این عالم بزرگوار غیر از ساعات نماز مشغول شغل پارچه فروشی بود. سال ۶۱ یك روز به همراه ابراهیم خدمت حاج آقا رفتیم و از حاج آقا پارچه به اندازه دو دست پیراهن گرفت.
💥 دو هفته بعد موقع نماز دیدم که ابراهیم آمده مسجد و رفته پیش حاجی، من هم سریع رفتم، ببینم چی شده. ابراهیم مشغول حساب سال بود و داشت خمس اموالش رو حساب می کرد. از اونجايى که می دونستم او برای خودش چیزی نگه نمی داره تعجب کردم که می خواد خمس چه چیزی رو حساب کنه.
💥 حاج آقا حساب سال رو انجام داد و گفت: ۴۰۰ تومان خمس شما می شه. بعد ادامه داد: من با اجازه ای که از آقایون مراجع دارم و با شناختی که از شما دارم اون رو می بخشم. اما ابراهیم اصرار داشت که این واجب دینی رو پرداخت کنه. و بالاخره خمس رو پرداخت کرد. کار ابراهیم مرا به یاد حدیثی از امام صادق (ع) انداخت که می فرماید: کسی که حق خداوند (مانند خمس) را نپردازد؛ دو برابر آن را در راه باطل صرف خواهد کرد...
(آثارالصادقین، جلد ٥، صفحه ٤٦٦)
💥 بعداز نماز با ابراهیم به مغازه حاج آقا رفتیم و به حاجی گفت : دو تا پارچه پیراهنی مثل دفعه قبل می خوام. حاجی با تعجب نگاهی کرد و گفت: پسرم تو تازه از من پارچه گرفتی، اینها پارچه دولتیه، ما هم اجازه نداریم بیش از اندازه به کسی پارچه بدیم. ابراهیم چیزی نگفت، ولی من که می دانستم قضیه چیست گفتم: آخه پدر جان، این آقا ابراهیم پیراهن های قبلی رو انفاق کرده. بعضی از بچه های زورخونه هستن که لباس آستین کوتاه می پوشن یا وضع مالیشون خوب نیست. ابراهیم برای همین پیراهن رو به اونها می ده.
💥 حاجی در حالی که با تعجب به حرفای من گوش می کرد. یه نگاه عمیق تو صورت ابراهیم انداخت و گفت: این دفعه برای خودت پارچه رو می بُرم. حق نداری به کسی ببخشی، هر كـسى که خواست بفرستش اینجا...
#کتاب_کشکول_دفاع_مقدس #ناصر_کاوه
منبع:📚 "سلام بر ابراهیم" ص ۱۸۸
راوى: مصطفی صفار هرندی