مباحثات درون گروهی اعضای بنت الهدی
پنجشنبه ها
کتاب در دست مباحثه :
تربیت آسیب زا
مربیان باید در عرصه علمی و عملی میدانی قوی باشند.
@jahadibentolhoda
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈
سفرنامهاربعین ۷🌱
راوی ز.ش
برنامه ریخته بودم که یک روز در حرم کاظمین باشیم و اولین کارت ها را آنجا پخش کنیم. وقتی خواستیم وارد حرم شویم، با عزم جدی بانو هایی چشم در چشم شدیم که به هیچ وجه اجازه ی ورود ما با آن کوله های پر وسیله را به حرم نمی دادند. نا امید نشدم، با دست اشاره کردم که صبر کند و بر کلامم راندم که :«صَبُر.» پرچم را با آن رنگ دلربا و ریشه های طلایی رویایی در آوردم و نشانشان دادم. «سین» و «میم» هم مرتب پشت سرم در آن راهروی سنگیِ سفید با میله های آهنی تکرار می کردند که:«الموکب للاطفال!» و چشم های هر سه تایمان التماس می کرد که بگذارید وسایل را داخل بیاوریم و موکب کودکانمان را راه بیندازیم. بانوهای محافظ امنیت حرم کمی هم را نگاه کردند و در دل ما سه تا هم امید جوانه زد، اما یکدفعه جوانه اش خشکید وقتی آن ها متفق القول گفتند:«لا لا! امانات امانات!»
باز هم اصرار کردم ولی فایده ای نداشت . میم، دلداری ام می داد که :«بنده های خدا مجبورن. اینجا خیلی نا امنه.» و من دیگر نمیخواستم به چیزی فکر کنم. به اینکه روزهای بعد میخواهیم چه کنیم و موکب را میخواهیم از کجا شروع کنیم. وسایل را به امانات سپردیم. من، نگرانی هایم را هم جایی میان کوله چپاندم و آنها هم جا خوش کردند میان قفسه های شلوغ امانات. با دل و شانه ای سبک، از گشت حرم گذشتیم و بعد از دو سال دوری، سفره ی دلتنگیمان را پهن کردیم در حرم دو امام عزیزمان. سین میگفت:«اینجا عجیب شبیه مشهده.» و من و میم هم حرفش را تایید می کردیم. از نماز صبح جماعت حرم جا مانده بودیم. بعد از اینکه نماز صبحمان را سه تایی به جماعت خواندیم و زیارت کردیم، میم و سین را گم کردم اما نه گم کردنی که نگران کننده باشد. نفهمیدم چه شد. به خودم که آمدم، صبح شده بود و دیدم آن دو، همانجا کنار من، روی فرش های صحن کاظمین، دراز کشیده اند و شاید دارند خواب برپایی موکب را میبینند!
ادامه دارد ....
#ایران_قوی🇮🇷
#عراق
#امید🌱
#موکب
#اربعین
#تربیت_کودک
#مادر
#رشد
#زن
#مربی
#جهاد
#سرباز
#هنر
#تربیت
#کودکانه
#جهادی_بنت_الهدی
#گروه_جهادی_بنت_الهدی
#گروه_جهادی_تربیتی_بنت_الهدی
@jahadibentolhoda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام ما رو میبرن ملائک
فکیف اصبر علی #فراقک
یا ابا عبدالله الحسین
@jahadibentolhoda
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈
🔻 امیرالمومنین علیه السلام
اِنَّ هذِهِ الْقُلُوبَ تَمَلُّ كَما تَمَلُّ الاَْبْدانُ فَابْتَغُوا لَها طَرائِفَ الْحِكَمِ
❇️ دلهـا نـيـز مانند بدنها خـسـتـه مـیگـردد، بـراى آسـايـش دل، در پى حكمتهاى نو و طرفه برآييد.
📚 نهجالبلاغه: حکمت ۸۹، ص ۱۱۲۷
•┈┈••✾••┈┈•
@jahadibentolhoda
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈
شيطان كسي است كه محصول شش هزار سالهٴ خود را يكجا به آتش كشيده است ما با چنين دشمني روبهرو هستيم او هم سوگند ياد كرد كه من احتناك ميكنم ﴿لَأَحْتَنِكَنَّ﴾ احتَنَك, يَحتنك كه باب افتعال است يعني حَنك و تحت حنك اسب را گرفته, گفت من احتناك ميكنم اين سواركارهاي مسلّط احتناك ميكنند دهن, حنك و تحت حنك اين اسب را ميگيرند از آن سواري ميگيرند اين را ميگويند احتناك اينكه در سوره «اسراء» فرمود: ﴿لَأَحْتَنِكَنَّ ذُرِّيَّتَهُ﴾ يعني من سواري ميخواهم و غير از اين هم كاري با ما ندارد ما با چنين دشمني روبهرو هستيم لذا هر لحظه بايد مراقب گفتارمان, رفتارمان, نوشتارمان, كردارمان, قيام و قعودمان باشيم, يك لحظه خداي ناكرده انسان غفلت كند تير ميخورد و هر لحظهاي كه انسان غافل باشد مَرماي تيري اوست درباره نگاه به نامحرم گفته شد «النظرة سهمٌ مِن سهام ابليس» يعني نگاهِ حرام, تيري از تيرهاي شيطان است اينها به عنوان تمثيل است تعيين نيست هر گناهي اين است. به ما گفتند از خداي سبحان شرح صدر طلب بكنيد از وجود مبارك پيغمبر(عليه و علي آله آلاف التحيّة و الثناء) سؤال شد آيا اين شرح صدر علامتي دارد فرمود بله, علامتش اين است: «التَّجافِي عَنْ دارِ الغُرُورِ وَالْإِنابَةَ اِلي دارِ الْخُلُودِ وَالْإِسْتِعْدادَ لِلْمَوْتِ قَبْلَ نزول الموت» شرح صدر سه علامت دارد: يكي اينکه انسان از دار غرور تجافي كند جاخالي کند كه غرور او را نگيرد ميبينيد مأمومِ مسبوق يعني كسي كه در ركعت دوم امام رسيد و ركعت اول اوست اين در حال تشهّد تجافي دارد يعني آماده برخاستن است اين حالت را ميگويند حالت تجافي, فرمود انسان از دار غرور آماده برخاستن باشد كه مبادا تير غرور به او برسد اوّلين علامت شرح صدر, تجافي از دار غرور است دوم «الْإِنابَةَ اِلي دارِ الْخُلُود» است يك وقت است كسي ميخواهد فريب ندهد و فريب نخورد اما نميداند او پرنده است مقصد و مقصودي دارد ممكن است اخلاق كاذبي داشته باشد به اين فكر نيست كسي را فريب بدهد اما بايد به اين فكر باشد كجا ميخواهد برود تنها بد نكردن هنر نيست خوب رفتار كردن هم وظيفه است.
مرحله سوم به فكر اين هستند كه مقصود را چگونه در مقصد ديدار كنند «وَالْإِسْتِعْدادَ لِلْمَوْتِ قَبْلَ نزول الموت» اين بايد براي مرگ آماده باشد كه وقتي مرگ آمد او ديگر هيچ نگراني نداشته باشد ما بايد باور كنيم همين كه مُرديم هيچ رابطهاي با فرزند و اينها نداريم اگر كسي عاقل باشد براي بيگانه تلاش و كوشش نميكند
🌱از درس اخلاق
آیت الله جوادی آملی حفظه الله
#گروه_جهادی_تربیتی_بنت_الهدی
@jahadibenolhoda
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈
سفرنامهاربعین ۸🌱
راوی: سین – باء
سفر اربعین ما، یک جورهایی یک سفر خانوادگی بود. همسر میم همراهش بود، خانواده ی همسر فرمانده هم همینطور؛ حاج خانم و حاج آقا و شیخ علی. من اما، تنها مانده بودم. قرار بود جایی، همسر فرمانده هم به ما بپیوندد و تا آن موقع، فرصت غنیمت بود که کنار فرمانده باشم و کمتر احساس تنهایی کنم. من و میم، کم تجربه ترین خانم های این سفر بودیم. برای همین موقع زیارت در کاظمین، با هم جفت شدیم. چشمم به فرمانده بود اما یک دفعه، در ورودی روضه، گمش کردم. میم زیادی خونسرد بود و این، حرصم را در می آورد. فقط می گفت:«نگران نباش حالا. پیداش میکنیم. یه جایی همین جاهاس.» و من فکر میکردم «همین جاها» یعنی دقیقا کجا؟
بالاخره بعد از کمی گشت و گذار در حرم و چشم دواندن بین انبود خانم هایی که چادرهایشان را روی سرشان کشیده بودند و روی فرش های یکی در میان چیده شده ی صحن، خوابیده بودند، فرمانده را پیدا کردیم. هر دو، دیگر حتی نای حرف زدن هم نداشتیم. نفهمیدیم چطور جایی نزدیک فرمانده پیدا کردیم و خوابیدیم. چشم که باز کردیم، آفتاب خودش را پهن کرده بود میان صحن. حاج خانم آمد پیشمان و گفت:«مردها دارن برنامه ریزی میکنن که بقیه سفر رو چطور پیش ببریم. بیاید بریم پیششون.»
قرار شد اول به سامرا برویم و بعد، برای زیارت شب جمعه خودمان را برسانیم کربلا.
سهم پرچمِ موکب، از کاظمین، عکسی بود که روبری گنبد و دسته جمعی انداختیم. صبحانه را از ذخیره ی کوله هایمان خوردیم و میم هم که انگار کفشش، پایش را اذیت می کرد برای خودش یک دمپایی خرید، البته بعد از کلی مشورت کردن و بالا و پایین کردن! قیمت ها حسابی نجومی بود و یک دمپایی ناقابل پلاستیکی برایش ۱۰۰هزار تومان آب خورد! می خواستیم ماشین بگیریم که یک کاروان کوچک دیگر هم همراهمان شدند. سر جمع شدیم ۱۵ نفر و یک وَنِ مسافر برِ عراقی را پر کردیم که راهی سامرا شویم.
ادامه دارد....
#عراق
#ایران_قوی🇮🇷
#امید🌱
#موکب
#اربعین
#تربیت_کودک
#مادر
#رشد
#زن
#مربی
#جهاد
#سرباز
#هنر
#تربیت
#کودکانه
#جهادی_بنت_الهدی
#گروه_جهادی_بنت_الهدی
#گروه_جهادی_تربیتی_بنت_الهدی
@jahadibentolhoda