.
#روایتچهارم
از جلوی هر خانهای که رد میشوی بویِ
دودِ آتش، به میزبانی دعوتت میکند.
مادری با دیدنت، دستاز کار میکشد و
دستانشرا با تانکرآبیکهگوشهای خود
را جا کرده، فوری میشوید و در حالی
که کمیخم شده و دستش را بادامنش
خشک می کند و به سمت ما می آید.
دستمان را میگیرد به خانه میکشد و
مجال تعارف رد و بدل کردن را، از هر
دویمان سلب میکند.
زبری دستانش، روی پوست قابل حس
است. وقتی که با آنها صورتت را قاب
گرفتهو میهمان چندین بوسهیِ پیاپی
می کند ، دخترک با سنگ ریزه ای چند
ضربه به تنه ی تانکر می زند تقْ ، تقْ.
صدای طبل تو خالی میدهد، پیداست
نفس های آخرش را میکشد. این فقط
منبعآب نیست، مخزن اسرارشاناست.
از روزهایی میگوید که بهانتظار نوبت
آب نشسته و مشق صرفهجویی میکند
تا هفته ی دیگر.
و گاهاً که این مایه ی حیات، کفگیرش
ته دیگ می خورد، خانمهای خانه را با
مَشکیکهازپوست بُز درستشده،روانهٔ
قلهی کوهمیکند تا سلامش را بهچشمه
برسانند.
بالبخندیدعوتمان کرد بهاستکانیچای.
همان جا زیرِ سقفِ چوبی ، زمین را با
گلیمیسخت که از موی بُز بافتهشده،
آذین میبندد تامیهمان نوازیاشرا به
حدأعلابرساند.وخودشکمی آن سو تر
روی زمینِ سخت،بدون زیرانداز دامن
پُرچینِ سرمه ای رنگِ محلی اش ، که
حکایت ازنجابت و اصالتِ قدمت دارِ
زنِ ایرانی دارد جمع کرد و نشست.
کتری چای را از روی آتش بر میدارد،
استکان های سرمازده را، با هایِ بخارِ
آب ، گرمْ و ما را میزبان چایِ تازه دمِ
آتیشی میکند.
.https://eitaa.com/joinchat/4075880470C706b08fc62
.
.
#ادامهروایتچهارم
نگرانی مادر را میشود در رفت و آمد
چشمهایش بین تنها اتاق تاریک خانه
و جایی ک ما نشسته بودیم، دید.
از بین صحبتهایش متوجه میشویم
دلهرهی پسرک جوان اش را دارد مادر
است دیگر، دلش را هزار تکه کرده هر
تکهاش را با فرزندانش گره زده،و اگر
تب کنند جانش را میدهد .
حالا پسرک جوان تب کردهو از شدت
حرارت، گونههایش به سرخی رسیده
بود ، مانند شقایقهای وحشی دامنهی
کوهی که خانه یشان را بغل کرده بود،
زیر چشمانش سیاه شده بود ، و هُرم
گرماییکه با پاشویه و دمنوش وهزار
درمانِخانگیِتجویز مادرفروکشنکرده
بود،وحالا با نبودپزشکوامکاناتیساده
آتشی شده و جان اطرافیاناش را هم
میسوزاند.
پدر که چوبدستیاش را دست گرفته
وچناننگاهش میکرد انگار توقع داشت
مانند عصای موسی که دریا را شکافت،
این چوب دستی بیچاره بتواند کوه را
بشکافد و راهی باز کند به نزدیک ترین
درمانگاه، که تا آنجا بسیار راه بود اگر
تازه وسیله ای بود که آنان را برساند.
چقدر جای پزشک و درمانگاه وکمترین
امکانات درمانی اینجا خالی بود...
پدر بیچاره بزگل ها را چه کند،آن زبان
بستهها چندروزی بودکه بخاطرچوپان
تب دارشان عازم چرا نشده بودند.
اینپسر عصایدست اینخانواده است
وحالا پدر و مادری که شرمندهاند چرا
که نمی توانند آتش جان فرزندشان را
خاموش کنند...
ادامه دارد.... .
.https://eitaa.com/joinchat/4075880470C706b08fc62
.
52.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥چیزی که تو فیلم دیدی و شنیدی تنها گوشه ای از واقعیت بود..
چون هیچ دوربینی نمیتونه تمام واقعیت رو به نمایش بزاره..
❗️حالا نوبت عمل هست⤵️
😍میخواهیم کلی کار فرهنگی انجام بدیم و سفره افطار بندازیم
👨⚕تیم پزشکی مون خدمات درمانی و دندان پزشکی ارائه میده
👷♂ بچه های عمرانی یه جایگاه سوخت که دسترسی مردم به کپسول گاز و نفت رو فراهم میکنه احداث میکنن و برای 15 تا خانواده دستشویی و حمام احداث میکنیم.
⏳ما دهه ی آخر ماه رمضان عازمیم
🕯تو این مسیر مثل سالهای قبل رو کمک شما هم حساب کردیم.
واریزوجه نقدی :
💳
5892107045318196گروه جهادی سحاب شماره جهت هماهنگی 📞
09128535833💡برای اعتماد بیشتر میتونی عضو کانال باشی و مستندها و رو ببینی 🌐https://eitaa.com/joinchat/4075880470C706b08fc62
#افطاری
#مناطق_محروم_ایذه
❤️🩹 اگهشما هم دوست دارین تو ثواب #افطاری دادن
به محرومترین مناطق خوزستانبا ما شریک باشین
میتونین همینحالا، با هر توان مالی💳 که دارین تو
پویش #همسفره_با_محرومان شرکت کنین
شماره کارت (به نام گروه جهادی سحاب) :
(با زدن روی شماره کپی میشود)
💳
5892107045318196✅ فقط قبلش یه سر به کانال گروه جهادی ما بزن تا هم خیالتراحت باشه و هم اینکه بیشتر با شرایط مردم اون مناطق آشنا بشی... 😱 مطمئنم فکرش رو هم نمیکنی هنوز تو کشورمون مردمی با این شرایط زندگی میکنن .... https://eitaa.com/joinchat/4075880470C706b08fc62 راستی اگه خودتم شرایط اش رو داری با ما بیا😊
❤️❤️
در جهان کسی هست
که به تو فکر میکند !
نگرانِ توست ،
و از تو برای خود،
منافعی نمیخواهد.
در انجیل او را
فرزند آدم نامیدهاند
و بین مسلمانان
«مهـدی» نام دارد ...
سلام امام زمانم❤️
#لحظههای_انتظار
#با_این_ستارهها_میشود_راه_را_پیدا_کرد
@jahadisahab
.
aviny-01.mp3
289.1K
🎙بگذار اغیار هرگز درنیابند که این قلبهای ما از چه اشتیاق و شور و نشاطی مالامال است
وروح ما در چه ملکوتی شادمانه سر میکند
وسرما در هوای کدامین یارخود را از پا نمیشناسد
#جهاد
#شهیدآوینی
@jahadisahab
#روایتپنجم
آخرین باری که چشمش به آفتاب افتاد شاید
وقتی بود که وسط آسمان خودنمایی میکرد.
از فصلها سر سبزی یا شکوفه باران، طلایی
آفتابخورده، سفید یانارنجی،و از خش خش
برگها کدام را بخاطر می آورد؟
وقتی جلوی در خانه شان رسیدیم حدوداً ۹
صبح بود، برادران جهادی به کمک گل،آجرها
را محکم میکردند تا دیوارشان تا ثریا صاف
رود.... . این خانه نیز مثل چند خانه ی دیگر
اینروستا، داشتصاحب سرویس بهداشتی
می شد. کودکان این خانه چشم از بچه های
عمرانی برنمیداشتند تا مبادا اینتغییراتبه
وجود آمده غافلگیرشان کند.بالا و پایین می
پریدند،وگاهی دست به کمر گرفتهو مهندس
ناظر این پروژه می شدند. و گاهی در غفلت
برادران بیل به دست، در حرکتیزیرکانه بیل
را دست میگرفتند و زورآزمایی میکردند،و
عمو همبامهربانینگاهشانمیکردو بالبخندی
«بیا هنوز مرد نشدی» را تحویلشان میداد و
ادامهٔکار، آنها با کمک گِل، دلِشکستهی سقف
خانه را بند میزدند تا باران بدون اجازه به
خانه سرک نکشد و اهالیخانه به زحمت دو
چندان نیافتند.
با ورود ما، مرغ وخروسها به بیرون رفتند
امّا، صدای اعتراض بزغاله ها درآمده بود.
پیرمردی که جلوی خانه ، روی تخته سنگی
نشستهو چانه خود را رویدستانش کهحایل
بین عصا شده بود قرار داده و چشمانش بی
هیچ هدفی باز بود.وقتی دستانشرا گرفتند
و هدایتش کردند متوجه شدیم که، دنیایش
هیچ رنگی ندارد.و جاده ی نگاهش هیچ ردی
نداشت...
گروه ما امروز دونفر بیشتر داشت برای همین
روی مختصر زیرانداز این خانه جا نمیشدیم
و تنگهم نشستیم تا صاحبخانه خجالتزده
نشود... .استکان چایداغ را، به رسم پذیرایی
برایمانآوردند. واینبار پیرمرد روشندل متکلم
وحده بوداز روزهاییمیگفتکهچشمانش سو
داشت.فقط کسی قدر نور را میداند که در
تاریکیگرفتار شده باشد.با هیجان وحسرت
از امیدهاییمیگفت کهحالا رخت ناامیدیبه
تن کرده بودند، اوضاع نابسامان اقتصادی که
جایخود، اینکه اینجا هم،تنها اتاق خانه را با
حیواناتاهلیشان شریکبودند هم درد نبود!
شکایت این پیرمرد،از نبود امکانات درمانیو
حادثهیتلخ آبمرواریدیکهعملنشدهوتبدیل
به آب سیاه شده وبیناییاش را بهتاراج برده
بود... . خود را شکستخورده میدید، چراکه
روزی،تکیهگاه خانهبودهوحالا برایاینکه قلوه
سنگی به پایشنگیرد مجبور بود تکیه کند به
دست دیگری. پیرزن درست است خودش هم
خیلی نای ایستادن نداشت ، اما بودنش برای
پیرمرد قوت قلب بود.
از دو ستون وسط خانه نگفتم برایتان؟
دو کنده چوب درخت، که نا صاف از دل کوه
جدا شده،و نزدیک هم قرار گرفته بودند، هم
بار سنگین سقفِ پیر را بردوش میکشیدند و
هم تکیه گاه اهالی بودند به وقت خستگی...
آنها هم، پیر و فرتوت بودند اما باید محکم و
استوار میماندند چرا که تنها سرپناه جوانان
این خانه نیز همین چهار دیواری بود....
@jahadisahab
🔹نوروز سال1404با شما در مناطق محروم خوزستان ایذه
🔮اردوی جهادی سحاب در زمینه های
*طلاب(نیروی جهادی خانم و آقا)
*عمرانی
*مربی کودک و نوجوان
* پزشک متخصص
*روانشناسی
🗓تاریخ۱۴۰۴/۰۱/۰۱لغایت۱۴۰۴/۰۱/۱۱
📝شماره تماس
09128535833
@jahadisahab
❤️اَلسَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا بَقِيَّهَ اللَّهِ فِي أَرْضِهِ اَلسَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا مِيثَاقَ اللَّهِ الَّذِي أَخَذَهُ وَ وَكَّدَهُ
سلام بر تو اي بجا مانده خدا در زمينش، سلام بر تواي پيمان خدا كه آن را برگرفت و محكمش كرد
#سلامـامامـزمانم
#انتظار
@jahadisahab
اکران اختصاصی فیلم سینمایی (موسی کلیم الله)
ویژه برادران و خواهران جهادی گروه
🟠به صورت خانوادگی
🔶️زمان: یکشنبه ۲۶ اسفند ماه ساعت ۲۱:۱۵
🔶️مکان: بلوار بسیج(۳۰ متری هنرستان) بین کوچه ۲۰ و ۲۲ سینما آیه
🟠جهت ثبت نام پیام دهید.
@Sedmahditaheri