.
#ادامهروایتچهارم
نگرانی مادر را میشود در رفت و آمد
چشمهایش بین تنها اتاق تاریک خانه
و جایی ک ما نشسته بودیم، دید.
از بین صحبتهایش متوجه میشویم
دلهرهی پسرک جوان اش را دارد مادر
است دیگر، دلش را هزار تکه کرده هر
تکهاش را با فرزندانش گره زده،و اگر
تب کنند جانش را میدهد .
حالا پسرک جوان تب کردهو از شدت
حرارت، گونههایش به سرخی رسیده
بود ، مانند شقایقهای وحشی دامنهی
کوهی که خانه یشان را بغل کرده بود،
زیر چشمانش سیاه شده بود ، و هُرم
گرماییکه با پاشویه و دمنوش وهزار
درمانِخانگیِتجویز مادرفروکشنکرده
بود،وحالا با نبودپزشکوامکاناتیساده
آتشی شده و جان اطرافیاناش را هم
میسوزاند.
پدر که چوبدستیاش را دست گرفته
وچناننگاهش میکرد انگار توقع داشت
مانند عصای موسی که دریا را شکافت،
این چوب دستی بیچاره بتواند کوه را
بشکافد و راهی باز کند به نزدیک ترین
درمانگاه، که تا آنجا بسیار راه بود اگر
تازه وسیله ای بود که آنان را برساند.
چقدر جای پزشک و درمانگاه وکمترین
امکانات درمانی اینجا خالی بود...
پدر بیچاره بزگل ها را چه کند،آن زبان
بستهها چندروزی بودکه بخاطرچوپان
تب دارشان عازم چرا نشده بودند.
اینپسر عصایدست اینخانواده است
وحالا پدر و مادری که شرمندهاند چرا
که نمی توانند آتش جان فرزندشان را
خاموش کنند...
ادامه دارد.... .
.https://eitaa.com/joinchat/4075880470C706b08fc62
.