شهیده ناهید فاتحی کرجو کیست؟
متولد تیرماه ۱۳۴۴ در شهر سنندج در یک خانواده مذهبی و اهل تسنن،
مادر او شیعه بود، ناهید همواره فعالیت های ضد رژیم و سیاسی خود را
همراه با دوستانش انجام میدادند،
ماموران شاه، ناهید را شناسایی کرده بودند،
ناهید زمستان ۱۳۶۰ به جرم جاسوس خمینی(ره) ربوده شد.
سخت ترین شکنجه هارا متحمل شد
از کشیده شدن تمامناخن هایش تا گرداندن او با سر تراشیده شده در روستای خویش.
پس از ۱۱ ماه از ربوده و مفقود شدنش در سن ۱۷ سالگی به شهادت میرسد
در اواخر پاییز سال ۱۳۶۱ خانواده اش متوجه زنده به گور کردن ناهید در یکی از روستاهای اطراف میشوند
به دلیل اینکه نمیشد ناهید را آنها خاک کنند،
پیکر او را به بهشت زهرای تهران منتقل کردند.
نشانی مزار: بهشت زهرای تهران، قطعه۲۸، ردیف۳۱، شماره۱۳
#جهادالنساء | @jahadonesae
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زنان شجاع اندیمشکی
مستند: ننه قربون
کتاب: حوض خون
در ثواب نشر مطالب سهیم باشید🌱
#سایزپست
#جهادالنساء | @jahadonesae
جهادالنساء
زنان شجاع اندیمشکی مستند: ننه قربون کتاب: حوض خون در ثواب نشر مطالب سهیم باشید🌱 #سایزپست #جهادالن
ماه های اول جنگ بود،
آتشسوزی به طور هفتگی در سهراه اهواز خرمشهر، توسط بچههای سپاه به قصد سوزاندن
لباسهای پاره و خونی رزمندگان بپا شد،
تعدادی از بانوان اهوازی به این کار، اعتراض کرده و
خواستار تحویل این لباس ها و اقلام دیگر شدند،
تا آنها را شستشو داده و بازسازی کنند،
مادر شهید حسین علمالهدی سرپرستی را به عهده گرفت.
کار به سرعت بالاگرفته و
جایی به نام چایخانه کنار رود کارون
برای اینکار انتخاب میشود.
در شروع کار سه اسم برای سه دسته انتخاب میشه؛
۱)نیروی زمینی(تفکیک لباسها و اقلام)
۲)نیروی دریایی(خون شویی و شستشو)
۳نیروی هوایی(پهن کردن اقلام روی پشت بام)
حجم وسایلی که برای بازسازی ازجبهه میفرستادند برای آنها آنقدر زیاد بود که روزی یکوانت جوراب پاره بازسازی میکردند!
از سراسر ایران امدند برای کمک،
لباسها را در دیگ های بزرگ میریختند
و با پا خیسان میدادند
تا خون خشک شدهشان باز شود.
یک روز پای یکی از خانمها میبُرد و
با نیمه کاسه ی سر یکی از شهدا مواجه میشوند.
و بعد هرروز قطعه ای از بدن شهدا،
درون لباسها پیدا میشد.
خانمها قطعاتی که استخوان داشت را
غسل میدادند و در همان مکان،
شروع به دفن آن قطعات کردند و
اینگونه عجیب ترین مزار کشورایران در آن مکان،
ایجاد شد(۴۰۰ قطعه)
تعدادی از خانمها ناگهان فوت میکنند،
آنها نمیدانستند لباس ها شیمیایی بوده و
هنگام شستن لباسها شیمیایی شدهاند.
تا اینکه چند روز بعد عوارض پوستی خودش را
نشان میدهد و برخی از آنها
هنوز گرفتار این عوارض هستند!
بعد از خشک شدن، یکی یکی لباسها را به
پوست صورتشان میسابیدند،
اگر پوستشان نمیسوخت، میفهمیدند شیمیایی نیست!
چه حسی دارد وقتی موقع غذا خوردن
بفهمی این،
دل و جگر یکی از شهداست...!
یکی از آن خانمها بعد از آن روز، ۳۰سال است که گوشت نخورده...!
در حین کار این خانمها،
دلجویی از جانبازان و سرزدن به رزمندکان بستری در بیمارستان
را انجام میدادند و خبر شهادت رزمندگان را
به خانواده هایشان میدادند.
داستان ۸ساله ی این زنان، در بین تمام بمببارانها و...
تا به امروز گُم شده است...!
در آن زمان رئیسجمهور وقت «حضرتآیتاللهخامنهای»
شخصا برای تشکر از آنان به آنجا رفتند،
جنگ تمام و پایگاه بعد از یکی دوسال تعطیل شد،
و هیچ تقدیری از خانمها صورت نگرفته است...
#جهادالنساء | @jahadonesae
جهادالنساء
شهیده زینب کمایی #من_میترا_نیستم! #جهادالنساء | @jahadonesae .
.
متولد ۱۳۴۷ در آبادان و در یک خانواده مذهبی
با هفت فرزند چشم گشود، او کوچکترین فرزند خانواده بود،
سازگار بود و از چیزی ایراد نمیگرفت
در چهار سالگی خواب حضرتزهرا(س) را میبیند.
صبور و فعال و بسیار درسخوان بود.
کلاس چهار محجبه شد و در مدرسه همه اورا مسخره میکردند،
فعالیت های انقلابی خود را از دوران راهنمایی شروع کرد.
از شروع جنگ او همراه مادرش به اصفهان رفتند.
فعالیت های فرهنگی خودش را آنجا ادامه داد.
اهل «نمازشب» خواندن بود و
به خودسازی و تقوا بسیار اهمیت میداد.
علاقه زیادی به شهدا داشت مخصوصا «شهیده زهره بنیانیان».
اوایل فروردین هنگام برگشت از مسجد به خانه
توسط منافقین ربوده شد،
و آنها، او را با چادرش خفه کردند و به شهادت رساندند.
پیکرش بعد از سه روز پیدا شد
فقط ۱۴ سالش بود، همراه شهدای «فتحالمبین»
در گلستان شهدای اصفهان تشیع و به خاک سپرده شد.
قبل از شهادتش بارها توسط منافقین تهدید شده بود،
او دو وصیتنامه داشت،
از اسم «میترا» بدش میآمد و نام «زینب»
را برای خودش برگزید و اگر کسی او را میترا صدا میزد
پاسخ نمیداد و میگفت:
«من میترا نیستم!»
#شهیده_زینب_کمایی🌱
#جهادالنساء | @jahadonesae
.