▪️از مراسم سالگرد #ارتحال_امام خسته و کوفته😪 و با زبون #روزه برگشته بود خونه، لباساشو عوض کرده بود و راه افتاده بود که تولد محمدپارسا رو تبریک بگه به #آبجی جونش
▪️اما بیمارستان رو #اشتباهی رفته بود و فکــ💭ـر کرده بود همون بیمارستانی که #ریحان به دنیا اومده👶 اونم به دنیا اومده!
▪️وقتی تماس📞 گرفت که چرا اسم آبجی جون تو لیست #بستریا نیست❌ و متوجه شدیم که اشتباهی رفته، هممون از خنده روده بر شدیم😂 حق داشت اشتباه کنه، به فاصله نه روز🗓 دوبار #دایی شده بود.
▪️بچه ها انگار عجله داشتن که حتما #دایی جونشونو ببینن و باهاش عکس📸 داشته باشن! حالا ما موندیم و #انتظار رسیدن تو راهی که #هرگز داییشو ندیده😔 و عکس یادگاری هم باهاش نداره🚫 خدا کنه که بچه ها #راه داییشونو ادامه بدن
#شهید_حسین_معزغلامی🌷
#شهید_مدافع_حرم
🌹صلوات
▪️از مراسم سالگرد #ارتحال_امام خسته و کوفته😪 و با زبون #روزه برگشته بود خونه، لباساشو عوض کرده بود و راه افتاده بود که تولد محمدپارسا رو تبریک بگه به #آبجی جونش
▪️اما بیمارستان رو #اشتباهی رفته بود و فکــ💭ـر کرده بود همون بیمارستانی که #ریحان به دنیا اومده👶 اونم به دنیا اومده!
▪️وقتی تماس📞 گرفت که چرا اسم آبجی جون تو لیست #بستریا نیست❌ و متوجه شدیم که اشتباهی رفته، هممون از خنده روده بر شدیم😂 حق داشت اشتباه کنه، به فاصله نه روز🗓 دوبار #دایی شده بود.
▪️بچه ها انگار عجله داشتن که حتما #دایی جونشونو ببینن و باهاش عکس📸 داشته باشن! حالا ما موندیم و #انتظار رسیدن تو راهی که #هرگز داییشو ندیده😔 و عکس یادگاری هم باهاش نداره🚫 خدا کنه که بچه ها #راه داییشونو ادامه بدن
#شهید_حسین_معزغلامی🌷
#شهید_مدافع_حرم
🌹صلوات
#خاطرات_شهدا🌷
💠 #امام_رضا_ع_او_را_طلبید
🌿مادر شهید: روز تولد امام رضا(ع) توی کرمانشاه به دنیا آمده بود. از بچگی علاقه شدیدی به آقا داشت. هر موقع می خواست کاری بکنه که ما دوست نداشتیم انجام بده و منعش می کردیم، ما را به #امام_رضا(ع) قسم می داد و ما هم مات و مبهوت نگاهش می کردیم.
☘هر روز که می خواست مدرسه برود، همراهش مهری بود که پشتش عکس امام رضا(ع) درج شده بود، آن هم توی #خفقان قبل از انقلاب. بچه ها می گفتند: موقع نماز که همه می رفتند توی حیاط مدرسه، محمد مهرش را درمی آورد و نماز می خواند.
🌿پدر شهید: همیشه بعد از نماز می آمد کنار من و ازم می خواست از امام رضا(ع) براش بگم، از غریبی امام رضا(ع) از کرامت آقا، از رئوف بودن آقا. من هم با حالتی متعجبانه از رفتار محمد از کتابی که داشتم براش می خوندم. تا اینکه محمد دیپلم گرفت و عازم #سربازی شد.
☘حدود سه ماه از سربازی محمد می گذشت که #جنگ شروع شد. یکی از جاهایی که عراق خیلی روی اونا مانور هوایی می داد، از بین بردن تأسیسات نفتی ما بود. رفیقای محمد تعریف می کردند که شب ها دست ما را می گرفت. حدود بیست نفر از ما را می برد برای #حفاظت از آن تأسیسات نفتی. چون حفاظت از اون ها خیلی مهم بود و نیروی کافی هم برای دفاع وجود نداشت و سطح حملات دشمن هم خیلی بالا بود.
🌱یک روز که محمد آمده بود برای مرخصی، گفت: بابا خیلی دلم می خواد برم #مشهد، پابوسی آقا امام رضا(ع). گفتم: خُب، بابا چند روز دیرتر برو جبهه، برو #مشهد زیارت آقا. گفت: همه بچه ها تو جبهه دلشون می خواد برن #زیارت امام رضا(ع) و نمی تونن برن. من هم مثل اون ها. از طرفی دیگه #دفاع از کشور واجب تره. آقا هم بیشتر راضی است. و مشهد نرفت.
🌴رفت سنندج و حدود یک ماه بعد شهید شد. روزی که محمد به شهادت رسید، #مادر شهید خیلی بی تابی می کرد. عجیب بی قرار بود. انگار یه چیزهایی رو می دونست. وقتی در منزل را زدند، مادر شهید در را باز کرد و من هم بعد از او آمدم دم در. بچه های #سپاه بودند. از حالاتشون و طرز صحبت کردنشون و #بغضشون فهمیدم قضیه چیه. دیگه نفهمیدم چی شد.
🌿به ما گفتند: بیاین توی معراج شهدا و جنازه شهیدتان را تحویل بگیرین. وقتی رفتیم، دیدیم جنازه اون نیست. تحقیق کردند، گفتند جنازه شهدا را #اشتباهی بردند مشهد برای تشییع. وصیت نامه محمد را که خوندیم، نوشته بود: پدرم و مادرم، اگر برای تان ممکن است مرا کنار #امام_رضا_ع_دفن کنید. ما هم حسب علاقه و وصیت محمد، گفتیم همان مشهد کنار مرادش امام رضا(ع) به خاک بسپاریمش. از آن موقع هم ما از کرمانشاه آمدیم مشهد، کنار محمد.
✍راوی : پدر و مادر بزرگوار شهید
#شهید_امام_رضایی
#شهید_محمد_مردانی🌷
🍃🌹صلوات