eitaa logo
متی ترانا و نراک
272 دنبال‌کننده
43هزار عکس
15.5هزار ویدیو
83 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🖋🔗 ____________________ مصطفی رانندگی‌اش فوق العاده بود.👌 همیشه به قشقایی راننده و محافظ مصطفی می‌گفتم: «خواهش می‌کنم وقتی مصطفی جلسه داره هم استراحت کن هم اینکه آهسته رانندگی کن. مصطفی خندید و گفت: «رضا هر کاری دلت خواست بکن. مطمئن باش من و تو باهم شهید می‌شیم.» 🙃آقا رضا خندید و گفت: «حاج خانم، چشم، قول می‌دم آهسته رانندگی کنم😁» روز واقعه همین دوتا داخل ماشین بودند، مصطفی و رضا قشقایی هر دو مسلح بودند ولی همیشه می‌خندید و می‌گفت: «این ماسماسک به درد کسی نمی‌خوره مامان جون، کسی که بخواد منو ترور کنه طوری نمی‌آد جلو که من بخوام از اسلحه استفاده کنم.»✋ با این حال همیشه تاکید می‌کردم که همیشه اسلحه همراه خودت داشته باش . وقتی بعد از شنیدن خبر رفتم خانه مصطفی؛ یک دلم پیش مصطفی بود و یک دلم پیش قشقایی، قشقایی در بیمارستان در کما بود. او هم ۳_۲ روز بعد از مصطفی به شهادت رسید.💔 🌹🍃🌹صلوات
🎤♥️ برایم مهم بود شریک زندگی‌ام مثل پدرم باشد و یک سری آزادی عمل‌ها را به خانم‌ها بدهد✨ وقتی با مصطفے صحبت کردم در بحث تحصیلی من اصلا هیچ مانعی ایجاد نکرد و برای شغل آینده هم مانعی نداشت... برایم خیلی مهم بود که مثلا اگر یک زمانی چیزی در خانه کم و کسر باشد، برخورد اوچطور است؟ منظور من چیزهای خیلی جزئی بود و معمولا هم من مسائل را جزیی نگاه می‌کردم🌱 در این 8 سال و چند ماهی هم که با او زندگی کردم خیلی خوب بود. خیلی راضی بودم🙂♥️ راوی همسر شهید 🌹🍃🌹🍃صلوات
مادرش ختم سوره ی واقعه برداشت؛ به این نیت که اگر قرار است پسرش شهید شود، روز عاشورا باشد و گریه ای که می کند😭 برای سیدالشهداء باشد. محمود که رفت منطقه، عکسش را قاب گرفت 🖼️و نصب کرد روی دیوار🧱. روز عاشورا که فرا رسید، مادر هنوز خبر نداشت که محمود شهید شده😢. نگاه کرد به قاب عکسش که از قبل آماده اش کرده بود و دست هایش را رو به آسمان بلند کرد🤲. : خدایا، هنوز منو قابل ندونستی که دعام رو مستجاب کنی 😢… چند روز بعد دعای مادر مستجاب شد؛ خبر شهادت محمود را در روز عاشورا برای مادر آوردند. راوی : مادر شهید 😭🌷🍃 این مادر ابتدا زرتشتی بودند و در نوجوانی مسلمان میشوند 🌹🍃اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
شهید علی اصغر اتحادی نام پدر :رضا متولد 1339/4/24 محل تولد :شیراز شهادت :1361/8/21 محل شهادت شرهانی مزار_شیراز 🌷 چهار دختر و سه پسر داشتم... اما باز باردار بودم و دیگر تمایلی برای داشتن فرزندی دیگر نداشم. دارویی برای سقط جنین گرفتم و آماده کردم و گوشه ای گذاشتم ، همان شب خواب دیدم بیرون خانه همهمه و شلوغ است ، درب خانه هم زده می شد!! در را باز کردم ، دیدم آقایی نورانی با عبا و عمامه ای خاک آلود از سمت قبله آمد. نوزادی در آغوش داشت، رو به من گفت: این بچه را قبول می کنی؟ گفتم: نه، من خودم فرزند زیاد دارم!! آن آقای نورانی فرمود: حتی اگر علی اصغر امام حسین (ع) باشد! بعد هم نوزاد را در آغوشم گذاشت و رو چرخاند و رفت... گفتم: آقا شما کی هستید؟ گفت: علی ابن الحسین امام سجاد (ع)! هراسان از خواب پریدم ، رفتم سراغ ظرف دارو ، دیدم ظرف دارو خالی است! صبح رفتم خدمت شهید آیت الله دستغیب و جریان خواب را گفتم. آقا فرمودند: شما صاحب پسری می شوی که بین شانه هایش نشانه است ، آن را نگه دار!⁦ آخرین پسرم ، روز میلاد امام سجاد(ع) به دنیا آمد و نام او را علی اصغر گذاشتند در حالی که بین دو شانه اش جای یک دست بود!!! علی اصغر، در عملیات محرم سال ۶۱ ، در روز شهادت امام سجاد(ع) ، در تیپ امام سجاد (ع) شهید شد! 🌼شـادی روح پــاک هــمـه شهیدان و شهید علی اصغر اتحادی صـلوات🌼 صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 😭🌷🍃
🎞 دوست‌شہید : بابڪ‌همیشہ‌تکہ‌کلامش‌بود "فداتـم"😅 همیشہ‌بہ‌من‌این‌حرف‌رو‌میزد! آخرین‌باری‌کہ‌دیدمش‌یک‌هفتہ قبݪ‌ازرفتنش‌بہ‌سوریہ‌بود!🌱 من‌خبرنداشتم‌قراره‌بره این‌حرفشو‌همیشه‌یادمہ‌،گفت "فداتـم!"🥺 ورفت ... فدایـےحضرٺ‌زینب(س)شد ♥️.. بابک نوری 😭🌷🍃 ‎‎‌‌‎‎🌹🍃اللهم صل علی محمد و آل محمد وعجل فرجهم
سم رب الشهدا و الصدیقین 🌷 شهیدحاج اسماعیل فرجوانی فرزند: محمدجواد تاریخ تولد :1341/7/6 تاریخ شهادت : 1365/10/3 محل تولد :اهواز محل شهادت :جزیره سهیل عملیات منجر به شهادت : کربلای 4 🌷 اسماعیل فرجوانی» ،فرمانده ی تیپ یکم لشکر7 ولی عصرعجل الله تعالی فرجه بود. اودریکی ازعملیات ها مجروح گردید و یک دستش قطع شد. ایشان [شهید ] درعملیات والفجر4به شهادت رسید و پیکرپاکش، مانند مولایش ابا عبدالله صلوات الله علیه سردر بدن نداشت. وقتی جنازه ی اورابه اهواز آوردند، مادرش هم آنجابود. به خاطراین که پیکر،سردربدن نداشت،بچه هااجازه نمی دادندمادرش بالای سرش بیاید،اما ایشان کوتاه نمی آمدومی گفت: «هرطورشده من بایدبچه ام روببینم.» درنهایت،بچه ها کوتاه آمدند و حاج خانم توانست جنازه ی فرزندش راببیند. همه منتظربودند، صحنه های دل خراش ومویه مادر و خراشیدن صورتش راببینند، اما مادر اسماعیل به قدری صلابت نشان دادکه تعجب همه رابرانگیخت. حاج خانم وقتی بالای پیکربدون سرفرزندش آمدو با آن وضع مواجه شد،فقط سه باربلندگفت: «مرگ برآمریکا،مرگ برآمریکا،مرگ برآمریکا» بعدزینب وار،بوسه ای برحنجره ی جگرگوشه اش زدوبدون گریه و زاری محوطه راترک کرد. 🌼شادی روح پاک همه شهیدان و 🌷😭🍃 صل علی محمد و آل محمد وعجل فرجهم
بسم رب الشهدا و الصدیقین شهید محمد رضا مهدوی  نام پدر : عباس  عضویت : وظیفه تاریخ تولد :1345/9/9 شمسی محل تولد: تهران محل خدمت : دیده بانی سن : 22      تاریخ شهادت : 1367/3/4شمسی محل شهادت : شلمچه تاریخ رجعت پیکر:  12-9-1381شمسی گلزارشهدا: بهشت زهرا سلام الله علیها قطعه 50 ردیف 52 شماره23 تهران 🌷 روزهای آخر جنگه و نیروهای بعثی آخرین زورشون رو گذاشتن تا شاید بتونن ابتکار عمل رو بدست بگیرن برای همین همزمان از چند جبهه اقدام به تک می کنه. دیدبانی که در محور شلمچه مستقره از صبح یه ریز درخواست آتیش کرده و الانم دیگه نایی براش نمونده. پشت بیسیم با صدایی خسته امّا عجول مختصاتی رو به مرکز تطبیق آتش می ده و میگه: هر چی می تونید با تمام عناصر روی این مختصات آتیش بریزید. فقط  زود باشید که وقت زیادی نداریم. حلالم کنید. لحظاتی بعد تطبیق آتش خطاب به دیدبان می گه:  کربلا ، کربلا، شاهد، محمد رضا! این که جای خودته! محمدرضا!؟ محمدرضا!؟ پیکر مطهر دیدبان شهید محمد رضا مهدوی بعد از 15 سال به آغوش خانوادش برگشت ✨شادی روح همه شهیدان و صل علی محمد و آل محمد وعجل فرجهم 😭🌷🍃
بسم رب الشهدا و الصدیقین تاريخ ولادت: 1344. تاريخ شهادت: 1363/12/22 محل شهادت: جزاير مجنون مزار پاك شهيد: قطعه 27 رديف 136 شماره 🌷_ ✍_برخی افراد، پس از تجربه نزديك به مرگ، زندگي الهي و بسيار معنوي پيدا مي كنند. برخي هم بودند كه به ظاهر تجربه اينگونه نداشتند اما ... علي حيدري از نوجواني مراقبت از نفس را شروع كرد و اجازه نداد شيطان در زندگيش وارد شود، لذا چشمانش آنچه ناديدني بود را مي ديد و ... او به سرّ خلقت رسيد. خدا را عاشقانه عبادت مي كرد. عاشق خدمت به خلق بود. بارها شام خود را برمي داشت و به كارتن خواب هاي داخل خيابان مي داد. گناه خط قرمز زندگي اش بود. يكبار به خاطر يك گناه كه ناخواسته انجام داد مريض شد! كرامات بسياري از او نقل شده، در حالي كه مانند عادي ترين افراد زندگي مي كرد. يكي از موارد عجيب زندگيش، بوي عطر عجيبش بود. بعدها در وصيت نامه اش نوشت: من هيچ گاه عطر نخريدم. هربار بوي عطر مي خواستم سه بار از عمق جان مي گفتم: حسين جان و همه جا معطر مي شد. علي ۱۹ ساله در محضر آيت الله حق شناس به درجاتي رسيد كه طي الارض، يكي از ساده ترين كارهايش بود. او در اسفند۶۳ همان طور كه پيش بيني كرده بود به شهادت رسيد. 🌱هدیه به ارواح طیبه شهدا و امام شهدا و🌱😭🌷🍃 الّلهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَی‌مُحَمَّدٍوَآلِ‌مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ
بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷 نام پدر: رسول تاریخ تولد: 1342/01/01 محل تولد :شیراز تاریخ شهادت : 1362/05/02 عملیات والفجر 2_حاج عمران. 🌷 ﺷﻬﻴﺪﻱ ﻛﻪ ﻣﻴﮕﻔﺖ ﺩﺭﺟﻪ ﻫﺎﻱ ﻣﻦ را ﺑﺎﻳﺪ ﺑﻪ اﻭ ﺑﺪﻫﻨﺪ از شناسایی منطقه عملیاتی والفجر ۲ بر می گشتیم. ... هلیکوپتر که روی زمین نشست. شهیدصیاد شیرازی پیاده شد. پشت سرش هم کمال.... کمال در بین فرماندهان عالی رتبه ای که حاضر بودند روی دو زانو نشست و شروع کرد به یک چوب موقعیت محوری که باید عمل می شد را به دقت تشریح کرد.... کلامش که تمام شد. صیاد روی دوش او زد و گفت: باید درجه های من را بزنن رو دوش این کیهان فرد! ادامه داد: چنین نیرویی را باید تو هفت سنگر پنهون کرد تا دست دشمن بهش نرسه! قبل از رفتن به عملیات خواب دیده بود از هلیکوپتر سقوط می کند.... توی هلیکوپتر بود که شهید شد. 🌱هدیه به ارواح طیبه شهدا و امام شهدا و🌱 الّلهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَی‌مُحَمَّدٍوَآلِ‌مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ 😭🌷🍃