eitaa logo
متی ترانا و نراک
272 دنبال‌کننده
42.9هزار عکس
15.5هزار ویدیو
83 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
صبح #لبخند شماست و آفتاب ازڪرانہ لبانتان هـر روز #طلوع مے ڪند بخند ڪہ مشرق نگاهـتان دل مغربے ام را آب مے ڪند #شهید_سجاد_زبرجدی🌷 #سلام_صبحتون_شهدایی🌺 🍃🌹🍃صلوات
💔🍃💔 تقریبا روزهایی بود که حمید آقا میخواست بره دلم براش شده بود💔 بهش زدم گفتم فردا بعدازظهر میام میخوام ببینمت، طبق معمول خیلی با ادب و احترام و خیلی شد☺️ فردا رفتم پیشش کلی با هم حرف زدیم من معمولا توی مهمونی‌ها میوه نمیخورم ولی حمید آقا عاشق بود برام انار آوردش❤️ گفتم حمید من میخورم خیلی اصرار داشت انار بخورم ولی نخوردم😒 با این وجود همش میزد😃 حتی میخواست برام دون کنه که نذاشتم ولی کاش از انار رو میخوردم 😔😔😔 💔 🍃🌹🍃🌹
هزینهء یڪ #لبخند خیلی ڪمتر از هــزینه بـرق است ولی خیلی بیشتر از آن روشنی می بخشد.🌸🍃 #لبخــند_بــزن_دوســـت_مـن😊
✍به نقل از مادر شهید: ❣مسعود من خیلی زرنگ و بود. از کودکی اش همیشه زیبایی بر روی لبانش خودنمایی می کرد.  ❣عاشق بود و سخنان ایشان را خیلی دوست داشت و مدام پیگیر بود و همیشه در همه کارها گوش به زنگ حرف آقا بود. به همه هم تأکید می کرد که در مسائل مختلف فقط از حرف آقا پیروی کنید.  و تا پای جان بود. ❣مسعود بسیار بخشنده و بود، حتی از جان خود برای دیگران می‌گذشت. اگر کسی از وی چیزی را طلب می‌کرد، دریغ نمی‌کرد؛ آن را هدیه می‌داد؛ حتی اگر خودش به آن احتیاج داشت. به همه کمک می‌کرد، اما هیچ‌گاه از هیچ انسانی کمک نمی‌خواست تا برای کسی ایجاد نکند. 🌷 🍃🌹صلوات
🔸حدود نیم ساعت🕰 قبل از ، رضا جلوی من موضع گرفته بود و با لبخندی شیرین😍 از من پرسید کدام سمت موضع بگیرم⁉️ 🔹با بررسی کردم و بهش گفتم به سمت خانه های🏘 روبه رو. دوباره با همان شیرینش پاسخم را داد و موضع گرفت … 🔸بهش گفتم با خمپاره شصتی💣 که همراهش است به سمت خانه ها شلیک کند💥 که همان دستور آمد همه یک گام به برگردند و با هم به موضع قبل برگشتیم. 🔹اما در مرحله دوم پیشروی شهید شد🌷 و تازه فهمیدم چرا آنقدر لبخندهایش شیرین❤️ و شده بود… دامرودی 🌹🍃صلوات
↶اگر حرف های دلمـ❤️ بی بود .. ↶اگر فرصت چشــ👁ـم من بیشتر بود .. ↶اگر می توانستم از خاک یک دسته 🙂 پر پر بچینم ↶ را می توانستم ای دور👤، از دوووور دیگر ببینم ... ! 😔 🌷 🌹🍃. صلوات.
صبـــ☀️ــح باور #عشـــق است... در #لبخند آسمانی #تـــو😍 #شهید_حسین_خرا😊زی #سلام_صبحتون_شهدایی🌺صلولت صلوات 🌷🌷🍃
ای #صبح من از طعم کلامت شیرین هر لحظه به اعتبار #نامت شیرین😍 #لبخند بزن... بخند🙂 از قند لبت هر #صبح_بخیر و هر سلامت شیرین #شهید_محمدرضا_دهقان_امیری #سلام_صبحتون_شهدایی🌺 🌹🍃صلوات
شخصی بدی بنده خدایی را می‌گفت و ناسزا بارش میکرد پسر همآن بنده خدا در مجلس حضور داشت و همه سخنان را می شنید . پسر بسیار ناراحت شد و مجلس را ترک کرد . خدمت پدر رسید و با ناراحتی شنیده‌ ها را برای او گفت پدر از جایش بلند شد و رفت و بعد از مدتی کوتاه برگشت . زیر بغل پدر یک ابریشمی گرانقیمت بود. دستی به شانه ی فرزندش زد و گفت برای تو ماموریتی دارم. برو این هدیه را پیش همان شخص ببر و از او تقدیر و تشکر کن فرزندش متعجبانه و امر پدر را اطاعت کرد. به نزد آن شخص رفت، هدیه را داد، از او تشکر کرد و برگشت. از پدر سوال کرد متحیر م چرا شما به جای این که عصبانی و ناراحت بشوید از او تقدیر و تشکر کردید... پدر زد وگفت پسرم امروز این شخص با چندین کلمه حاصل ساعت‌ها عبادت خود را به حساب من جاری کرد و مرا خشنود ساخت آیا من نباید بابت این همه نیکی از او تشکر کنم؟ 🌼🍂🌼🍂 🌼🍂🌼🍂🌼🍂 🌼🍂🌼🍂
آرے! خواهے زد! آن دَم که چہره‌ے دلـبــ♥️ـر ببینی و در دامانش بگذارے ... شیرین است😍 نگاهی 🌹🍃صلوات 😭🌷🍃
چشمانت را باز کن لبخندی بزن ♥️ میسازی با همان لبخندِ اول صبـحت، بهتریـن روزم را‌‌‎‌👌 بر لعل لبت غنچہ ی چہ زیباست 😍 دل در هوسِ "خندہ ی تو" غرق نیاز است لبخند را چند است که ندیدیم😢 یکبار دیگر خانه ات آباد ... بخند دل ما تنگ همین لبخند است ... 🌺 🌹🍃🌹🍃صلوات
🍂شهید آئينه وجه خداييست 🍃خریدار بلای 🔸ماجرای ثبت این عکس از زبان بهزاد پروین قدس: 🔹داشتیم فیلمبرداری🎥 می‌کردیم به بچه ها می‌گفت دوربین حاجی خطر ناک است از هر کسی عکس بگیرد رفتنی‌ست🕊 یک دفعه جهت را به طرف حسین آقا چرخاندم که: حسین آقا حالا از شما ... 🔹که یه دفعه خدایی جمله در دهانم عوض شد گفتم :خودمونیم حسین آقا! چقدر شدید😍 خنده ای مستانه زد و دستش🖐 را جلو لنز دوربین آورد و مانع شد ازش عکس بگیرم 🔹بعد رفت و شروع کرد به نماز خواندن. هم به ایشان اقتدا کرد، حسین آقا در حین رفتن به سجده، مهر نماز سیدتقی را برداشت و پرت کرد به طرفی. ما همه زدیم زیر خنده😄 🔹حسین آقا قنوت🤲که گرفت من از اصل غافلگیری استفاده کردم و یه عکس📸 از حسین آقا که ملیحی به لب داشت گرفتم.... 🌹🍃🌹صلوات
تر از شعر تبسمت☺️ هیچ نیافته ام .. بزن ‌و بگذار خنده عاشقانه ات♥️ کام را قند نماید 😍 🌺 🌹🍃صلوات
طرح 😃تــ✨ـــــو برکاشی دل💞 حک شده است ... 🌷 🍃صلوات 🌷🍃
🌷‍ 🔱این روزها قلم گره خورده به مریدانِ (سلام الله علیها) اینبار پرستویی دیگر، اینبار ستاره ای از آسمانِ_عشق💓 💠دلداده بود. از همان روزهایی که در با تمامِ جان در مقابل دشمن می‌ایستاد...تمام روزهایی که جان بر کف ، جبهه شد. از بود و دلداده❣ به حضرت. به قول خودش" ایشان بود که نمی‌شد"❌ 🔱چه می‌شود که روزی آنقدر مقرب می‌شوی که هم رضایت به رفتنت نمی‌دهند⁉️ پرواز🕊 تلاطم قلبش را بیشتر کرد و مصطفی بود که در پی یافتن راهی برای رسیدن به او، چندین بار در هفته مسیر به تهران و بالعکس را می‌پیمود...تا شاید موانعِ سفرش برطرف شود. 💠مسعود را دوست 🥀داشت، خیلی زیاد...جوانِ بود و حالا او را تقدیم ساحتِ کرده بودند. مرد بود و دلسوخته از جاماندن و به قول پسرش# میثم، "اینها هستند.مرد در خانه🏡 نشستن نیستند و وقتی ببینند و در خطر است، حتما رزم‌آوری خودشان را نشان می‌دهند." 🔱در آخرین شیفت خادمی‌اش، وقتی از حرم خارج می‌شد،🙂 درخشانش اولین چیزی بود که نگاه را خیره می‌کرد. به گفت " اینبار که بروم،حتما می‌شوم" 💠از خانم خواسته بود او را به عمه جانشان ببخشند. اورا به امانت دهند تا در آنجا عشق🌸‌بازی کند و حضرت کریمه...اصلا مگر می‌شود از کریم چیزی بخواهی و دست خالی بازگردی⁉️ 🔱المیادین، او و رفقایی شد که بالِ پروازشان🕊 بر فرازِ آسمانها باز بود و مصطفی با رسیدن به آنها آرام گرفت. به راستی که تولدِ حقیقی است... 🍁سالروزِ زمینی‌شدنتان مبارک 🍁🌷 🍃🌹صلوات
تر از شعر تبسمت☺️ هیچ نیافته ام .. بزن ‌و بگذار خنده عاشقانه ات♥️ کام را قند نماید 😍 🌺 🌹🍃صلوات
🌿🌾🌿 ای با خدا خداجان!!!!ما را برگردان به روزهایی ڪه سلامتی اینقدر گریزپا نبود، ڪه میشد لا به لای همین مشڪلات و دغدغه های ریز و درشت، با خیالی آسوده فنجانی برداشت، چای ریخت، ڪنار پنجره ای ایستاد و در ڪمال اطمینان و آرامش نفس عمیقی ڪشید... ڪه میشد ڪسی را به آغوش ڪشید و آرام شد، میشد دستان ڪسی را گرفت و بدون هراس تمام شهر را قدم زد و غصه ها را فراموش ڪرد... دلمان لڪ زده برای یڪ ،یڪ خیال تخت... دلمان لڪ زده برای یڪ زندگی آرام... حضرت‌حڪمت در آغوشمان بگیر خودت حال زمین را خوب ڪن...☘️
و چه است که در اول یاد یک خوب،تو را غرق سازد سلام دوستای صبحتون بخیر شهدا نصیبتون.... یاد شهدا ذکر صلوات 🌷🍃
🍃این روزها زُلف قلم گره خورده به مریدانِ سلام الله علیها، اینبار پرستویی دیگر، اینبار مصطفی نبی لو ستاره ای از ...❤️ 🍃دلداده بود...از همان روزهایی که در جبهه های با تمامِ جان در مقابل دشمن می‌ایستاد. تمام روزهایی که جان بر کف، جبهه شد. از خادمانِ حضرت معصومه بود و دلداده به حضرت به قول خودش" ایشان بود که شهید نمی‌شد" 🍃چه می‌شود که روزی آنقدر مقرب می‌شوی که هم رضایت به رفتنت نمی‌دهند؟! 🍃پرواز تلاطم قلبش را بیشتر کرد و مصطفی بود که در پی یافتن راهی برای رسیدن به او، چندین بار در هفته مسیر به تهران و بالعکس را می‌پیمود، تا شاید موانعِ سفرش برطرف شود. 🍃مسعود را دوست داشت، خیلی زیاد...جوانِ خواهرش بود و حالا او را تقدیم ساحتِ کرده بودند💔 🍃مرد بود و دلسوخته از جاماندن و به قول پسرش، "اینها مرد جنگ هستند. مرد در خانه نشستن نیستند و وقتی ببینند اسلام و در خطر است، حتما رزم‌آوری خودشان را نشان می‌دهند." 🍃در آخرین شیفت خادمی‌اش، وقتی از حرم خارج می‌شد، درخشانش اولین چیزی بود که نگاه را خیره می‌کرد. به همسرش گفت "اینبار که بروم، حتما می‌شوم" 🍃از خانم خواسته بود او را به عمه جانشان ببخشند. او را به امانت دهند تا در آنجا عشق‌بازی کند و حضرت کریمه... اصلا مگر می‌شود از کریم چیزی بخواهی و دست خالی بازگردی؟ 🍃، میعادگاهِ او و رفقایی شد که بالِ پروازشان بر فرازِ آسمانها باز بود و مصطفی با رسیدن به آنها آرام گرفت. به راستی که تولدِ حقیقی است... ✍️نویسنده : 🌺به‌مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۲۷ مرداد ۱۳۴۵ 📅تاریخ شهادت : ۲۹ مهر ۱۳۹۶ 📅تاریخ انتشار : ۲۹ مهر ۱۴۰۰ 🥀مزار شهید : بهشت معصومه قم، قطعه ۳۱ 🕊محل شهادت : الدیزور سوریه صلوات 🌷🍃
‍ 🍃این روزها زُلف قلم گره خورده به مریدانِ سلام الله علیها، اینبار پرستویی دیگر، اینبار مصطفی نبی لو ستاره ای از ...❤️ 🍃دلداده بود...از همان روزهایی که در جبهه های با تمامِ جان در مقابل دشمن می‌ایستاد. تمام روزهایی که جان بر کف، جبهه شد. از خادمانِ حضرت معصومه بود و دلداده به حضرت به قول خودش" ایشان بود که شهید نمی‌شد" 🍃چه می‌شود که روزی آنقدر مقرب می‌شوی که هم رضایت به رفتنت نمی‌دهند؟! 🍃پرواز تلاطم قلبش را بیشتر کرد و مصطفی بود که در پی یافتن راهی برای رسیدن به او، چندین بار در هفته مسیر به تهران و بالعکس را می‌پیمود، تا شاید موانعِ سفرش برطرف شود. 🍃مسعود را دوست داشت، خیلی زیاد...جوانِ خواهرش بود و حالا او را تقدیم ساحتِ کرده بودند💔 🍃مرد بود و دلسوخته از جاماندن و به قول پسرش، "اینها مرد جنگ هستند. مرد در خانه نشستن نیستند و وقتی ببینند اسلام و در خطر است، حتما رزم‌آوری خودشان را نشان می‌دهند." 🍃در آخرین شیفت خادمی‌اش، وقتی از حرم خارج می‌شد، درخشانش اولین چیزی بود که نگاه را خیره می‌کرد. به همسرش گفت "اینبار که بروم، حتما می‌شوم" 🍃از خانم خواسته بود او را به عمه جانشان ببخشند. او را به امانت دهند تا در آنجا عشق‌بازی کند و حضرت کریمه... اصلا مگر می‌شود از کریم چیزی بخواهی و دست خالی بازگردی؟ 🍃، میعادگاهِ او و رفقایی شد که بالِ پروازشان بر فرازِ آسمانها باز بود و مصطفی با رسیدن به آنها آرام گرفت. به راستی که تولدِ حقیقی است... ✍️نویسنده : 🌺به‌مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۲۷ مرداد ۱۳۴۵ 📅تاریخ شهادت : ۲۹ مهر ۱۳۹۶ 🥀مزار شهید : بهشت معصومه قم، قطعه ۳۱ 🕊محل شهادت : الدیزور سوریه یاد شهدا ذکر صلوات 🌷🍃
محال است بزند و حال دلم عوض نشود ! خنده اش انگار فرق دارد...! نه با دهان،که از عمق می خندد ! با تما وجود و از ته قلبش ! از عمق چشمانی که پر از مهربانیست و از ته قلبی که در آن خانه کرده! ‌ شهدا ذکر صلوات 🌷🍃 صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
بهِ اَخمت خَستگی در می‌رود، لازم نیست کنارِ سینی چای تُو اَصلا قند لازم نیست. حضرت عشق👌🌹🌹 🍃☘🇮🇷https://eitaa.com/jahfadarahbary
کودک بعلبکی در لبنان سوژه احساسی رسانه ها شده است . ✍چشمانش، همان نگاه آخر سینوار ست و زخم پیشانی اش، سند ِ جنایت صهیونیست... لبخندش اما ، شاید تمسخر ِ سازمان ملل و مجامع حقوق بشری! https://eitaa.com/jahfadarahbary
🍂🌼🍁🌼🍂 صبحـ🌞 می‌آید که زندگی را تقسیم کند در شهر و را تقدیم کند بر لب‌ها ما هم تقسیم می‌کنیم عشق♥️ لبخند و مهربانی را بین دوستان‌مان...😍 🕊🌺 روح مطهر شهدا و امام شهدا 😭✋🌷🍃