eitaa logo
متی ترانا و نراک
272 دنبال‌کننده
42.9هزار عکس
15.5هزار ویدیو
83 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🌺🍃🌺 #عاشق هم بودیم شب آخر تا صبح بیدار بودم و #نگاهش میکردم موقع رفتن بهم گفت: #دلم را لرزاندی، اما #ایمانم را نمۍ‌توانی بلرزانی در #معراج بهش گفتم: #حلالم کن که دلت را #لرزاندم #شهیدحمیدسیاهکلۍمرادی🕊 #شهید_مدافع_حرم صبحتون شهدایی🌺 🍃🌹🍃🌹
🍃🌹🍃 دلـم گرفتہ #شهیدان مرا مرا ببرید مرا زغربت این خـاڪ تا خدا ببرید مرا ڪہ خستہ ترینم ڪـــــــسے نمیخواهد ڪرم نمودہ #دلم را مگر شما ببرید صبحتون شهدایی
تکه یخی که ابرِعـذاب می شود سرقرار عاشقی همیشه 💧می شود چه کرده ای تـو با ❤️ که از پیش دیگران هم که می کنم   حساب می شود☺️ هادی 🌹🍃صلوات
حاصل خیز میشود خاک #دلم؛ با یک نگاه خورشید...☀️ ای #شهید #خورشید من تویی بر خاکِ بی حاصلم #بتاب❤️ امروز میخواهم بذر #بندگی را کاشت کنم. #سلام_صبحتون_شهدایی🌺 #شهید_محمدرضا_دهقان 🍃🌹🍃🌹صلوات
❁﷽❁ #اللهم_الرزقنا_زیارت_الامام_حسین_ع تا خودِ صبح ، فقط خواب حرم مےدیدم چہ شبے بود ، #دلم را همہ جا مےبردم دلهـــره داشتم از لحظہ ی بیدار شدن ڪاش در خواب ، میان #حرمٺ مےمُردم #صبحم_بہ_نام_تو🍃🌸
خاطرات_شهدا 🌷 💠برشی از کتاب همسایه آقا.... 🔰در را که باز کردم از لب پاشنه ورودی روی پنجه ،چند دقیقه ای🕰 طول کشید تا از پله ها بالا آمد. یک نگاه به لباس هاش کردم و گفتم: پس چرا تنت نیست⁉️ 🔰لبخندی زد و گفت: سلام قرار نیست اهل شهر خبر دار بشن🔇 که من امروز سر دوشی گرفتم. زیر لب گفتم: آخه من خیلی تو این لباس ببینمت😔 و به بهانه آوردن یک شربت خنک🍹 رفتم توی آشپزخانه. همین طور که داشتم بین شربت آلبالو🍒 و آب یخ❄️ را با چرخش قاشق نقش می انداختم تا وسط هال آمدم، دیدم رفته توی اتاق و در را بسته🚪یکم گرفت اما به روی خودم نیاوردم و صداش کردم. 🔰 شربت برات آوردم، هنوز شربت با آب دست رفاقت نداده بود که علی میان قاب در اتاقش ایستاد👱 دستش را تا کنار خط ابروش بالا برد و به لبه کلاهش نزدیک کرد، پا کوبید و گفت: علی آقا عبداللهی در خدمت هستم. 🔰برای لحظه ای نمی توانستم چشم از و قامتش بر دارم😍 توی لباس زیتونی رنگ سپاه علی اکبری شده بود که در قامت بیشتر ازم دل می برد. 🔰جلوی شدن چشمهام را گرفتم، لبخند رو روی تمام صورتم مهمان کردم☺️ و زیر لب براش "لا حول ولا قوه الا بالله" خوندم. چقدر شیرین بود حظ این لحظه که پسرم به تن کرده بود. 🌷صلوات
تر از شعر تبسمت☺️ هیچ نیافته ام .. بزن ‌و بگذار خنده عاشقانه ات♥️ کام را قند نماید 😍 🌺 🌹🍃صلوات
🌦🌧🥀🌦🥀🌧🌥 دارم مـ✨ــــن هم کنار قبر تــــ🌹ــو باشد سراسیمه عـشـق فقط عـــ💓ـشــق تــــــو باشد ✨ـــو با جان و دلــــ❤️ـم چه کرده ای حاج قاسم که دلم جوار و تــــ🌸ــــو باشد 🌷 🌺 صلوات 🌷🍃
💞 🥀روزهای بی ت✨و صدابه نمی رسد😔 نشسته ،به دادم نمی رسد 🍀این روزها گرفته ،غمم بی نهایت است💔 باران🌨 به پای اشک هایم 😭نمی رسد 🥀هی میکنم ،،،اشکم جاری نمی شوداین اشک هم به دادحالم رسد این آسمانی🌫 میشکند خُرد می شود امابه #👣پای هایم نمی رسد❌ 🌷 🌷🍃🍃
✋🌸✨ پدر مهربان ما صبحت بخير💚🌱 آیا هنـوز مانده را صدا ڪنے نوبت نشد ڪہ داد دلـم را دوا ڪنے از شَر نَفس، ام پناهم نمےدهے پاسخ بہ التمـاس نمےدهے 🌹تعجیل درفرج صلوات🌹 فرجهم
تر از شعر تبسمت☺️ هیچ نیافته ام .. بزن ‌و بگذار خنده عاشقانه ات♥️ کام را قند نماید 😍 🌺 🌹🍃صلوات
♡نون والقلم♡ 🍃بی هدف کاغذ را سیاه میکردم تا شاید کلمه ای بیابم و در وصف او بنویسم اما نبود، کلمه ای به ذهنم نمی‌آمد طبق معمول کم آورده بودم و ذهن خسته ام دیگر زانوانش قوت نداشت که کم آورد و مقابل این همه کلمه و حرف گفته و ناگفته خم شد. 🍃دفتر را که ورق میزدم دیدم خیلی هایمان خودمان را کرده ایم یادمان رفته چرا آمدیم وَ بعدها چرا خواهیم رفت! نشانی منزلگاه عشق را گم کردیم، حافظه هایمان یاری نکرد تا راه را از بر برویم و برسیم به حرم یار. 🍃اصلا شاید ذهنم برای همین دیگر توان ادامه دادن نداشت و دست به نوشتن نمیرفت، نشانی یار را گم کردم و در این وانفسای غرق شدم آنقدر که یادم رفت، بودند کسانی که با یک (ع) زانو هایشان قوت گرفت با یک (ع) بلد راه شدند و ندای لبیک سر دادند، ندایی که می‌گفت عباس های زینب هنوز عرصه را خالی نکردند! خیلی ها اصلا آمدند تا همین را بگویند؛ هم یکی! 🍃دیگر از پرورش یافته مکتب علی(ع) و کارنامه قبولی و مهر نمی‌گویم چرا که شاگردان این مکتب همه عاشقند و شرط عاشقی جنون است و مجنون جز در رکاب مشق عشق نمیکند. 🍃حامد نیز مجنونی بود که عشقی منتهی به نور را در خود پرورید وَ گویی اصلا آمده بود تا در خلاصه شود. آری همین است شرط عاشقی است. 🕊به مناسبت سالروز شهادت صلوات 🌷🍃
‍ ♡نون والقلم♡ 🍃بی هدف کاغذ را سیاه میکردم تا شاید کلمه ای بیابم و در وصف او بنویسم اما نبود، کلمه ای به ذهنم نمی‌آمد طبق معمول کم آورده بودم و ذهن خسته ام دیگر زانوانش قوت نداشت که کم آورد و مقابل این همه کلمه و حرف گفته و ناگفته خم شد. 🍃دفتر را که ورق میزدم دیدم خیلی هایمان خودمان را کرده ایم یادمان رفته چرا آمدیم وَ بعدها چرا خواهیم رفت! نشانی منزلگاه عشق را گم کردیم، حافظه هایمان یاری نکرد تا راه را از بر برویم و برسیم به حرم یار. 🍃اصلا شاید ذهنم برای همین دیگر توان ادامه دادن نداشت و دست به نوشتن نمیرفت، نشانی یار را گم کردم و در این وانفسای دنیا غرق شدم آنقدر که یادم رفت، بودند کسانی که با یک (ع) زانو هایشان قوت گرفت با یک (ع) بلد راه شدند و ندای لبیک سر دادند، ندایی که می‌گفت عباس های زینب هنوز عرصه را خالی نکردند! خیلی ها اصلا آمدند تا همین را بگویند؛ هم یکی! 🍃دیگر از پرورش یافته مکتب علی(ع) و کارنامه قبولی و مهر نمی‌گویم چرا که شاگردان این مکتب همه عاشقند و شرط عاشقی جنون است و مجنون جز در رکاب مشق عشق نمیکند. 🍃حامد نیز مجنونی بود که عشقی منتهی به نور را در خود پرورید وَ گویی اصلا آمده بود تا در خلاصه شود. آری همین است شرط عاشقی است. ✍نویسنده : 🌺به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۲۸ شهریور ۱۳۶۱ 📅تاریخ شهادت : ۱۲ بهمن ۱۳۹۴ 🥀مزار : گلزار شهدای شهر رشت یاد شهدا ذکر صلوات 🌷🍃
دلتنگم.... دلگیرم........❗️ هر چه میرم به گرد پایتان هم نمیرسم! مسئله یک سربند یا لباس خاکی نیست هوای از حد گذشته❗️ یاری کنید... 😭 🌹شهداراباصلوتی یاد کنیم🌹 🌸اللهم صل علی محمد و ال محمد🌸 🌸وعجل فرجهم🌸🌸🌸🌸 .....شهدا التماس دعا🙏...
نه برای ! که بـرای مهربانی هایتان است بـــرای قلبهای پاکی که لبریز از عشـــــق ِ بود . . . ‌‎ شهید شهید شهدا ذکر صلوات 🌷🍃 صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
🍃به تابلوی می نگرم. آن چشم های آرام حالا روشن تر و زیباتر از هر زمانی به نظرم می‌آمد. عکس برای چند ماه پیش بود ولی انگار روز قبل رفتنش آن را گرفته بود‌. 🍃یادم است روزی که میخواست برود نتوانستم یک دل سیر به تماشایش بنشینم، نشد آن دو گوی بلورین چشم‌هایش را ببوسم. فقط توانستم از نگرانی های برایش حرف بزنم. اینکه رفتنش برایم تاب و توان نمیگذارد، اینکه اگر برود چه بر سر می‌آید و هزاران "اگر" دیگر... 🍃میخواستم مجابش کنم که بماند. از اش گفتم؛ زمانی که سال چهل و چهار متولد شد و نام را برایش انتخاب کرد. از آن روزی حرف زدم که برای اولین بار کلمه بابا را ادا کرد. گفتم که قد کشیدنش را دیدم، رویاهایم پیش چشمانم قد علم کردند، رخت را در تنش دیدم و لحظه شماری کردم برای شدنشان. 🍃از و پشتکارش برای زمین زدن رژیم گفتم که آنها را در شب بیداری ها و و اعلامیه نوشتن هایش دیده بودم. هر شب که برای گشت بیرون میزد از خانه، دلم آب میشد و پشت سرش می‌ریخت. نذرش میکردم که سالم برگردد. 🍃اینها همه را گفتم و تاکید کردم که تو را دو سال پیش ادا کردی، بمان و اینجا خدمت کند، پشت ! یک کلمه گفت: مرگ با اگر خونین، بهتر از زندگی . و من خاموش گشتم، دلم نیز هم... 🍃دیگر نکردم، دیگر از شب بیداری هایم در دوران طفولیتش نگفتم، نخواستم بماند و جبران کند، از تا به الان برای این دیار نگفتم، منتی نبود! هرچه بود برای کرده بود... فقط دل و زبانم یک چیز را گفت: خدا به همرات! دلم آب شد و ریخت پشت سرش اما دیگر دلم شور نخورد، دیگر نشد. آرام گرفت و جگر گوشه اش را به امان خدا سپرد. و چه امانی بهتر و خوب تر از خدا! آنقدر خوب که کرد سمت خدا، آن‌هم به وقت آذر هزار و سیصد و شصت در جبهه ... ◇سالگرد حیدرم!◇ ✍نویسنده: 📅تاریخ تولد: ۱ اسفند ۱۳۴۴ 📅تاریخ شهادت: ۷ آذر ۱۳۶۰ 🥀مزار شهید: اطلاعاتی در دسترس نیست. 🕊محل شهادت: مریوان 😭🌷🍃 🌹🍃اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
🍃بند دلم پاره شد و عکس های سنجاق شده به آن می رقصند و از مقابل چشمانم رد می شوند. عکس با پدرش، همان روزها که تنها فرزند خانواده بود و به قول ، مادرِ بابا بود. آنقدر محبت این دختر در دل پدر ریشه زده بود که مرهم های پدر برای مادرش بود. 🍃صدای ترک های را می شنوم و این بار عکس و پدر به من لبخند می زند. پرنسس بابا بود و عاشق پدر؛ اینکه را همه می دانند. زهرا هم با دستهای کوچکش برای آرزوی پدر دعا می کرد. اشک هایم سرازیر میشوند و چشمان تارشده از ، به عکس و آقا مهدی روشن می شود همان لحظه وداع، محمد جواد در خواب بود، پدر با یک بوسه و یک نوازش که هنوز گرمایش بر تن پسر مانده، از او دل کند. 🍃اشک هایم از هم سبقت گرفته اند اما عکس ، قصه جدیدی است. نذر کرده بود این بار خودش همسرش را راهی دفاع از حرم کند. رفت پیش فرمانده و خواهش کرد که همسرش بازهم راهی شود. نشست و تمام لحظه های باقی مانده از حضور همسرش را نظاره کرد و بخاطرش سپرد. عکس هایی که شریک زندگی اش آماده می کرد برای ، وصیت نامه ای که برای روز های نبودنش می نوشت. در ظاهر می خندید اما خدا می داند که در دلش چه می گذشت. اشک هایش این بار به دادش رسیدند. 🍃بدرقه کرد و به یک چشم بر هم زدنی خود را در دید، در بالای سر پدر بچه هایش. فاطمه پنج ساله به چهره بابا نگاه می کرد و گریه می کرد. زهرای سه ساله چقدر شبیه شده بود و سر بابا را نوازش می کرد. و اگر محمد جواد لب می گشود و بابا می گفت چه میشد. نسیمی می وزد و این بار آخرین عکس را می بینم. دل داغدار فاطمه و زهرا با سنگ سرد مرهم می یابد. همسر شهید درد و دل می کند با شهیدش از روزی که محمد جواد تب کرده بود و در خواب فقط سراغ را می گرفت.... ✨ آقا مهدی، به حرمت نازدانه هایت دعایمان کن🤲 😭🌷🍃 📅تاریخ تولد : ٢٨ شهریور ۱٣۵٨ 📅تاریخ شهادت : ٢۱ آذر ۱٣٩۶ 🕊محل شهادت : دیرالزور_سوریه 🌹🍃اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
و...تو... همان‌اکسیرآرام‌بخش زمینے؛ کھ‌سالهاست،آن‌رابرمدارش،آرام‌نگہ داشته‌اے! ✨ میدانے؛ زمین‌شیفتہ‌نگاه‌توست... که‌هرصبح‌وشام، دورسرت‌مےگردد!🕊 الّلهُـمَّ عَجِلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج🌿☁️ مهدوی 🌙✨ 🤲 کمی خدا می خواهد💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گفت : عشق را برایم معنا کن زیر لب آرام گفتم:حسین تنگ شده برایت حسین جانم 💔 🤲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
موجودی ۳۰ میلیارد دلاری صندوق توسعه ملی؛ یادگار دولت رئیسی برای پزشکیان در حالی که روحانی سال ۱۳۹۲ صندوق را با موجودی ۳۵ میلیارد دلاری از احمدی‌نژادگرفت اما آن را با کاهش ۱۵ میلیارد دلاری به رئیسی تحویل داد. اما دولت رئیسی با افزایش موجودی ۳۰ میلیارد دلار آن را به پزشکیان داد. سوخت 💔😭 جمهور روح مطهر شهدا و امام شهدا 😭✋🌷🍃
⭕️ اتابک، وزیر صمت فعلی: دولت هیچ تمایلی به افزایش ۳۰ درصدی قیمت خودرو نداشت این مصوبه مربوط به دولت قبلی است! شما کلا هیچ‌کاره‌اید!!! قطع برق تقصیر رئیسی! کمبود انرژی تقصیری رئیسی! بی برنامه بودن شما تقصیر رئیسیه! کلا از الان تمام گندکاری های شما تقصیر رئیسی💔 😡 چند بنا به دلایلی تصمیمم بر این بود که کلا وارد فضای نقد دولت حاضر نشویم اما از آنجایی که وقاحت و دورویی و نفاق برخی از افراد از حد رد شده است، قطعا از این ببعد به هیچ قیمت و با هر هزینه ای از هیچ‌ رفتار منافقانه ای نخواهیم گذشت! برای رئیسی سوخت 💔 https://eitaa.com/jahfadarahbary
💚💔 شهید رئیسی عزیز شب یلدای ۱۴۰۰: در جمع ایتام و کودکان معلول شب یلدای ۱۴۰۱: در منزل شهید آرمان علی‌وردی شب یلدای ۱۴۰۲: در جمع سربازان گلستانی 💔 شدنی نیستی برای رئیسی سوخت 😭 https://eitaa.com/jahfadarahbary